گنجور

 
طغرای مشهدی

بشکفته صد رنگ گلهای داغم

در سیر گل نیست حاجت به باغم

هجر تو امشب آتش به دل زد

برخاست چون شمع دود از دماغم

یک گل نچیدم از باغ وصلت

دست تهی کرد چون لاله داغم

تا خون روان شد از گوش مینا

طفلانه ترسید چشم ایاغم

چون شمع تصویر از بی فروغی

هرگز نیفتاد گل بر چراغم

 
sunny dark_mode