گنجور

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۴۴ - در شهادت حضرت قاسم (ع)

 

زبان خامه در این داستان بود الکن

وگرنه دادمی اندر زمانه داد سخن

سخن چگونه سرایم که نیست بی توفیق

عنان یک سخن اندر کف کفایت من

نُخست فیض طلب کرد باید از در دوست

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۴۵ - در مدح و مرثیه بزرگان دین علیهم سلام الله

 

آل پیغمبر که ایشان نور حق را مظهرند

باعث ایجاد عالم شافعان محشرند

هر چه باشد از طفیل هستی ایشان بود

ما سوی الله را عرض می دان که ایشان جوهرند

عروة الوثقای دین حبل المتین مؤمنین

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۴۶ - در مصیبت سالار شهیدان (ع)

 

باز از نو خامه همچون نی نوا سر می کند

یا حدیث نینوا را زیب دفتر می کند

مطرب محفل هم آواز صفیر خامه است

کز نواها فتنه بر پا شور بر سر می کند

گه کشد سوی عراقم گه برد سوی حجاز

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند اول

 

در کربلا چو محشر کبری شد آشکار

گشتند دوزخیّ و بهشتی به هم دچار

بودند خیل دوزخی آن روز شادکام

امّا بهشتیان همه لب تشنه و فکار

اهل بهشت را جگر از قحط آب، آب

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند ششم

 

بیا به دانه ی اشک این زمان معامله کن

به ماتم شه دین پای دل پر آبله کن

به روز حشر که هر کرده را دهند جزا

اگر بهشت ندادندت از حسین گله کن

مگو بهشت کجا ما کجا و شاه کجا

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند هفتم

 

عشق آن بود، که از تو تویی را به در کند

ویرانه ی وجود تو زیر و زبر کند

عشق آن بود، که هرکه بدان گشت سربلند

بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند

عشق آن بود، که تشنه ی دیدار یار را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دهم

 

ای کرب و بلا منزل جانان من استی

یعنی تو مقام شه گل پیرهن استی

خود گلشن طاهایی و باغ گل زهرا

کاینسان چمن اندر چمن از یاسمن استی

زان پیکر زیبا که به خاک تو دفین است

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند دوازدهم

 

ای شهیدی که نشاید غمت ازیاد رود

گرچه این خاک وجودم همه بر باد رود

ماجرای غمت ار بگذرد اندر آفاق

تا به افلاک همی ناله و فریاد رود

محض رفتن به جنان مایه ی شادی نبود

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند نوزدهم

 

در ماتم شهی که سرش از جفا برند

رخت عزا رواست ز سر تا به پا برند

هرگز شنیده اید که بی جرم و بی گناه

همچون حسین کسی که سرش از قفا برند

هرگز شنیده اید که اعضای کشته را

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » بند بیست و سوم

 

از روزگار داد و فغان ز احتساب او

فریاد از تطاول و از انقلاب او

در کام اشقیا نچکاند جز انگبین

در جام اتقیا همه زهر مذاب او

ای روزگار باتو چه کرده است بوتراب

[...]

وفایی شوشتری
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » مرثیه

 

تیر از کمان گذشت و شه دین ز اصغرش

اصغر ز آب از آنکه گذشت آب از سرش

تیر از گلوی اصغر و بازوی شاه دین

بگذشت و جا نبود، به جز جان حیدرش

زآن هم گذشت و بر جگر مصطفی رسید

[...]

وفایی شوشتری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode