گنجور

 
صوفی محمد هروی

ماه من رنجیده شد یا رب گناه من چه بود

من ندانم در ره بخت سیاه من چه بود

گر نمی سوزد دلم در آتش سودای او

هر شبی سوی فلک این دود آه من چه بود

دعوی عشق تو کردم لا نسلم داشتی

این لب خشک و دو چشم تر گواه من چه بود

من نه خود گشتم اسیر عشق آن شوخ این زمان

ای مسلمانان نمی دانم به راه من چه بود

گر سر محبوبی من نیست آن خورشید را

در رخم خندیدن پنهان ماه من چه بود

خلق در کویش بسی بود و من بیچاره هم

گر نه مقصودم بد او هر دم نگاه من چه بود

خلق می پرسند صوفی از چه برگردید یار

چون کنم یاران، نمی دانم گناه من چه بود

 
sunny dark_mode