فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۹
ای زلف تو مسکن دل شیدائی
وی روی تو مجموع همه زیبائی
جان در تن هیچکس نماند ز نهار
آن عارض و زلف را بکس بنمائی
از حسرت آن لبم بلب آمد جان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۰
گل از رخ تو وام کند زیبائی
سرو از قد تو کسب کند رعنائی
نرگس بود از چشم خوشت تازه و تر
شمشاد ز بالات کند بالائی
از پرتو روی تو بود مه روشن
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
ای نسخهٔ اصل خوبی و یکتائی
سرچشمه آبروی هر زیبائی
روشن بود از جمال تو هر دو جهان
پنهانی تو ز غایت پیدائی
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶
دارم دم سرد، چشم خون پالایی
اندر غمت ای سرو قد رعنایی
بسیار نشستیم و [فکندیم] نظر
برخیز نما چشم مرا بالایی
غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
دارم دل شاد و دیده بینایی
وز کری گوشم نبود پروایی
خوبست که نشنوم ز هر خودرایی
گلبانگ انا ربکم الاعلایی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱ - ابوسعید مهنه قُدِّسَ سِرُّه
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی
گفتا خود را که من خودم یکتایی
هم عشقم و هم عاشقم و هم معشوقم
هم آینه، هم جمال هم بینایی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۲ - نجم الدین خوارزمی قُدِّسَ سِرّه
ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی
انصاف بده که عشق را کی شایی
عشق آتش تیز است و ترا آبی نه
خاکت بر سر که باد میپیمایی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱ - ابوسعید مهنه قُدِّسَ سِرُّه
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی
گفتا خود را که من خودم یکتایی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۲ - نجم الدین خوارزمی قُدِّسَ سِرّه
ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی
انصاف بده که عشق را کی شایی
صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
ای آنکه بیکتائی خود یکتائی
بر هستی ذات خویش بیمهتائی
در پیش تو عرض حال کردن غلط است
خود حاضر و خود خبیر و خود بینائی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
در باغ جهان تو هم گل زیبایی
بویا و دلانگیز و چمنآرایی
عمریست که گلهای دگر میخندند
این غنچهٔ تر چرا تو لب نگشایی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
چه باشد زندگانی را بهایی
فسرده از نمی، خشک از هوایی
ز مطبخ سالها تا مستراحیم
مگر این زندگی یابد بقایی