گنجور

 
طبیب اصفهانی

دلی دارم که دارد اضطرابی

چو آن ماهی که دور افتد ز آبی

کبابم دل شرابم خون دل بس

نمی خواهم شرابی و کبابی

برآرم خفتگان را هر شب از خواب

تو شب آسوده در بستر بخوابی

ندارد سخت جانی همچو من یاد

از آن کرد آسمانم انتخابی

برآرد چون کرم از آستین دست

گناهی کرده باشم یا ثوابی

چو آید پای رحمت در میانه

چه حشری چه حسابی چه کتابی

طبیب خسته را گفتی کجا شد

شنیدم ناله ای دوش از خرابی

 
sunny dark_mode