گنجور

 
طبیب اصفهانی

به ساقی گفت در میخانه مستی

به دستی ساغر و مینا به دستی

که عهد دوستی با ما نگارا

چرا بستی و بی‌موجب شکستی

بپرس از ما که واپس‌ماندگانیم

به راحت ای که در منزل نشستی

عماری کش مرو چندان شتابان

کنون چو محملش بر ناقه بستی

مگر آن دل‌شکن آمد که از دل

به گوشم آمد آواز شکستی

بشارت باد خاصان حرم را

که عزم تو بدارد بت‌پرستی

مگر با یار می خوردی که از شوق

طبیب امشب نه هشیاری نه مستی

 
 
 
گلها برای اندروید
سوزنی سمرقندی

خائی گنده ترسا پرستی

در اسلام را بر خود ببستی

چه دست آویز داری اندر اسلام

زناری در میان آویز دستی

بمستی بر سر حمدان نشستی

[...]

انوری

شها چون پیل و فرزین شه پرستم

نه چون اسبست کارم رخ‌پرستی

رهی آمد چو رخ پیشت پیاده

چو فرزین می‌رود اکنون ز مستی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه