گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۷ - هم در ثنای او

 

ای شاه شده ست از تو جهان تازه جوانی

کز شادی و از لهو جدا نیست زمانی

مسعود جهانگیر جهانداری و گردون

در ملک تو افزاید هر روز جهانی

از وصف تو عاجز شده هر پاک ضمیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۸ - مدح دیگر از آن پادشاه

 

گر چون تو به چینستان ای ترک نگارستی

پیوسته به چینستان ای ماه بهارستی

گر نه همه زیبایی با قد تو جفتستی

گر نه همه دلجویی با روی تو یارستی

آن زلف سیه گر نه هم بوی بخورستی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۹ - توسل به یکی از بزرگان پس از سیزده سال حبس

 

ای به رادی بلند ملک آرای

چشم بد دور از آن مبارک رای

چون قضا نام تو زمانه نورد

چون دعا قدر تو فلک پیمای

آفتابی برای دهر افروز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۰ - مدح منصور بن سعید

 

ای ابر گه بگریی و گه خندی

کس داندت چگونه ای و چندی

که قطره ای ز تو بچکد گاهی

باران شوی چه نادره آوندی

بنداخت بحر آنچه تو برچیدی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۱ - مدح ملک ارسلان

 

با نصرت و فتح و بختیاری

با دولت و عز و کامگاری

سلطان ملک ارسلان مسعود

بنشست به تخت شهریاری

دولت کردش به ملک نصرت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۲ - مدح علاء الدوله مسعود

 

گر چون تو به چینستان ای بت صنمستی

پشت شمنان خدمت او را بخمستی

آزادی اگر بنده بدی ار ز تو امروز

والله که همسنگ تو زر و درمستی

در خوبی اگر دعوی میری بکنی تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۳ - شکوه از پیری

 

پیریا پیریا چه بد یاری

که نیابد کسی ز تو یاری

هیچ دل نیست کش تو خون نکنی

هیچ جان نیست کش تو نازاری

هیچ گونه علاج نپذیری

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱۴ - قصیده

 

فتح و ظفر و نصرت و پیروزی و اقبال

با عز خداوند قرین بودند امسال

مشهور شد از رایت او آیت مهدی

منسوخ شد از هیبت او فتنه دجال

شاهان سرافراز نهادند بدو روی

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
sunny dark_mode