گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

بازار شکر لعل شکر بار تو بشکست

ناموس فلک غمزه خونخوار تو بشکست

بازار تو تا گرم شد از زحمت عشاق

بس شیشه خونی که به بازار تو بشکست

در راه تو خود بین نتوان بود که مه را

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

آن زلف پر از پیچ و شکن را چه توان گفت؟

وان عارض چون برگ سمن را چه توان گفت؟

رویش چمن و رنگ رخ او گل خودروست

با آن گل خودروی چمن را چه توان گفت؟

عهد دل دلسوخته بشکست و دلم بست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

جانا خبر وصل تو زی ما که رساند؟

یا قصه ما سوی تو تنها که رساند؟

توتوست چو دفتر غم ما از هوس آنک

زینجا به تو طومار غم ما که رساند؟

اینجا که منم طمع وصال تو محال است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

تا لاله ز شوخی به جهان شور در افگند

از پرده بسی خسته دلان را بدر افگند

زلف و رخ معشوقه ما دید بعینه

هر دیده که بر لاله سحرگه نظر افگند

هر خون که جهان خورد از آزرده دلان پار

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

شاید که ز تو یک نفس آسوده نباشیم

جز زیر پی عشق تو فرسوده نباشیم

خود شرم نداری تو که در دولت حسنت

ما زان تو وانگه ز تو آسوده نباشیم

عشوه چه دهی با سری افگن سخن ما؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode