گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ناداده مژدگانی نادید مژده ور

دیدیم فر طلعت آن عالم هنر

ما را بفر طلعت خویش آن سپهر فضل

خود داد مژدگانی و خود بود مژده ور

تا آمدی خبر ز خرامیدنش بما

پیش از خبر رسید و خبر ماند بر اثر

بودیم ازو بیک خبر خوش نیازمند

او خود رسید پیش که آید بما خبر

روز دوم بد از مه آزاده صیام

کازاد وار از سفر آمد بمستقر

از کردگار خود بدو آزادی اندریم

آزادی از غم وی و آزادی از خطر

منت خدایرا که بصدر و سریر خود

آمد از آنکه رفت بصد بار خوب تر

خورشید سوی برج حمل بر چسان رسد

او سوی شهر خویش چنان آمد از سفر

خورشید دوده و گهر خاندان خال

آن گوی برده مهتری از عم و از پدر

فرزند پادشاه دهاقین روزگار

فرزانه فخر دین و خداوند دادگر

خورشید آسمان هنر افتخار دین

دهقان علی که هست علی خصلت و سیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

سروست و بت نگار من آن ماه جانور

ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر

فرخی سیستانی

باری ندانمت که چه خو داری ای پسر

تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر

همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق

همچون مه گرفته درون آییم ز در

رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ

سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر

کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک

وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر

منوچهری

آن سوسن سپید شکفته به باغ در

یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر

پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر

کز نیل ابره استش و از عاج آستر

قطران تبریزی

تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر

باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر

اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد

هرگز نیامده ببر من چنو پسر

تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه