گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

صورت به این لطافت سیرت به این نکوئی

در جسم پاک حور است روح فرشته گوئی

بستست خطش از نو دیباچه‌ای که گویا

هست آیت نخستین از مصحف نکوئی

گر کار خوبی از پیش رفتی به محض صورت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

دل خود رای مرا برده گل خودروئی

ترک خنجر کش مردم کش آتش خوئی

طفل نو سلسله‌ای شوخ تنگ حوصله‌ای

شاه دیوانه و شی ماه مشوش موئی

سر و کارم به غزالیست کزاغیار مدام

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

به جائی دلت گرم سوداست گوئی

دل بی‌سر و برگ از آنجاست گوئی

تو را مستی ای هست پنهان نه پیدا

ولیکن نه مستی صهباست گوئی

دلت نیست برجا فلک بر تو دیدی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

هنوزت به ما کینه برجاست گویی

هنوزت سر کشتن ماست گویی

هنوزت به این کشته ناپشیمان

سر جنگ و آهنگ غوغاست گویی

هنوزت ز کین صورت خشم پنهان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۶۴

 

هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی

روی در هرکس که دارم قبلهٔ جانم توئی

گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز

آن که هر دم می‌کشد از سوز پنهانم توئی

گرچه هستم موج خور در بحر شوق دیگری

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴