سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
ای نور دیده دیده ز (روی) تو نور یافت
جان حزینم از غم عشقت سرور یافت
خورشید سوی مشرق از آن راه گم نکرد
کز روی همچو ماه تو هر روز نور یافت
از نفحه هوای تو جان را میسر است
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
عشق تو عالم دل جمله بیکبار گرفت
بختیار اوست برما که ترا یار گرفت
من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود
من درین ظلمت وعالم همه انوار گرفت
وقت آنست که از روزن ما در تابد
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
دل حظ خویشتن ز رخ یار برگرفت
دیده نصیب خویش ز دیدار بر گرفت
شیرین من بیامد و تلخی هجر خویش
از کام من بلعل شکر بار برگرفت
ملک سکندرست نه آب آنکه جان من
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
جانم از عشقت پریشانی گرفت
کارم از هجر تو ویرانی گرفت
وصل تو دشوار یابد چون منی
مملکت نتوان بآسانی گرفت
گر سعادت یار باشد بنده را
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت
ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت
تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این
حلقهای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت
کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت
بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی
بگوید از غزل من نشید وصف جمالت
چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است
خفیه در زیر طاق ابرویت
بهر آشوبشان کند بیدار
هر زمان غمزه سخن گویت
استخوانی زدر برون انداز
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
مرا تا دل شد اندر کار رویت
بصد شادی شدم غمخوار رویت
مرا گر دست گیری جای آنست
که حیران مانده ام در کار رویت
برد ارزان مکن نرخ دل و جان
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
بهشت روح شد گلزار رویت
امید عاشقان دیدار رویت
ندانستم که لطف صنع ایزد
بحسن اینجا رساند کار رویت
زمین را ذرها خورشید گردد
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
ای مه و خور بروی تو محتاج
بر سر چرخ خاک پای تو تاج
چه کنم وصف تو که مستغنیست
مه ز گلگونه گل ز اسپیداج
هرکه جویای تو بود همه روز
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
زهی با لعل میگونت شکر هیچ
خهی با روی پر نورت قمر هیچ
عزیزش کن بدندان گر بیفتد
ملاقاتی لبت را با شکر هیچ
دلم را در نظر آمد دهانت
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
زهی با لعل تو شهد و شکر هیچ
خهی با روی تو شمس و قمر هیچ
لبم را بر لبت نه تا ببینم
که با او نسبتی دارد شکر هیچ
دهانت دیدم وآن گشت باطل
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
زآنگه که مست عشق تو شدسیف رابهست
یک کام از لب تو که صد جام از صبوح
ای پیک نامه ور زمن آن ماه را بگوی
فی جنب شمس غرتک البدر لا یلوح
واین خسته فراق ترا طرفه حالتیست
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
ای چو انجم جیش حسنت بی عدد
ماه از روی تو می خواهد مدد
محرم قرب ترا میقات وصل
مجرم بعد ترا شمشیر حد
وی الف قدی که بی وصل توم
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
ای زروی تو مه و خور را مدد
از ازل دوران حسنت تا ابد
حسن را از عاشقان باشد کمال
پادشاه از لشکری دارد مدد
در کتاب ما نمی گنجد حروف
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
زکوی دوست بادی بر من افتاد
چه بادست این که رحمتها بروباد
بمن آورد از آن دلبر پیامی
چنان شیرین که شوری در من افتاد
بدو گفتم اگر آنجا روی باز
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
حق که این روی دلستان بتو داد
پادشاهی نیکوان بتو داد
در جهان هرچه می خوهی می کن
که جهان آفرین جهان بتو داد
در جهان نیکوان بسی بودند
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
از سر صدق ارکسی بر آستانت سر نهاد
تخت بختش پای برکرسی هفت اختر نهاد
حبذا آن عاشق سیار کز صدق طلب
گرد هردر گشت وپیش آستانت سر نهاد
در مقامات ارچه عاشق را مددها کرد عقل
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
گشت گرد عالم وبر آستانت سر نهاد
دل که تخت خود بر از کرسی هفت اختر نهاد
کشور عشق از حوادث ایمن آمد زآن دلم
پشت برآفاق کرد ورو بدین کشور نهاد
ازخواص خانه تست آنکه دراول قدم
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
نگارا بارعشقت رادل وجان برنمی تابد
چه جای جان ودل باشد که دو جهان برنمی تابد
چودردل رخت خود بنهاد تن بگریزد اندرجان
چو برجان بار خود افگند تن جان برنمی تابد
فلک راطاقت آن نی وانجم را کجا زهره
[...]
