گنجور

 
طغرای مشهدی

از من بیمار حسرت، برگ آسایش مجوی

کز گل آزار، نقش بسترم آسوده نیست

همچو شمع بزم، سرتاپا نیاسودم شبی

پا اگر آسوده می گردد، سرم آسوده نیست

 
sunny dark_mode