گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - تجدید مطلع

 

دوش بر گردون رنگی دگر آمیخته‌اند

شب و انجم چو دخان با شرر آمیخته‌اند

ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب

خوش خضاب از پی ابروی زر آمیخته‌اند

نیشتر ماه نو و خون شفق و طشت فلک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در ستایش منوچهر بن فریدون شروان شاه

 

می و مشک است که با صبح برآمیخته‌اند

یا بهم زلف و لب یار درآمیخته‌اند

صبح چون خنده گه دوست شده است آتش سرد

آتش سرد به عنبر مگر آمیخته‌اند

یا نه بی‌سنگ و صدف غالیه سایان فلک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - قصیده

 

دل‌های ما قرارگه درد کرده‌اند

دار القرار بر دل ما سرد کرده‌اند

این صد هزار نرگسه بر سقف این حصار

رخسار ما چو نرگس نو زرد کرده‌اند

در پیش آتشی که ز سنگ قضا جهد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در ستایش ابو المظفر اخستان شروان شاه

 

صبح خیزان کاستین بر آسمان افشانده‌اند

پای کوبان دست همت بر جهان افشانده‌اند

چون ز کار آب دیدند آب کار عاشقان

آب می بر آتش دل هر زمان افشانده‌اند

پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - مطلع دوم

 

گوئیی کز عشق او یک شهر جان افشانده‌اند

زر و سر بر عشوهٔ آن عشوه‌دان افشانده‌اند

بر امیدی کز شکر سازد لبش تسکین جان

هم گلاب از دیده و هم ناردان افشانده‌اند

آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مطلع سوم

 

تا غبار از چتر شاه اختران افشانده‌اند

فرش سلطانیش در برتر مکان افشانده‌اند

شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است

هر زری کاکسیر سازان خزان افشانده‌اند

رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - این قصیدهٔ را نهزة الارواح و نزهة الاشباح گویند و در کعبهٔ معظمه انشاء کرده مطلع اول صفت عشق و مقصد صدق کند و باز شرح منازل و مناسک راه کعبه دهد از بغداد تا مکه

 

شب روان در صبح صادق کعبهٔ جان دیده‌اند

صبح را چون محرمان کعبه عریان دیده‌اند

از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح

هم به صبح از کعبهٔ جان روی ایمان دیده‌اند

در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - مطلع دوم

 

تا خیال کعبه نقش دیدهٔ جان دیده‌اند

دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیده‌اند

عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب

کعبه را هر هفت کردهٔ هفت مردان دیده‌اند

هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - مطلع سوم

 

دشت موقف را لباس از جوهر جان دیده‌اند

کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیده‌اند

عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک

مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده‌اند

حوت و سرطان است جای مشتری وان برکه هست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز

 

صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند

مجلسی بر یاد عید از خلد خوش تر ساختند

هاتف خم خانه داد آواز کای جمع الصبوح

پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند

رسم جور از ساقی منصف به نصفی خواستند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - مطلع دوم

 

دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند

ماه نو را چون حمایل چفته پیکر ساختند

قرص خور مصروع از آن شد کز حمایل باز ماند

کآن حمایل هم برای قرصهٔ خور ساختند

گوشهٔ جام شکسته سوی خاور شد پدید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - مطلع سوم

 

طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند

طیره منشین کز جمالت عید لشکر ساختند

ماه نو دیدی لبت بین، رشتهٔ جانم نگر

کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند

پیش بالایت به بالایت فرو ریزم گهر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - قصیده

 

سرورانی که مرا تاج سرند

از سر قدر همه تاجورند

به لقا و به لقب عالم را

عز اسلام و ضیاء بصرند

آدمی نفس و ملایک نفس‌اند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - قصیده

 

امروز مال و جاه خسان دارند

بازار دهر بوالهوسان دارند

در غم سرای عاریت از شادی

گر هیچ هست هیچ کسان دارند

عزلت گزین ز پیش‌گه گیتی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - قصیده

 

مرد آن بود که از سر دردی قدم زند

درد آن بود که بر دل مردان رقم زند

آن را مسلم است تماشا به باغ عشق

کو خیمهٔ نشاط به صحرای غم زند

وز بهر آنکه نیست شود هرچه هست اوست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - در شکایت از زندان

 

غصه بر هر دلی که کار کند

آب چشم آتشین نثار کند

هر که در طالعش قران افتاد

سایهٔ او از او کنار کند

روزگارم وفا کند هیهات

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - در ستایش شروان شاه

 

صورت نمی‌بندد مرا کان شوخ پیمان نشکند

کام من اندر دل شکست امید در جان نشکند

از خام کاری خوی او افغان کنم در کوی او

گر شحنهٔ بدگوی او در حلقم افغان نشکند

گفتار من باد آیدش، خون ریختن داد آیدش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ایضا در مرثیهٔ خانوادهٔ خود

 

راز دلم جور روزگار برافکند

پردهٔ صبرم فراق یار برافکند

این همه زنگار غم بر آینهٔ دل

فرقت آن یار غم‌گسار برافکند

خانهٔ بام آسمان که سینهٔ من بود

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران

 

گردون نقاب صبح به عمدا برافکند

راز دل زمانه به صحرا برافکند

مستان صبح چهره مطرا به می‌کنند

کاین پیر طیلسان مطرا برافکند

جنبید شیب مقرعهٔ صبح دم کنون

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - مطلع دوم

 

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند

بر گستوان به دلدل شهبا برافکند

سلطان یک سوارهٔ گردون به جنگ دی

بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند

بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترک‌وار

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode