گنجور

 
طغرای مشهدی

غارتگر حیا نکنی جام باده را

نکهت فزون بود گل کم آب داده را

ابری ندیده ام که نبیند به چشم کم

این قطره های اشک ز باران زیاده را

در خوان عیش نیست به از باده شربتی

تنگی مباد رزق، سر خم گشاده را

 
sunny dark_mode