گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

ای کرده خور از خجلت رخسار تو خوی

این ناز و کرشمه با حریفان تا کی

چشم خوش میگون تو مستی در خواب

لعل لب نوشین تو جامی پی می

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

آن موی میان که تا میان دارد موی

از مردم چشم من نهان دارد روی

گفتم سر زلف تو پراکنده چراست

گفتا که سخنهای پراکنده مگوی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

در خانه دلم تنگ شد از تنهائی

رفتم بچمن چو بلبل شیدائی

چون دید مرا سرو، سری جنبانید

یعنی؛ به چه دل‌خوشی ببستان آئی؟!

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

وقتی گرت افتد اتفاق سفری

زنهار نگیری خر هر خیره سری

..............................

..............................

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ای شب مگر آن زلف سمن فرسائی

زینسان که شدی بر رخ او سودائی

وی چشمه ی خورشید مگر عین زری

زان روی که از سنگ برون می آئی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

آن لعبت نی زن من اگر با ویمی

زینگونه جگر خسته ولیکن کیمی

لب بر لب نی نهاد و من می مردم

در حسرت آنک کاشکی من نیمی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

تا چند چو خور بر سر عالم لرزی

گر بگذری از جهان جهانی ارزی

خسرو توئی ار شکّر شیرین بوسی

کسری توئی ار مهر نگارین ورزی

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

دیشب صنمی سرو قد شیرازی

زلفش همه در بند کمند اندازی

با طرّه شبی دراز بازی می کرد

خورشید ندیدم که کند شب بازی

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶