اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
شیرین دهنا، شکر لبا، تازه خطا،
با چین خط تو ذکر مشکست خطا
ما را بجز از هجر و وصال تو بکس
نی خوف عتابست و نه امید عطا
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
ای رفته و در دام بلا هشته مرا
آتش زده در کشته و نا کشته مرا
کی رشته عافیت بدست آرم باز
کز زلف تو گم شدست سررشته مرا
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
ساقی دل من سوی تواش راه کجا؟
درویش کجا و صحبت شاه کجا؟
نی سایه بفعر چه ز خورشید جداست
خورشید کجا و سایه در چاه کجا؟
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
ای تنگ شکر، دهن بگفتن بگشا
وانگه بگدا بگو که دامن بگشا
تا چند بود قفل غمم بر در دل
این قفل غم از در دل من بگشا
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
عذرا بجفا اگر کشد وامق را
جان نیست دریغ عاشق صادق را
گو یار ز عاشقان وفا جوی بسر
کان خود به سر نیزه بود عاشق را
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
هرچند ز غصه دل فکار است مرا
وز آتش دل دو دیده زار است مرا
در عشق کباب خام سوزست دلم
تا پخته شوم هنوز کار است مرا
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
گر باده کشی مپوش و مستی بنما
ور پاک روی خدا پرستی بنما
در چادر پاک چون زن زشت مباش
گر مرد رهی چنانکه هستی بنما
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
چون نافه از آن سرم فرو رفته بجیب
تا بوی ترا بشنوم از عالم غیب
عیبم مکن از بیهنری کاهوی چین
از عین هنر شهره شهر است بعیب
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
گر سوخته نیستی در درد مکوب
وین سکه قلب بر رخ زرد مکوب
نرم از دم گرم میشود آهن سرد
گر بی دم گرمی آهن سرد مکوب
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
ما بنده پیریم سرا پا همه عیب
ما را که خرد؟ چو بیند از ما همه عیب
با اینهمه دوست گویدای بنده پیر
بازآ که خریدار تو ام با همه عیب
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
مانیم چو غنچه سر فرو برده به جیب
باشد که دری گشاید از عالم غیب
آن تازه جوان و صد هزاران خوبی
ما پیر و گرفتار به هفتاد و دو عیب
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
ما مست ره و هوای دل طبع فریب
رخش هوس از فراز تازان بدنشیب
آنگه که عنان گسسته شد توسن نفس
چون؟ باز کشد عنان او صبر و شکیب
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
خوشباش که بر دوزخیان روز حساب
از گیسوی خرد فرو هلد خواجه طناب
چون رشته نور آفتاب از سر مهر
ذرات جهان برکشد از چاه عذاب
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
اهلی تو مراد از لب دلبر مطلب
با زهر غمش بساز و شکر مطلب
با داغ فراق او می وصل مجوی
در آتش دوزخ آب کوثر مطلب
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
خورشید سپهر بی زوالی عشق است
مرغ چمن خجسته فالی عشق است
عشق آن نبود که همچو بلبل نالی
هر گه که بمیری و ننالی عشق است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
صد خانه ز خوناب دلم ویران است
وز گریه زار بیم صد چندان است
ازهر مژه ناودان خونیست روان
گر من مژه را بهم زنم طوفان است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱
آنکس که بخوبان لب خندان دادست
خون جگری بدردمندان دادست
گر قسمت مانداد شادی غم نیست
شادیم که غم هزار چندان دادست
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
آبی زدم مسیح یارت شده است
بخشیدن جان همیشه کارت شده است
جان بخشش توست گر فدای تو کنم
هم گوهر گنج خود نثارت شده است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
هر دل که اسیر محنت اوست خوشست
هر سه که غبار آن سر کوست خوشست
از دوست بناوک غم آزرده مشو
خوشباش که هر چه آید از دوست خوشست
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
هر کس که ملامتی سرانجام وی است
از داغ محبت دلارام وی است
در سلسله محبت آموخته ایم
دیوانگی که عاشقی نام وی است