گنجور

 
سوزنی سمرقندی

وزیر شاه سعد الملک مسعود

چو سعد آباد کرد از روی محمود

که سعدین فلک مسعود گشتند

ز سعدالملک سعد آباد مسعود

ملک مسعود را گوئی عطا داد

فلک تخت سلیمان بن داود

که سعدالملک بر کرسی چو آصف

بسعد آباد بنشست از ره جود

ز سعدالملک و سعدالدوله اسعد

شد از آوازه معدوم و موجود

بصدر و مسند جد و پدرشان

نشست این پاک اصل پاک مولود

چو از اشباه و اقرانست برتر

بر اشباه و بر اقران گشت محمود

باقبال شهنشاه معظم

شد اندر هر دلی محبوب و مجدود

شدند احباب او مقبول و مقبل

شدند اعدای او مخذول و مطرود

بشد نور از مه و خورشید و ناهید

بشد بوی از عبیر و عنبر و عود

بزخم و گوشمال اندر فتادند

بداندیشان و بدخواهان چون عود

باستحقاق و اهلیت به از به

بهاء الدین محصل کرد مقصود

در احسان خود بر خلق بگشاد

ببخشیدن گرفت از فیض و از سود

چو باب وعم خزاین کرد خالی

ز مال و نعمت موزون و معدود

بطبع خوش بدست خویش بخشید

ضیاع و غله و مفروش و منقود

قصب بخشید و اطلس داد و انگاشت

که برگ تود افکندست از تود

چو انبان میان از سیم و از زر

بسازد شاهد و نبود چو مشهود

بماه روزه در هر روز گنجی

ببخشیدن بود مرسوم و معهود

بعیدی صادق الوعد است ناید

بعمر از وی خلایق هیچ موعود

بدخل مال باشد جهد هرکس

بود جهد وی اندر بذل مجهود

بیزدانی که جز وی نیست یزدان

بمعبودی که جز وی نیست معبود

که نار کین او سوزنده ناریست

کز او واقد شود در حال موقود

دل اعدای او پر نار بادا

بسان خندق اصحاب اخدود

همیشه تا سخن دو طبع دانا

گهی محلول باشد گاه معقود

حکیم سوزنی را از مدیحش

چو درجی باد پر از در منضود

ندارد مدح اوحدی ندانم

که نامحدود گنجد چون بمحدود

بجاه پادشا خورشید عالم

بعالم ظل عمرش باد ممدود

حسودش را کان لم تغن بالامس

بداس یأس کشت عمر محصود

وصی وار است بر اولاد آدم

بحرمت باد آدم وار مسجود