گنجور

 
طغرای مشهدی

ز بس آمد به نزدیکم، چو مژگانش نمی بینم

نباشد دور اگر گویم نشد آن نازنین پیدا!

مشو بیهوده بر روی زمین، جویای آسایش

که این گم گشته، چون گنج است در زیرزمین پیدا

قدح کف می گشاید تا رسد دستش به گلبرگی

چو مینا را شود شاخ گلی از آستین پیدا

 
 
 
صائب تبریزی

ز سیما می شود روشندلان را مهر و کین پیدا

که در دل هر چه پوشیده است، گردد از جبین پیدا

نسازد پرده شب، گوهر شب تاب را پنهان

دل سوزان من باشد ز زلف عنبرین پیدا

چنین گر چاک سازد سینه ها را زلف مشکینش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه