گنجور

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

از بس که آفریده گلت را خدا ملیح

پا تا به سر ملیحی و سر تا به پا ملیح

چشم و لب و دهان و بناگوش و غبغبت

هر یک به شیوه‌ای خوش و هر یک به جا ملیح

شرم و حیا، تو را به ملاحت فزوده است

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

در گلشنی که از گل رویت سخن رود

ما را ز سر هوای گل و یاسمن رود

مرجان کجا بلعل لبت می توان رسد

آنجا که آبروی عقیق یمن رود؟

فردا حدیث حسن تو و شرح عشق ماست

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

به قصدم ز ابرو و مژگان بتی تیر و کمان دارد

تو گوئی نیم جانی بر من بیدل گمان دارد

ببزم غیر جا بگرفته و غافل از این معنی

که چون نی از فراقش بند بند من فغان دارد

گله از آه آتشبار دل ای سینه کمتر کن

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

در جهان زاغ اگر دعوی شهباز کند

مشت خود را بر مرغان چمن باز کند

ز آنکه شهباز نه تنها هنرش پرواز است

ورنه هر مرغ توانست که پرواز کند

کار هر بوالهوسی نیست دم از عشق زند

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

شب به اشک چشم من او را نگاه افتاده بود

گوییا بر آب دریا عکس ماه، افتاده بود

کاروان مشک و عنبر دوش راه افتاده بود

یا صبا را ره بر آن زلف سیاه افتاده بود

پی به اسرار نهانی برد عارف ز آن دهن

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گر به دل آتش عشق تو شررها دارد

همچنان نالهٔ من نیز اثرها دارد

خبر از حال من و بلبل اگر می‌جویی

من به شب گریم و او نغمه سحرها دارد

دور از قافله سالا مشو در ره عشق

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

چون همدم اغیار منافق نتوان بود

دور از بر یاران موافق نتوان بود

ز نهار ز دیدار بد اندیش بپرهیز

زیرا که بر این منظره شایق نتوان بود

با سیرت بد، فایده ی صورت خوش چیست؟

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

به حکم آنکه نادان همسر دانا نخواهد شد

برابر قطرهٔ ناچیز با دریا نخواهد شد

زمین تا آسمان فرق است بین عارف و عامی

که هرگز ذره خورشید جهان آرا نخواهد شد

نشاید گفت استاد سخن طفل دبستان را

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

گر دل آیینه رویت را مجسم می‌کند

جلوه‌گاهی از صفای دل فراهم می‌کند

وقت آن کس خوش، که اندر پرتو روشندلی

روز و شب چون مهر و مه خدمت به عالم می‌کند

خوی بد را آنکه رجحان می‌دهد بر خلق نیک

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

عاشق صادق ای جوان، بند هوس نمی‌شود

طایر قدس آشیان، صید مگس نمی‌شود

چند اسیر این و آن؟ دل به یکی ده ای جوان!

چون همه کس در این جهان بهر تو کس نمی‌شود

داشت کسی که عاطفت، نیست انیس بدصفت

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

ز خاک تا که گل و ضیمران برآمده‌اند

به یاد روی تو در گلسِتان برآمده‌اند

به کام غنچه و گل زعفران که ریخته است؟

که در تبسم از آن زعفران برآمده‌اند

همیشه سِیرِ تکامل نصیب گل‌هایی است

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

ای دل ز قید هستی، آزاد بود باید

در فقر و تنگدستی، دلشاد بود باید

هستی گرت تمناست رو نیستی طلب کن

خواهی وصال شیرین، فرهاد بود باید

باید ز دامن دل، گرد تعلق افشاند

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

هرچه می‌گردد سر زلف تو لرزان بیشتر

می‌شود جمعیت دل‌ها پریشان بیشتر

شب به یاد طره‌ات با دل کشاکش داشتم

زین کشاکش، دل پریشان شد، من از آن بیشتر

از دو زلفت تیره‌روزی شد نصیب اهل دل

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

دلا یکدم برآور ناله ای مانند چنگ آخر

که شاید دامن مقصود را آری به چنگ آخر

کمان آسا براه عشق کجبازی کجا باشد؟

به مقصد می‌رسد از راست رفتاری خدنگ آخر

به راه عشق از فرمان جانان سر مپیچ ای دل

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای ساحت قدس همدان، ای چمن عشق

جان برخی خاک تو، که هستی وطن عشق

هر قطعه ای از خاک تو خلدی است مصفا

کز خاطر عشاق زداید محن عشق

تل و دمن خرم و سبزت زده پهلو

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بیا، که دیده گذارم تو را بجای قدم

خوش آمدی و گل آورده ای، صفای قدم

بپرسش دل من گرچه دیر می آئی

بیا که جان گرامی تو را فدای قدم

ز خاک کوی تو ننهاده‌ام برون قدمی

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

هر زمان یاد از شکنج زلف جانان می‌کنم

وقت خود را صرف افکار پریشان می‌کنم

دل مرا چون صید پیکان خورده در خون می‌تپد

هر زمان یادی از آن برگشته‌مژگان می‌کنم

مهر اگر دعوی کند کز ماه رویش بهتر است

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ز دوری تو، ملالی که داشتم، دارم

دلم فسرده و حالی که داشتم، دارم

اگرچه با شب هجران گرفته خو دل من

امید روز وصالی که داشتم، دارم

چو از خیال تو فارغ نمی توان بودن

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

خرم آن روز که بودیم من و او با هم

کرده بودیم به سانِ تن و جان خو با هم

در میان من و او بود اگر فاصله‌ای

اینقدر بود که بین گره و مو با هم

گر نه از سرو قد دوست نشان می‌جویند

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تا شد سرم ز آتش سودا گرم

همواره باشدم دم گویا گرم

تفتیده‌تر ز کورهٔ حدادیم

باشد ز آه سرد، دم ما گرم

آنسر، که شور عشق و جنون دارد

[...]

صابر همدانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode