×
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
خرامان بود در دامان کوهی کبک طنازی
که ناگه از هوا آمد صدای بال شهبازی
دلش در بر تپان شد رفت قوت از پر و بالش
نه پای رفتنش از بیم جان نه بال پروازی
ز بیتابی نهان شد در پس سنگی وزین غافل
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
خوشا فصل گل و عهد جوانی
خصوص آغاز صبح زندگانی
مغنی دلکش و ساقی پریوش
قدح لعلی و صهبا ارغوانی
مهش برده ز مهر عالم افروز
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
از دیر و کعبه در عشق گر نبودم نشانی
کافیست بر جبینم گردی ز آستانی
هر دم فغانم آید جانسوزتر که چون نی
دارم ز زخم تیرت پر رخنه استخوانی
آهی که از تو دزدد در سینه خسته جانی
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
ار مهر و وفا تو هرچه داری
با دوست نداری ارچه داری
دین و دل و جان ماست بهرت
تا زین همه چشم بر چه داری
از جور تو فارغند اغیار
[...]