شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت
در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
گرد قدم زائرت، از غایت رفعت
بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
تا سرو قباپوش تو را دیدهام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیدهام امروز
من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم
از طرز نگاه تو چه فهمیدهام امروز
تا باد صبا پیچ سر زلف تو وا کرد
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزهٔ خونریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم
تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
[...]
شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
[...]
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵
آوردهام از بحر برون در گهر بار
تا بر سر بازار دکانى بگشایم
قدّم شده خم بر سر بازار تکبر
تا گوى ز میدان سعادت بربایم
ترسم که شود مشتریم کم نشناسد
[...]
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶
سر رشتهى هر کار که از دست بدر شد
پس یافتنش نزد خرد عین محال است
کى رشتهى تدبیر، کس از دست گذارد
آنکس که بدو مرتبهى عقل و کمال است
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶
هر کس که خورد نان و، نمک را نشناسد
شک نیست که در اصل خطا داشته باشد
شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶
زاهد که به خلوتگه این کعبه مقیم است
غافل مشو از حیله که آن گفت یتیم است
آن صورت کسوت که بر آراسته او راست
شبگرد براقی است که بر هر که فهیم است
آنجا که رسد بوى طعامى به دماغش
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
صد خنده زند بر حلل قیصر و دارا
این ژنده ی پربخیه که پوشیده ام امروز
افسوس که بر هم زده خواهد شد از آن روی
شیخانه بساطی که فروچیده ام امروز
برباد دهد توبه ی صد همچو بهائی
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
تا سرو قباپوش ترا دیده ام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیده ام امروز
هشیاریم افتاد بفردای قیامت
زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
عشق آمد و صبر از دل دیوانه برون رفت
صد شکر که بیگانه از این خانه برون رفت
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم
حقا که به افسون دگرش خواب نیاید
آن کس که شبی بشنود افسانه ما را
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش پنجم
ممتاز بود نالهام از نالهی عشّاق
چون آه مصیبت زده در حلقهی ماتم
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش پنجم
مجنون تو با اهل خرد یار نباشد
غارت زده را قافله در کار نباشد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
روی تو گل تازه و خط سبزه ی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزه ی خون ریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل تو در این ورطه مزن لاف صبوری
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت اول
سروی چو تو در «اوچه » و در «تته » نباشد
گل همچو رخ خوب تو البته نباشد
دوزیم ز بهر تو قبا از گل سوری
تا خلقت زیبای تو از لته نباشد
در جنت فردوس سری را نگذارند
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول
تا گفت بلی، دل به بلای تو در افتاد
هرگز زبلای تو نرست این چه بلا بود؟
میل از طرف ما مشمارید که در کاه
هر میل که بود از طرف کاهربا بود
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت دوم
در محشر اگر لطف تو خیزد به شفاعت
بسیار بگردند و گنه کار نیابند
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش پنجم
من از تو مثل گشتم و یعقوب زیوسف
در هیچ زمان مهر و وفا ننگ نبوده است