رحمی، رحمی که از کنارم
رفتی تو و کشت انتظارم
هر چند که تیره روزگارم
صد شکر پسند طبع یارم
هر دم بهوای تیغش از جیب
چون شمع سر دگر برآرم
از سوختنم گزیر نبود
در گلشن روزگار خارم
چون غنچه چیده نیست هرگز
پروای خزان غم بهارم
در بستر غم شب جدائی
می نالم و همدمی ندارم
زحمت ندهم بچاره سازان
کز چاره گذشته است کارم
شد آب و زدیده ام روان شد
از آتش عشق جسم زارم
گیرم که طبیب دوست بخشد
از کرده خویش شرمسارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بار خدای و کردگارم
من فضل تو را سپاس دارم
زیرا که به روزگار پیری
جز شکر تو نیست غمگسارم
جز گفتن شعر زهد و طاعت
[...]
از خواجه مظفر کریوه
امروز هزار شکر دارم
غافل نیم و یکان یکان من
بر خود شب و روز می شمارم
سر جمله آن به طبع و خاطر
[...]
الحق نه دروغ سخت زارم
تا فتنهٔ آن بت عیارم
من پار شراب وصل خوردم
امسال هنوز در خمارم
صاحب سر درد و رنج گشتم
[...]
سودا زده فراق یارم
بازیچه دست روزگارم
ناچیده گلی ز گلبن وصل
صد گونه نهاده هجر خارم
بی آنکه شراب وصل خوردم
[...]
زان دو لب چون عقیق یارم
از دیده همی عقیق بارم
کارست مرا عقیق باری
تا عشق عقیق اوست کارم
کردست سرشک من عقیقین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.