گنجور

 
سوزنی سمرقندی

جلال دین نبی پادشاه شرق علی

که از شجاعت و از جود چون علی مثلی

ز نسل شاه حسین بن ذوالفقاری و هست

سر حسام ترا سهم ذوالفقار علی

بنور عدل تو آراسته است ملکت شرق

که شمس ملکی و رخشان چو شمس در حملی

ستاره را ز برون خوان پهلوان ساغون

نکوترین خلف بی خلاف و بی خللی

چو جد خویش سر سرکش سیه علمان

سیه کننده روز عدوی بد عملی

ز بارگاه چو با رایت سیاه نسف

برون خرامی گوئی خلیفه را بدلی

خلیفه ای و گواهی خلیفه رایت تست

چنین نمائی از سایه لوای علی

بگرد نعل تو چشم ملوک مکتحل است

تو نور مردم آن چشمهای مکتحلی

یلان و شیردلانند لشکر تو و تو

بنفس خویش چو لشکر کشی و شیر دلی

سپاه و خیل تو زنبور خانه اجلند

بدانگهی که تو با خصم خویش در جدلی

اجل توئی و امل حضمر او از تو اگر

امان خوهد املی ور جدل کند اجلی

ز تو مخالف روبه حیل بجان بجهد

که همچو شیر اجل جان شکار بی حیلی

هزار چندان کز جرم خاک تا بزحل

بقدر و جاه و محل برگذشته از زحلی

خدم بوند و خول مرتار افاضل از آنک

مربی خدمی و منبتی خولی

بنظم مدح تو تقصیر کردن از زلل است

ز اهل نظم اگر چند عافی زللی

اگر معزی بودی بدور دولت تو

وگر کمالی وگر جوهری وگر جبلی

همه ثنا و مدیح تو نظم کردندی

بطبع خاطر بی کیمیا و منفعلی

جلال دینی و باشد جلالی آن شاعر

که در فنون هنر باشد او وقنی ویلی

اگر جلالی باشد چنین کسی شاید

جلالی از چه لقب شد حکیمک تللی

بدیده تللی سوزنم که سوز نیم

نه هر چه سوزن درزی نهان میان تلی

فزون ازین نکنم یاد او که مجلس را

ملیک مقتدر حاکم قدیر علی

بحکم او ازلی بود ملک و دولت تو

گمان مبر که فرو نیست قسمت ازلی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

مراست عشقی افتاده با تو ، لم یزلی

غزل تو گویم ، که لایق غزلی

ز حکم لم یزلی عشق تو رسید بمن

چگونه دفع توان کرد حکم لم یزلی ؟

منم که در همه عالم بعاشقی مثلم

[...]

ادیب صابر

زهی زقد و رخت سرو و لاله را خجلی

به سرو عقل ربایی به لاله دل گسلی

به سرو برگذری سرو را بود خواری

به لاله در نگری لاله را بود خجلی

به باغ اگر نرسد سرو، سرو را عوضی

[...]

مولانا

اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی

ببینی آنچ نبی دید و آنچ دید ولی

خدا ندانی خود را و خاص بنده شوی

خدای را تو ببینی به رغم معتزلی

اگر تو رند تمامی ز احمقان بگریز

[...]

حکیم نزاری

بر آن سری که دل مستمند ما بخلی

اگر به دل برهم از تنم به جان بحلی

تو را رسد که اگر که بر قبیله ی آدم

به حسن ناز کنی حق به دست توست بلی

به بوسه ای ز تو راضی نبوده ایم بیار

[...]

خواجوی کرمانی

خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی

قدح بروی صبوحی کشان لم یرلی

ز دست ساقی تحقیق اگر خوری جامی

شراب را ابدی دان و جام را ازلی

بزیر جامه چو زنّار بینمت چون شمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه