عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
ای روی تو چشم حسن را بینایی
یغماست مرا قبله گر از یغمائی
خندان گل سرخی و بت گویائی
زینست که از بتان تو بی همتائی
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۱۵
پاکی و منزهی و بی همتایی
کس را نرسد ملک بدین زیبایی
خلقان همه خفتهاند و درها بسته
یا رب تو درِ لطف به ما بگشایی
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۷۱۶
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی
گفتا خود را که من خودم یکتایی
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم
هم آینه جمال و هم بینایی
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
ای دوست تر، از دو دیده و بینایی
ای آنکه ز پیش چشم ناپیدایی
آن روز که آمدی مرا دربایی
گر تا به قیامت تو غذانی (؟) نایی
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۱۱۵
در چشم منی روی بمن ننمائی
واندر دلمی هیچ بمن نگرائی
ای جان و دل و دیده و ای بینائی
چون از دل و دیده در کنارم نائی
خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۴
در چشم منی روی بمن ننمائی
واندر دلمی هیچ بمن نگرائی
ایجان و دل و دیده و ای بینائی
چون از دل و دیده در کنارم نائی
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۸ - فصل (سماع در کجا حرام بود)
گر می دو هزار رطل بر پیمایی
تا می نخوری نباشدت شیدایی
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۷
خشنودی تو بجویم ای مولایی
چون باد بزان شوم ز ناپروایی
چون شمع اگر سرم ز تن بربایی
همچون قلم آن کنم که تو فرمایی
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۸
چون نار اگرم فروختن فرمایی
چون باد بزان شوم ز ناپروایی
زیر قدم خود ار چو خاکم سایی
چون آب روانه گردم از مولایی
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۹
گفتم که ببرم از تو ای بینایی
گفتی که بمیر تا دلت بربایی
گفتار ترا به آزمایش کردم
می بشکیبم کنون چه میفرمایی
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۰
ای سوسن آزاد ز بس رعنایی
چون لاله ز خنده هیچ میناسایی
پشتم چو بنفشه گشت ای بینایی
زیرا که چو گل زود روی، دیر آیی
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل عاشر - اصل و حقیقت آسمان و زمین نور محمد ص و ابلیس آمد
روشنتر از آفتاب باید رایی
تا بشناسد مزاج هر سودایی
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳۹
گفتم که نثار، جان کنم گر آیی
گفتا به رخم که باد میپیمایی
تو زنده به جان دگران میباشی
از کیسهٔ خویش چون فقع بگشایی
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴۰
چون دیده فرو ریخت به رخ بینایی
وز دل اثری نماند جز رسوایی
ای جان تو چه میکنی که را میپایی
نیکو سر و کاریست تو در میبایی
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵
یک دم به وصال با رهی ناسایی
جز سوی خلاف کار من نگرایی
دل رفت و دو دیده کور شد در غم
جان نیز همی رود چه می فرمایی؟
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۳ - النوبة الثالثة
گر مشغلهای نداری و تنهایی
با ما بوفا درآ که ما را شائی
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
در چشم منی روی بمن ننمایی
و اندر دلمی هیچ بمن نگرایی
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۱- سورة نوح - مکیة » النوبة الثالثة
در چشم منی روی بمن ننمایی
و اندر دلمی هیچ بمن نگرایی
ای جان و دل و دیده و ای بینایی
چون از دل و دیده در کنارم نایی.
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۲- سورة الاخلاص- مکیة » النوبة الثالثة
ای دور ز چشم، با دلم یک جایی
پیدا بدلی، ز چشم ناپیدایی!