سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱
چون هرچه غیر اوست بدل ترک آن کنی
بر فرق جهان تو نهد از حب خویش تاج
در نصرت خرد که هوا دشمن ویست
با نفس خود جدل کن وبا طبع خود لجاج
گر در مصاف آن دو مخالف شوی شهید
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۲
چون در جهان ز عشق تو غوغا در اوفتاد
آتش برخت آدم و حوا در اوفتاد
وآن آتشی که رخت نخستین بدو بسوخت
زد شعله ییّ و در من شیدا در اوفتاد
دیوانه چون رهد؟ چو خردمند جان نبرد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴
چه خواهد کرد با شاهان ندانم
که با چون من گدایی عشقت این کرد
از اول مهربانی کرد و آنگاه
چو با او مهر ورزیدیم کین کرد
گدایی بر سر کویت نشسته
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵
درین جهان که بسی تن پرست را جان مرد
کسیست زنده که از درد عشق جانان مرد
بنزد زنده دلان در دو کون هشیار اوست
که از شراب غم عشق دوست سکران مرد
اگر چه عشق کشنده است، جان و دل می دار
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶
گر کسی از نعمت این منعمان ادرار خورد
همچو گربه کاسه لیسید و چو سگ مردار خورد
همچو مارش سر همی کوبند امروز ای پسر
هرکه روزی دانه یی چون موش ازین انبار خورد
چون ز کسب خود ندارد نان قسمت و آب رزق
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۷ - قطعه
آتش است آب دیدهٔ مظلوم
چون روان گشت خشک و تر سوزد
تو چو شمعی ازو هراسان باش
کاول آتش ز شمع سر سوزد
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸
دین و دولت قرین یکدگرند
همچنین بود و همچنین باشد
دولتی را که دین کند بنیاد
همچو بنیاد دین متین باشد
بقرانها زوال ممکن نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۹
طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد
برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد
تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان
دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد
تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰
اگر تو توبه کنی کافری مسلمان شد
بتوبه ظلمت تو نور و کفرت ایمان شد
فرشتگان که رفیق تواند گویندت
چه نیک کرد کز افعال بد پشیمان شد
گرفت رنگ ارادت چو بوی تو بشنود
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۱
آن یار کز مشاهدهٔ یار باز ماند
دارد دلی غمی که ز دلدار باز ماند
اندرمقام وحشت هجر این دل حزین
گویی کبوتریست که از یار باز ماند
هر دم نظر کند بصطرلاب بخت خویش
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۲
زنده نبود آن دلی کز عشق جانان باز ماند
مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان باز ماند
جای نفس و طبع شد کز عشق خالی گشت دل
ملک دیوان شد ولایت کز سلیمان باز ماند
جان چو کار عشق نکند بار تن خواهد کشید
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۳
خسروا خلق در ضمان تواند
طالب سایهٔ امان تواند
غافل از کار خلق نتوان بود
که بسی خلق در ضمان تواند
ظلمها می رود بر اهل زمان
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۴
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
پیغمبران نیند ولیکن چو جبرئیل
بیواسطه کلام تو از تو شنیدهاند
چون چشم روشنند و ازین روی دیدهوار
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۵ - قطعه کتب الی {الخدمة} الصاحب الشهید طاب ثراه
چو حق خواجه را آن سعادت بداد
که بر اسب دولت سواری کند
بجود آب روزی هر بی نوا
بباران ادرار جاری کند
بآب سخا آن کند با فقیر
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۶
غرض از آدم درویشانند
ور کسی آدمی است ایشانند
نزد این قوم توانگر همت
پادشاهان همه درویشانند
گر بخواهند جهان سرتاسر
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - قطعه
اندرین ایام کآسایش نمییابند انام
حکم بر ارباب علم اهل جهالت میکنند
کافران با نامسلمانان این امت مدام
تا مسلمان را بیازارند آلت میکنند
وآنکه را در نفس خیری نیست مشتی بدسرشت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۸
هرکه همچون من و تو از عدم آمد بوجود
همه دانند که از بهر سجود آمد و جود
تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز
مرد همکاسهٔ نعمت نشود با محمود
هرکه مانند خضر آب حیات دین یافت
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۹
کم خور غم تنی که حیاتش بجان بود
چیزی طلب که زندگی جان بآن بود
هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار
تا در زمین جسم تو آب روان بود
آنکس رسد بدولت وصی که مر ورا
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۰
در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود
کآمدن من بسوی ملک جهان بود
بهر عمارت سعود را چه خلل شد
بهر خرابی نحوس را چه قران بود
بر سرخاکی که پایگاه من و تست
[...]