گنجور

 
صوفی محمد هروی

بیا که شاهد گل در چمن نقاب گشاد

سر نیاز صراحی به پای جام نهاد

میان به خدمت پیر مغان ببندم چون

گشاد بند قبا غنچه در چمن به گشاد

مبند دل به جهان کو به کس وفا نکند

اگر چه تخت سلیمانش می رود بر باد

برآر غسل تو در آب نیستی وان گه

درآ به میکده کاین جاست عین فیض آباد

ز پیر میکده بستان قدح به شرط ادب

مرید عشق شوو سر مپیچ ازین ارشاد

به کوی او نرسد کس مگر به علم ادب

به کعبه ره نتوان برد جز به استعداد

وفا به کس نکند این جهان ببین صوفی

شدند خلق چه مغرور این خراب آباد

 
sunny dark_mode