عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۱
چون بیخبرم که چیست تقدیر مرا
دیوانگی آورد به زنجیر مرا
چون کار به علّت نکنی با بد و نیک
ترکِ بد و نیک گیر و بپذیر مرا
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۲
نه در صفِ صادقان قراری دارم
نه در رهِ عاشقان شماری دارم
آن در که به جز تو کس نداند بگشود
بگشای که سخت بسته کاری دارم
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۳
یا رب ما را راندهٔ درگاه مکن
حیران و فروماندهٔ این راه مکن
دانم که دمی چنانکه باید نزدیم
خواهی تو کنون حساب کن خواه مکن
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۴
روئی که به روز پنج ره میشوئیم
وز خون دو دیده گه به گه میشوئیم
زاتش بمسوز،تا به آبِ حسرت
بر روی تو نامهٔ گنه میشوئیم
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۵
زان روز که از عدم پدید آمدهایم
بر بیهده در گفت و شنید آمدهایم
گفتی: «جمع آی!» بس پریشان شدهایم
گفتی: «پاک آی!» بس پلید آمدهایم
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۶
یارب چو به صد زاری زار آمدهایم
گر عفو کنی امیدوار آمدهایم
وز بیشرمی خویشتن پیش درت
تشویرْ خوران و شرمسار آمدهایم
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۷
ای دایرهٔ حکم تو سرگردانی
وی بادیهٔ قضای تو حیرانی
دست آلاید به خون من چون تو کسی
آخر تو توئی و من منم، میدانی
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۸
ای آن که همه گشایش بندِ منی
یاری دهِ جانِ آرزومندِ منی
گر نیکم و گرنه، بندهٔ حکمِ توام
گر فضل کنی ورنه خداوندِ منی
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۹
سیر این دل خسته کی شود ازتو مرا
ره سوی تو بسته کی شود از تو مرا
گر زانکه کشی به قهر بندم از بند
امید گسسته کی شود ازتو مرا
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۰
ای جانِ من سوخته دل زندهٔ تو
وز خجلت فعل خود سرافکندهٔ تو
بپذیر مرا که جزتو کس نیست مرا
گر نپذیری کجا رود بندهٔ تو
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۱
یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش
خط برگنهم کش از نکوکاری خویش
گر برگیری دستِ کرم از سر من
هرگز نرهم ز سر نگونساری خویش
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۲
از هیبت تو این دل غم خواره بسوخت
دل خود که بود که جان بیچاره بسوخت
یا رب بمسوز این تن سرگردان را
کز آتش تشویر تو صد باره بسوخت
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۳
ای یادِ تو مرهم دل خستهٔ من
هردم غم تو همدم پیوستهٔ من
گر تونکنی یاد به لطفی که تراست
که بازگشاید این درِ بستهٔ من
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۴
یا رب غم تو چگونه تقدیر کنم
از دست بشد عمر، چه تدبیر کنم
از جرمِ من و عفوِ تو شرمم بگرفت
در بندگی تو چند تقصیر کنم
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۵
هم حلهٔ فضل در برم میداری
هر افسرِ حفظ بر سرم میداری
هر چند زمن بیش بدی میبینی
هر دم به کرم نکوترم میداری
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۶
ای بندگی تو پادشاهی کردن
کارت همه انعام الهی کردن
من، در غفلت، عمر به پایان بردم
من این کردم، تا تو چه خواهی کردن
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۷
یا رب جان را بیم گنه کاران هست
دل را شب و روز ماتم یاران هست
گفتی که به بیچارگی و عجز درآی
بیچارگی و عجز به خرواران هست
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۸
گر من به هزار اهرمن مانم باز
به زانکه به نفس خویشتن مانم باز
از من برهان مرا که درماندهام
مگذار مرا که من به من مانم باز
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹۹
ای در هر دم دو صد جهان پر چاره
در وادی جست و جوی تو آواره
آتشکدهٔ دلِ مرا باز رهان
از صحبتِ نفسِ گبرِ آتش خواره
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۱۰۰
جان دردو جهان کسی بجای تو نداشت
دل دیده براه، جز برای تو نداشت
یا رب سگ نفس را به صد درد بسوز
کاین ناکس بیوفا وفای تو نداشت