گنجور

 
طبیب اصفهانی

کردیم شبی روز غریبانه بدامی

المنته لله که رسیدیم بکامی

شاها نکشم باده که همت نپسندد

من سر خوش و یاران همه حسرتکش جامی

کردی چون شهیدم مکن آغشته بخونم

دامن، که حریفان نشناسد کدامی

بر چهره مکن طره پریشان که بخوبی

چون ماه فروزان همه دانند تمامی

داند اثر ناله ما آنکه شنیدست

نالیدن مرغی که فتادست بدامی

بر خرمن گردون بزدی آتشی از آه

باز ای جگر سوخته پیداست که خامی

ما خود چه شکاریم که در کوی تو باشد

مرغان حرم را هوس گوشه دامی

از آمدنت میروم از خود، مگر از دوست

ای مرغ همایون بمنت هست پیامی

نشناختی ای خواجه مرا قدر درین شهر

شایسته تر از من نتوان یافت غلامی

جان بر کف دست است طبیب از پی مژده

آن کیست که آرد سویش از دوست پیامی

 
 
 
امامی هروی

ای غایت اندیشهٔ دانش سخنت را

می بوسم و می دارم چون دیده گرامی

شاید که ببندد کمر از لطف سخن‌هات

آب سخن جان سخنگو به غلامی

تو خضری و لطف سخنت آب حیاتست

[...]

سعدی

چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی

که‌ش یار هم آواز بگیرند به دامی

دیشب همه شب دست در آغوش سلامت

و امروز همه روز تمنای سلامی

آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل

[...]

اوحدی

ای داده بر وی تو قمر داو تمامی

پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی

از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند

گر ماه ببیند که تو در گوشهٔ بامی

هر لحظه بدان زلف چو دامم بفریبی

[...]

نسیمی

گر طالب آنی که بماند ز تو نامی

از خانه ناموس برون نه دو سه گامی

قربان شو و بشنو ز لب یار پیامی:

عیار چو منصور شود بر همه کامی

قاسم انوار

ای ماه معربد، ز کجایی و چه نامی؟

یا رب بفدای تو دو صد جان گرامی

هر شیوه که بینم همه حسنست و ملاحت

روی تو ز روم آمد و زلفین تو شامی

پیچ و گره زلف تو ناگاه عیان شد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه