گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای پایگاه قدر تو بر چرخ نیمرنگ

دور ورا شتاب و بقای ترا درنگ

اندر شتاب اوست درنگ ترا مدد

وندر درنگ تست شتاب ورا درنگ

پیدا دو رنگ او دو زبان کلک تو کند

چون بر بیاض روم نگارد سواد زنگ

آیینه ضمیر تو اندر مقابله

بزداید از دو آینه چرخ ریم زنگ

از چرخ نیل رنگ چه نالند حاسدانت

از سیر کلک تو شده با ناله و غرنگ

تیر خدنگ شاه بکلک تو داد شغل

تا راستی و راست روی گیرد از خدنگ

مستوفی ممالک مشرق نظام دین

کز کلک تست تیر فلکرا مسیر تنگ

تنگ شکر حدیث ترا بندگی کند

کاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ

چون تو سوار فضل کجا در همه جهان

بر مرکب کمال و هنر بسته تنگ تنگ

زرین سخن سواری از شعر عسجدیست

بر دست چون سوار عنان سخن بچنگ

از مدحت تو سوزنی پیر شد جوان

چون تیر کرد قد خمیده چو پشت چنگ

لیکن بگرد عسجدی اندر کجا رسد

چون هست ترکتازی او با خران لنگ

از تربیت نمودن تو مهتر کریم

روباه شیر گردد و صعوه شود کلنگ

هر شهسوار فضل که شد همعنان تو

یابد بگرد گردن از الزام پالهنگ

در ذات تو نهاده ملک عز اسمه

ذهن و ذکاو و فطنت و فرهنگ و هوش و هنگ

جستن نظیر تو بهتر پر مکابره است

نایافته نمودن بر عقل شالهنگ

امن تو است احسان نیکیت مکرمت

نبود در آل میران آیین جز این دبنگ

منت نهنگ دم زن دریا مردمی است

در مردمی ندارد دریای تو نهنگ

احسان تو بسان دبنگ است و سله است

در خوشاب خوشه انگور بر دبنگ

در خدمت تو بودن فخر است و نیست عار

وز مدحت تو گفتن نام است و نیست ننگ

اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر

مطلق توئی و نیست درین باب ریو و رنگ

بی حشمت نشان تو از هیأت فلک

نکند نظر پلنگ بتربیع سوی رنگ

با اهل صلح صلح بتوقیع کلک تست

برداشتن برأی تو از اهل جنگ جنگ

از لطف و سازگاری تو با سران عصر

در دانه زلال همی داده چنگ چنگ

خشم تو آذرست و حسود تو نان خشک

هر نان خشک را رسد از آذر آذرنگ

آید هر آنکه با تو کند استری بفعل

در هاون هوان بضرورت چو استرنگ

در موسم بهار که دریا شود جهان

بستان و باغ گردد همچون بهشت کنگ

در مجلس تو زورق باده رونده باد

هر چند نیست عادت زورق روان بکنگ

تا برکند حسود تو سبلت بدست خویش

در سبلت حسود تو افتاده باد کنگ

تو سیم و زر بآتش و سنگ امتحان کنند

مردان کار دیده چه مصلح چه رند و شنگ

منت پذیر باشی منت نهنده نی

کز تو غنی شوند بروزی هزار دنگ

در راه عشق آتش رویان سنگدل

سیم و زر امتحان کن و درباز هوش و هنگ

جد مرا ز هزل بباید نصیبه ای

هر چند یک مزه نبود شهد با شرنگ

تا بنگ و کوکنار بدیوانگی کشد

دیوانه باد خصم تو چون کوکنار و بنگ

تا باد ساریش بسر آید ادب نمای

آن سرخ باد سار چو سر کفته بادرنگ

 
sunny dark_mode