گنجور

 
صوفی محمد هروی

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد

عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد

در جواب او

دوش در خانه مرا نان جوین شام افتاد

چه کنم هیچ جز از صبر که ناکام افتاد

صحن کاچی به دو صد درد دل آمد به شکم

رنجه گردد چو کسی در طمع خام افتاد

راز سر بسته سنبوسه نگفتم با کس

چه کنم آه که اندر دهن عام افتاد

سرخ رویی کلنبه همه از حلوا بود

زعفران نقش همین داشت که بدنام افتاد

چه کند گر نرود در پی نان، دل شب و روز

چو ازین دایره در محنت ایام افتاد

رشته بگسیخت دل و در بر ماهیچه گریخت

گر از آن بند بشد، باز درین دام افتاد

کاسه اشکنه ای داد به صوفی طباخ

این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

 
sunny dark_mode