سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱
چیست دانی داغ دل، جام شراب زندگی
عشق عالمسوز، تیغ آفتاب زندگی
خضر از سرچشمهٔ خم بیخبر افتاده است
جوهر می آتش مرگ است و آب زندگی
در قیامت از متاع دین و ایمانم مپرس
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۲
صورت پذیر نیست ز ما کار زندگی
باشیم چند صورت دیوار زندگی؟
آب آرمیده می رود، اما به رفتن است
غافل مشو ز جلوه ی هموار زندگی
بی یاد مرگ، قطره ی آبی نمی خورد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۳
تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری
ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری
ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست
ز خود بپرس که چشمان دلشکن داری
مکن به ماه من ای آفتاب همچشمی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴
ساقی ار خواهی کنی احباب را گردآوری
همچو ساغر کن شراب ناب را گردآوری
در بیابان طلب از رهروان آگه است
می کند هرکس چو گوهر آب را گردآوری
کرده ضبط گریه ام عاجز، وگرنه می کند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی
پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی
راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیدهست
دو لب او چو زبان قلم از شیرینی
نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶
لب لعلش ز میگونی لب جام است پنداری
به رویش حلقه های زلف، گلدام است پنداری
فریب آمیز با هرکس نگاهی آنچنان دارد
که آن آهوی وحشی با همه رام است پنداری
عجب جمعیتی اهل هوس در محفلت دارند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۷
صراحی را منه ساقی به پیش چشم من خالی
که نتوان دید جای دوستان در انجمن خالی
تنم را از ضعیفی چون غبار افشاند از دامن
دل خود را چنین کرد آخر از من پیرهن خالی
ز تیشه دست اگر برداشت، دامنگیر شیرین شد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۸
آب آتش تلاش یعنی می
شعلهٔ خوشقماش یعنی می
حسن را جلوهٔ ظهور دهد
آزر بتتراش یعنی می
همچو لاله به آبرو دایم
[...]