گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱

 

پیش تو نشست و خاست نتوان کردن

وز لعل تو باز خواست نتوان کردن

چشمت که درو میل نگنجد، بر اوست

خالی که به میل راست نتوان کردن

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲

 

ای روی تو انگشت نمایی از حسن

بالای چو سرو تو بلایی از حسن

زیبنده تر از قد تو گیتی نبرید

بر قد بلند تو قبایی از حسن

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳

 

ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن

وز باده خمار سر و جانم بشکن

پیشانی توبه را شکستم ز لبت

گر توبه کنم دگر دهانم بشکن

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴

 

نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن

نی از تو به عمرها وصالی ممکن

دیدار تو ممکنست و وصل تو محال

انصاف که اینست محالی ممکن

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵

 

هر دم لحد تنگ بگرید بر من

وین خاک به صد رنگ بگرید بر من

بر سنگ نویسید به زاری حالم

تا بشنود و سنگ بگرید بر من

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

ای مهر تو از جهان پذیرفتهٔ من

مشتاق تو این دیدهٔ ناخفتهٔ من

هر چند جهان ز گفتهٔ من پر شد

اکنون به کمال میرسد گفتهٔ من

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷

 

روی من و خاک سر کویت پس ازین

حلق من و حلقهای مویت پس ازین

در گوش لب تو یک سخن خواهم گفت

گر بشنود ار نه من و رویت پس ازین

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸

 

ای شیخ، گران جان چو تنندی منشین

زین آب روان بگیر پندی، منشین

چون مست شدی از می صافی به قرق

بر جان حریفان چو سهندی منشین

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹

 

ای خرمن ماه خوشه‌چین رخ تو

خوبی همه در زیر نگین رخ تو

خورشید، که پای بر سر چرخ نهاد

بوسید هزار پی زمین رخ تو

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰

 

دل کیست؟ که او طلب کند یاری تو

یا تن ندهد به محنت و خواری تو؟

پرسیده‌ای احوال دلم دوش وزان

جان می‌آید به عذر دلداری تو

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱

 

ما را به سرای وصل خویش آری تو

بر ما ز لب لعل شکر باری تو

پس پرده ز روی خویش برداری تو

عاشق نشویم، پس چه پنداری تو؟

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲

 

ای گشتهٔ تن من چو خیالی بی‌تو

هجر تو مرا کرده به حالی بی‌تو

ای ماه دو هفته، رفتی و هست مرا

روزی چو شبی، شبی چو سالی بی‌تو

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۳

 

یک روز دیار یار بگذارم و رو

زین منزل غصه رخت بردارم و رو

این مایه خیال او، که در چشم منست

با اشک ز دیدگان فرو بارم و رو

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴

 

خالی،که لبت همی بباراید ازو

خالیست سیه که مشک میزاید ازو

صد تنگ شکر خورد ز پهلوی رخت

ترسم که دهان تو به تنگ آید ازو

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵

 

گفتم: دلت ار با من شیداست بگو

گفت: آنچه دلت ز وصل من خواست بگو

گفتم که: دل اندر کمرت خواهم بست

گفتا که: چه دیده‌ای درو؟ راست بگو

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶

 

در زیر دو ابروی کژت پیوسته

با چشم تو آن سه خال در یک رسته

آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا

نقش سه بنفشه و دو نرگس بسته

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۷

 

ای راه خلل ز چار قسمت بسته

داننده ز روح نقش جسمت بسته

صندوق طلسم را همی مانی تو

صد گنج گشاده در طلسمت بسته

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۸

 

ای تن، دل خود به روی چون ماهش ده

جانی داری، به لعل دلخواهش ده

خون جگرم برون شود، می‌خواهی

ای دیده، تو مردمی کن و راهش ده

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۹

 

ای چرخ ز مهر زیر میغت برده

گیتی به ستم اجل، به تیغت برده

پرورده به صد ناز جهانت اول

و آخر ز جهان به صد دریغت برده

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰

 

ای خط تو گرد لاله وشم آورده

سیب زنخت آب ز یشم آورده

لعل تو ز من خون جگر کرده طلب

دل رفته روان بر سر و چشم آورده

اوحدی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode