به ساقی گفت در میخانه مستی
به دستی ساغر و مینا به دستی
که عهد دوستی با ما نگارا
چرا بستی و بیموجب شکستی
بپرس از ما که واپسماندگانیم
به راحت ای که در منزل نشستی
عماری کش مرو چندان شتابان
کنون چو محملش بر ناقه بستی
مگر آن دلشکن آمد که از دل
به گوشم آمد آواز شکستی
بشارت باد خاصان حرم را
که عزم تو بدارد بتپرستی
مگر با یار می خوردی که از شوق
طبیب امشب نه هشیاری نه مستی