گنجور

 
صوفی محمد هروی

هر که او لعل جانفزای تو دید

گشت آزاد از فراق شدید

در جواب او

دوش دیدم به خواب لحم قدید

وه، چنین جز به خواب نتوان دید

روز عید و کلیچه و حلوا

هست بر طالعی که یافت سعید

چون خروسم به ناله و فریاد

تا به من بوی خایگینه رسید

هر که از بوی قلیه جان بدهد

هست در دین لوت خواره شهید

هست واقف ز سر سنبوسه

هر که لبها ز جوش بره گزید

بوی مرغ مسمن آمد دوش

مرغ روحم روان ز تن پرید

دست در سفره چون به نان نرسد

نزد صوفی زهی عذاب شدید

 
sunny dark_mode