وَهُوَ المُشْتَمِلُ عَلَی الغَرَضِ الْمَقْصُودِ بَیانُهُ فی هذِهِ التّماهِیدِ. ای دوست دین، و طالب کلمات حق الیقین بدانکه از سؤالات تو جواب خواهیم کردن: یکی «اللّهُ نُورُ السَّموات وَالأَرضِ». و دیگر «أوّلَ ما خَلَقَ اللّهُ نُوری» وسیم «اَلْمُؤمِنُ مِرآة المِؤمِنِ».
جواب اول:سؤال آغاز بقرآن شاید کرد که «أللّهُ نُورُ السّمواتِ وَالأَرْضِ». دریغا هرگز تفسیر این آیت که گفته است، آنگاه کسی را توقع باشد که من نیز بگویم! من در هیچ کتاب، تفسیرو بیان این آیت ندیدهام؛ اما ندانم که تو دیدهای یا نه؟ من دیدهام، اما در کتاب «وَعِنْدَهُ اَمُّ الکِتاب»بی حرف و صوت؛ و لکن نمیدانم که چون با حرف و صوت آرم چگونه بود!
اکنون گوش دار: متکلمان و علمای جهل میگویند که خدا را نور نشاید خواند. چرا؟ زیرا که «النُورُ عِبارَةٌ عُمّا لابَقاءَ لَهُ زمانَیْنِ»، و محدث باشد، این سخن راست باشد، اما آنکس که گویند که نور او، ایننور باشد؛ و این صفت غلط باشد، از نامهای او، یکی نور است و این نور منور جمله نورهاست، دریغا نورها بر اقسام است: نور آفتابو نور ماهتابست، نور آتش است ونور گوهر است، نور زر است نور لعل و پیروزج باشد، و نوری دیگر که نام باشد چنانکه نورالدین و یا نور<العین>. آنکس که جز نور آفتاب ندیده باشد، چون پیش اونام و شرح نورهای دیگر گویند؛ قبول نکند و منکر باشد.
دریغا حجةالاسلام ابوحامد محمد الغزالی- رضی اللّه عنه- چه بیان خوب میکند؛ و شمهای از این نور بیان کرد و گفت: «ألنُّورُ عِبارَةٌ عَمّا تَظْهَرُ بِهِ الأشْیاءُ» یعنی نور آن باشد که چیزها بجز از نور نتوان دید، و ظلمت بنور ظاهر شود. اگر نور این معنی دارد، اطلاق نور حقیقی خود بر خدا آید، و بر دیگر نورها باسم مجاز افتد. همه موجودات عالم خود معدوم بودند؛ پس بنور او و قدرت و ارادت او موجود شدند. پس چون وجود آسمان و زمین از قدرت و ارادت او باشد، «اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالأَرْض» جز وی نباشد. هرگز هیچ ذره را در ظلمت توان دید؟ نه، ظهور و کشف ذرات بوجود طلوع آفتاب باشد. اگر طلوع آفتاب نباشد، وجود ذرات نتوان دید و معدوم نماید. اگر طلوع نور «اللّهُ نُورُ السّمواتِ وَالأَرْض» نبودی، وجود ذرات «وَإِذا أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِم ذُرَّیتَهُم» هرگز نبودی.
پس این خبر که مصطفی گفت: «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الخَلْقَ مِنْ ظُلْمَةِ ثُمَّ رَشَّ عَلَیْهِمْ مِن نورِهِ» از بهر این معنی گفت که وجود خلق نعت ظلمت داشت؛ آن را بنور الهیّت مقرون کردند تا همه وجود ایشان نور باشد، و ظلمت ایشان بنور مبدل شود. اینجا بدانی که شبلی چرا میگوید: «مافی الجَنَّةِ أَحدٌ سِوی اللّهِ». سخن معروف کرخی نیز ترا مصور گردد آنجا که گفت: «لَیْسَ فی الوُجودِ إِلاّ اللّهُ» سخن ابوالعباس قصاب ترا روی نماید «لَیْسَ فی الدّارَیْنِ إِلّا رَبّی وَإِنَّ المَوجُوداتِ کُلَّها مَعْدُوَمةٌ إِلّا وُجُودُهُ». و اینجا بدانی که علی بن ابیطالب- کَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ- چرا گوید: «لاأَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ». سخن مصطفی- صلعم- اینجا جلوه گری کند که «لاراحَةَ لِلمُؤمنِ مِن دُون لِقاءَاللّهِ».
دریغا اگر بگویم که نور چه باشد، احتمال نکنی، و عالمها بر هم اوفتد؛ اما رمزی بگویم و دریغ ندارم؛ بشنو: «اَللّهُ نُورُ السّمواتِ وَالأرض»یعنی أصل «السّمواتِ وَالأرض»، اصل وجود آسمان و زمین نور او آمد، مگر حسین منصور با تو این سخن را نگفته است که «اَللّهُ مَصْدَرُ الموجُودات»؟ وجود او مصدر و مایۀ جملۀ موجودات بود، یعنی «اللّهُ وَنُورُهُ مَصْدَرُ الأَنوارِ».
دریغا نیک بشنو «اللّهُ نُورُ السّمواتِ والأرض»: اللّه، وجود ذات او بود که جوهر عزت باشد ونور صفت ذات الهیت که عرض باشد. آخر شنیدهای که جوهر، آن بود که «مایَقُومُ بِهِ العَرَضَ»: جوهر عبارت از اصل وجود باشد و عرض معنی قایم بجوهر. این جوهر و عرض عالم محسوس نمیگویم، جوهرو عرض حقیقی میگویم. اگر فهم توانی کرد! دریغا خدا موجود است، پس جوهر باشد، و جوهر بی عرض نباشد؛ وجود اللّه، جوهر باشد؛ ونور عرض آن جوهر باشد. این حدیث را اندک مشمر؛ از کعب الأحبار بشنو گفت که«لفظَةُ اللّهِ عِبارَةٌ عَنْ بَیانوُجُودِهِ، وَنورُ السَّمواتِ وَالأَرضِ عِبارَةٌ عَنْ بیان نُورِ وُجُودِ لَوازِمِه».
حاصل این سخن، آن باشد که اللّه، جوهر باشد؛ و نور عرض؛ و جوهر هرگز بی عرض نبود، و نباشد. پس این سموات و ارض، خود برمز گفتهام که دو نور او باشد که اصل آسمان و زمین؛ و حقیقت ایشان، این دو نور است: یکی نور محمد، و یکی نور ابلیس؛ و شرح این سموات و ارض خود گفته شود؛ بجایگاها بازیاب. پس این نور که عرض جوهر الهیت است چیست،و کدام است؟ انشاءاللّه برمز یگان یگان گفته شود؛ اما مگر این بیتها از خواجه احمد حمویه نشنیدهای؟ اکنون گوش دار:
آن گوهر اصل را، عرض خود دل ماست
آن دل که برون ز کون و کان منزل ماست
این طرفه تراست کین سخن مشکل ماست
پیش از کن و کان چه بود آن حاصل ماست
اما از نوعی و عبارتی دیگر که درتوان یافت آنست که شیخ ما گفت: «أللّهُ نُورُ السَّمواتِ» یعنی «نورُ وَجْهِهِ نُورُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ». هرگز ندانسته باشی یا بدانی که این سموات و ارض چیست؟ مگرکه این آیت «یُدَّبِرُ الأَمْرَ مِن السَّماء وَالأرضِ» بر تو کشف کنند تا امر با تو بگوید که سموات و ارض چه باشد. «وَجَّهْتُ وَجْهیَ لِلَذی فَطَرَ السَّمواتِ وَالارضِ» بر خلق جلوه میکند، و عذر این جمله بخواسته است. ای دوست اگر ممکن است که درجهان کسی این آیت را بی آنکه دیده باشد حقیقت آن در تواند یافتن، ممکن باشدکه تونیز بی آنکه بینی و دیده باشی دریابی. از خدا بشنو که گفت: «وَما قَدَرُوااللّهَ حقَّ قَدْرِهِ». بیان این میکند. اَیْ «ماعَرَفُوا اللّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ». دریغا مگر که هرگز جمال «قَلْبُ المُؤمِن بَیْنَ إصْبَعینِ مِنْ أصابِعِ الرّحمن» ندیدهای؟ این «إصبَعین» در عالم دیگر، سما و ارض باشد. آخرشنیدهای که «وَالسَّمواتُ مَطوّیّاتِ بَیَمینِه» گواه این سما و ارض شده است. مگر از مصطفی این حدیث نشنیدهای که «یَدُاللّهِ عَلَی الجَماعَةِ».؟ و اگر باورت نیست از خدای- تعالی- بشنو که بیان خلقت آدم میکند: «خَلَقْتُ بِیَدی»؛و این «یَدَی» دو نور است که شنیدهای.
دریغا «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةِ فیها مِصباحٌ، ألمِصْباحُ فی زُجاجَةِ، ألزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوکبٌ دُرّیٌ». دریغا بندهای که چون خدای را بیند، نور وجهخدای- تعالی ببیننده چنان نماید که نور چراغ از پس آبگینه و آبگینه در مشکوة باشد. این مشکوةجان بیننده باشد، و زجاجه نور محمد باشد که شنیدی. اگر خواهی که مصباح بدانی «هُوَاللّهُ الَّذی لا إِله إِلّا هُو» بر خوانتا این معنی بتوانی دانستن زیرا که فهم و معرفت هر کسی بدین نرسد. دریغا «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةٍ» ابن عباس می گوید: مثل نور محمد اینجایگه دل مشکاة باشد، و جان زجاجه باشد و نور محمد مصباح باشد و دلیل بر این کلمه قول حسین منصور آنجا که گفت: «قَلْبُ المُؤمِنِ کالمِرآةٍ إِذَا نَظَرَ فیها تَجَلّی رَبُّهُ».
دریغا سالک را مقامی باشد کهنور مصباح زجاجه باشد بمیان مرد و میان خدا. پس آتشی از «زَیْتونةٌ مُبارَکَةٌ» بتابد که این آتش در شراب کافوری تعبیه کرده باشند. شراب کافوری تابش مصباح باشد که از دور با پروانه گوید: «قُومُوا لِلّهِ قانِتینَ». چون پروانه دل از احرام گاه وجود نور، بعالم «عَلی نُورٍ» رسد آتش «عَلی نُورٍ» با او بگوید که وجود او چیست. دریغا میگویم: پروانه در عین آتش سوخته گردد، و یکی شود. پس در این مقام نار، نور شود؛و«نُورٌ عَلَی نُورٍ» گردد. دریغا شیخ ما یک روز بعبارتی دیگر گفت: «وُجوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» میگوید: «نُورٌ عَلی نُورٍ» قلب سالک را طهارت و سپیدی دهد. پس این بیاض وجه و شعاع مصباح دو حجاب گردند میان بنده و خدای- تعالی-، چون آتش «ولو لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» روی بسالک آرد، این حجاب نیز برداشته شود. اگر مصباح و نور او معشوق شده باشد، در این حالت پروانه معشوق نور شود. دریغا از دست امیرالقلوب ابوالحسن نوری- رضی اللّه عنه- که گفت: هرکه خدا را دوست دارد، خدا عیش و غذای او باشد؛ و هرکه خدا او رادوست دارد، او عیش و مراد خدای- تعالی- باشد.
مگر که اویس قرنی از اینجا گفت: «إِذا تَمَّتِ العُبُودیَّةٌ لِلْعَبد یَکُونُ عَیْشُهُ کَعَیْش اللّه تعالی». دریغا هرگز دانستهای که عبودیت چه باشد؟ بزرگی را پرسیدند که «ماالعُبُودیَّةٌ»؟ گفت: «إِذا صِرْتَ حُرّاً فَأنْتَ عَبْدٌ» گفت: ای سالک اگر آزاد نشوی بنده نباشی. چه دانی که این آزادی چیست! این حریت، لطیفهای میدان در صندوق عبودیت تعبیه کرده در عالمی که او را انسان خوانند و إنسانیت خوانند. چه میشنوی؟ «إِنّا عَرَضْنا الأَمانَةَ عَلَی السَّمواتِ وَالأَرض وَالجِبال فَأبَیْنَ أنْ یَحْمِلنها وَأشفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَها الإنسانُ». گوهر امانت صمدیت را محل و موضع انسان آمد. این انسان چیست؟ صفات بود بر ذات احدیت. دریغا امروز در جهان کسی بایستی تا باوی این سخن بگفتمی که استاد ابوبکر وراق گفت: «لَیْسَ بَیْنی وَبَیْنَهُ فَرْقٌ إِلاأَنّی تَقَدَمْتُ بِالعُبوُدِیّةِ» گفت: عبودیت، ما را فراپیش داشته است، یعنی عبودیت سبق برده است بر وجود عشق الهیت.
اگر باورت نکند از «سُبحانَ الّذی أسری بِعَبْدِهِ» بشنو که بیان این همه بکرده است. شیخ ابوسعید خراز- رحمةاللّه علیه- این جمله در چند کلمه بیان کرده است، گفت: «عَلامَةُ المُریدِ فِی الفَناءِ ذَهابُ حَظِهِ مِن الدُّنْیا وَالآخِرَةِ إلّا مِنَ اللّهِ تعالی، ثُمَّ یَبْدُولَهُ بادٍ مِن ذاتِ اللّهِ فَیُریهِ ذَهابَ حَظِهِ منقُدْرَةِ اللّه، ثُمَّ یَبْدُولَهُ بادٍ أیْضاً فَیُریه ذَهابَ وُجُودِ نَفْسِهِ وَحَظِ رُؤیَتِهِ مِن اللّهِ، وتَبْقی رُؤیَةِ ماکانَ لِلّهِ مِن اللّهِ فَیَنْفَرِدُ العَبْدُ مِنَ فَرْدانِیَّتِهِ، فَإِذا کانَ کَذلِکَ فَلایَکُونُ مَعَ اللّهِ غَیرُ اللّهِ، فَیَبْقَی الواحِدُ الصَّمَدِ فی الأبَدِیَّةِ کَما کانَ فی الأزلیَّةِ».
دریغا اگر اسرار و جمال این کلمات بر صحرا نهادندی، همه جهان را تمام بودی! ای دوست بوهُرَیره- رضی اللّه عنه- گفت: «أَلمِشکاةُ هُوَ الصَدْرُ وَالزُّجاجَةُ هُوَ القَلْبُ و المِصْباحُ هُوَ الرُّوحُ». این کلمه را دریافتن سهل باشد. اکنون گوش دار: «تُوْقَدُ مِنْ شَجَرةٍ مُبارَکَةِ زَیْتُونَةٍ لاشَرْقِیَّةٍ وَلاغَرْبِیَّةٍ یکادُ زَیتُها یُضِئُ». ای عزیز محجوبان روزگار، این درخت را در دنیا دانند؛ خود ندانند که این درخت در بهشت نیز نباشد، از امام حسن بصری- رحمة الله علیه- بشنو میگوید: «لَوْ کانَتْ هذِهِ شَجَرةً لَکانَتْ شَرْقِیَّةً أوْ غَرِبِیَّةً، لَکِنْ وَاللّهِ ماهِیَ الدُّنیا وَلا فی الجنَّةِ إِنَّما هُوَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللّهُ لِنُورِهِ». ای دوست آب را چند نامست: بتازی «ماء» خوانند، بپارسی «آب» خوانند و چیزی باشد که بده زبان ده نام دارد؛ اسما بسیار باشد، اما عین و مسمی یکی باشد.
دریغا باش تا درخت طوبی را بینی، آنگاه بدانی که درخت «سدرَةٌ المُنْتَهی» کدامست و «زَیْتُونَةٌ» بازکدام درخت باشد. «أبیتُ عِنْدَ رَبِّی» باشد. اصل این همه یکی باشد. نامها بسیار دارد: گاهی شجره خوانند، و طور سینا خوانند، و زیتون خوانند. «وَالتّینِ و الزَّیْتُون» بر خوان. از شجرۀ «نُودِیَ مِن الشَجَرَةٍ أن یامُوسی» کلام را مستمع باش و شجرۀ «تَخْرُجُ مِن طوُر سینا» ترا خود بر سر سر زیتونی رساند. دانی که این کوه طور کدامست؟ «وَلکِنِ أُنْظُر إِلی الجَبَل»این کوه باشد. ابن عباس گفت: «یعنی أنظر إِلی نَورِ محَمَّدٍ- علیه السلام-» و نور محمد را کوه میخواند که کان و وطن جمله از نور اوست. «ق و القُرآنِ المَجیدِ» نیز گواه این کوه باشد. «تُوقَدُ مِنْ شَجَرةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ» شنیدهای؛ بدان که این زیتون، شرقی و غربی نباشد؛ زیرا که نور رادر عالم الهی مشرق خوانند، و نار را مغرب خوانند. چه میشنوی! یعنی «لانُورِیَّةٌ وَلانارِیَّةٌ» «بَلْ عَلی نُورِیَةٍ». «وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ» تو هنوز دباغت نار ندیدهای، جمال نور کی بینی؟ پس «عَلی نُورٍ» خود کی دید، آنگاه تا تو نیز بینی؟ و زیتون خود کی چشید، تا تو نیز چشی؟ باش تا «یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» ترا کیمیاگری کند. آنگاه بدانی که چه میگویم؛ و تو نیز با مصطفی- صلعم- موافقت کن و همه روز از خدا درمیخواه که «أللّهُمَّ بَیِضْ وَجْهی بِنوُرِ وَجْهِکَ الکَریمِ». شیخ ما- رحمة اللّه علیه- گفت: «لاشَرْقِیَّةً یعنی لاأَزَلِیَّةً وَ لاأَبَدیَّةً». هرکه این درخت صمدی را بدید، و از وی روغن زیت چشید، او را از خود چنان بستانند که ازل نزد او ابد باشد، و ابد ازل نماید؛ نه از ازل او را خبری باشد ونه از ابد او را اثری. دریغا «لادُنْیَوِیَّةً وَلاأُخْرَوِیَّةً خود معلوم باشد که نه دنیوی باشد نه اخروی، همه خدا باشد. اگر بیان ازل و ابد خواهی شنید، سؤال دیگر را جوابفرا پیش باید گرفت. گوش دار:
«قال: اول ما خلق اللّه نوری». ای عزیز خلق بزبان عربیت، بر چند معنی حمل کنند؛ بمعنی آفریدن باشد چنانکه «خَلَقَ لَکُمْ مافی السَّمواتِ وَمافی الأَرْضِ» و بمعنی تقدیر باشد؛ و بمعنی ظهور و بیرون آمدن باشد. بدین حدیث، ظهور و وجود میخواهد. اکنون محمد در کدام عالم چنین مخفی بود که آنگاه ظهور او را خلقت آمد؟ دریغا در عالم «کُنْتَ کَنْزاً مَخْفیّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعْرَفَ» مخفی بود؛ او را بعالم «لَولاکَ لَما خَلَقْتُ الکَوْنَیْنِ» آوردند.
ای دوست دانی که زیتون در شجره چون کامن و پوشیده باشد، آن را دانی چه خوانند؟ علما آن را عدم خوانند؛ و چون ظاهر شود، بدو و ظهور خوانند؛ و چون با درخت شود و ناپدید گردد، رجوع خوانند. چه گویی! زیتون محمدی که از بیخ درخت صمدی ثمرهای نوری پدید آید؛ این ازل نباشد؟ و چون این ثمره با شجره رجوع کند و از مقام ترقی با مقام تراجع شود، چه گویی این ابد نباشد؟ پس ازل، آمدن محمد باشد از خدا بخلق؛ و ابد، عبارت باشد از شدن محمد با خدا. پس از کامن بودن ثمره در شجره عبارت <از> عدم آمد. مگر آن بزرگ از اینجا گفت: «أَلإِخْتِلافُ و الإِنْقِسامُ فِی العَدَمِ وَالنّاسُ یَظُنُّونَ أَنِّهُما فی الوُجُودِ». دریغا چون از این عدم، مصطفی را برون آوردند که «أَوّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نُوری» این نور او را مبدا ومنشای همه اختلافها و قسمتها کردند که «فِطْرَةُ اللّهِ الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ» این باشد.
دانم که ترادر خاطر آید گویی: محمد را ثمرۀ شجرۀ الهی میخوانند و بجایی دیگر شجره میخوانند، این چگونه باشد؟ اگر خواهی که شکت برخیزد نیک گوش دار، اگرچه از برای این سخن خونم بخواهند ریخت، اما دریغ ندارم و بترک خود بگویم: آنها که در بند بودند خود زهره و یارای آن نداشتند که از این اسرار گویند. دریغا باز آنکه او- عزو علا- در کلام قدیم خود برمز گفته است که «وَالَّیْل إِذا یَغْشی و النَّهارِ إِذا تَجَلَّی وَما خَلَقَ الذَکَرَوَ الأُنْثی» این همه، گواه شجرۀ این ثمرۀ «ذَکَرَ وَأُنْثی» آمده است. اگر خواهی «وَما خَلَقَ الذَکر وَالأُنْثی» بدانی، آیت «ألْمَسیحُ ابنُ اللّهِ» برخوان تا معلومت شود. اگر چنانکه معلومت نشود، از خبر «لَسْتُ کَأحدکُم» بشنو. اگر تمام فهم نکنی، اندیشۀ تمام کن که«وَمِنْ کُلِّ شیءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» چه معنی دارد، آنجا که عالم فنا باشد و فرد باشد، جز فردیت نشاید که بود؛ اما در عالم بقا و مشاهدت، زوجیت پدید آید.
دریغا این آیت برخوان! «وَقالُوا بَشرٌ یَهْدونُنَا فَکفَرُوا» تا بدانی که «لاتَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُم کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بعضاً» چه معنی دارد. اما اگر ترا از این مجمل هیچ حاصل و معلوم نشود، از مفصل بشنو آنجا که مصطفی گفت: «إِنَّ اللّهَ تَعالی خَلَقَ نُوری مِن نُورِ عِزَّتِه، وَخَلَقَ نُورَ إِبلیس مِن نارِ عِزَّتِهِ» گفت: نور من، از نور عزت خدا پیدا شد؛ و نور ابلیس، از نار عزت او پیدا شد و اگر تمامتر خواهی از سهل عبداللّه تستری و شیبان راعی بشنو که از خضر شنیدهاند که وراایشان گفت: «خَلَقَ اللّهُ نورَ مُحَمَّدٍ مِنْ نُورِهِ، فَصَوَّرَهُ وَصَدَّرَهُ عَلی یَدِهِ، فَبَقِیَ ذلِکَ النُّورِ بَیْنَ یَدَیَ اللّهِ- تَعالی- ماِئةَ أَلْفَ عامٍ، فَکانَ یُلاحِظُهُ فی کُلِّ یَوْمٍ وَلَیْلَةٍ سَبْعینَ ألفَ مُلاحِظَةٍ وَنَظَرَةٍ، وَیکسُوهُ فی کُلِّ نَظَرَةِ نُوراً جَدیداً وَ کَرامَةَ جَدیِدةً، ثُمَّ خَلَقَ مِنْها المَوجُوداتِ کُلَّها» میگوید: خدای- عزوعلا- نور محمد را از نور خود پدید کرد و بر دست خود آن نور را بداشت صد هزار سال، پس هر شبانروزی که هزار سال دنیوی باشد، نظر در این نور کردی؛ بهر نظری، نوری و کرامتی از نور این نور بیافتی: لابلکه هر شبان روزی که هزار سال دنیوی بود هفتاد هزار نظر در این نور کردی؛ این نور از هر نظری هفتاد هزار نور دیگر بیافتی پس از این نور جملۀ موجودات و مخلوقات پدید کرد. دریغا مگر هرگز نخواندهای که خدای را- تعالی- صفتی هست که آن را صفت اَخَص خوانند که بر همه بنی آدم پوشیده است؟ مگر آن صفت اخص، این نور محمدست که از همه پوشیده بداشته است؟ چه دانی که چه میگویم: «قَلْ هُوَاللّهُ أَحدٌ اللّهُ الصَّمَدُ» برخوان؛ و صمد آن باشد که یکی باشد و صفت یگانگی دارد.
ای دوست چون ذات او یکیست، این هشت صفت با تعدد چیست؟ باش تا این یک صفت را بینی اتصال یافته باشی بدین صفات هشتگانه، و این یک صفت چنان با خاصیت و کمال است که هشت خاصیت درو درج شده است. پس هر نشان که آمد و هر ادراک که یافتند، و هر صفت که گفتند بر صفات آمد؛ از ذات کی توان خود چیزی گفتن، و یا وصف کردن؟ «الصَّمَد» تمامی بیان بی چونی ذات نکرده است؟!
دریغا ببین که چند نمامی و جاسوسی بکردم، و چند اسرار الهی بر صحرا نهادم! اگرچه گفتن این اسرار، کفر آمد که «إِفْشاءُ سِرِّ الرُبُوبیَّةٍ کُفرٌ» اگرچه غیرت او مستولی است برداشتن وجودها! اما زشتی بکنم و بیتی چند که بر طریق سجع وقتی صادر افتاد اگرچه بسیاری غموض با خود دارد، بنویسم بعدما که جز روان مصطفی- صلعم- و محبان خدا کسی دیگر بر معنی این بیتها مطلع و واقف نشود؛اما دیگران را نصیب جز شنودن نباشد. دانستن و دریافتن دیگر باشد و دیدن دیگر. زهی حکمت ای دوست! «وَمَنْ یُؤتَ الحِکمَةُ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً» در این باب. چه خوب رخصتی شده است! و مصطفی- صلعم- تمامتر بیان کرد آنجا که گفت: «إِنَّ مِنْ الشِعْرِ لَحِکْمَةٌ» اکنون گوش دار و مستمع معنی شو:
دل مرکب حق است که درین زندانست
در عالم خاک مدتی مهمانست
دل مرغ حقیقت است در عالم حق
نی خود بازست که زینت سلطانست
دل زنده بجان و جان بود زنده بحق
گه جان در دل و گاه دل درجانست
از نور خدا روح فرا دید آمد
پس «نُور علی نور» نه در قرآنست؟
آن نور سیه ز کان قهر و خشمست
سرچشمۀ کفر و مسکن شیطانست
این سر حقیقتست که شرحش دادم
در عالم شرع این سخن پنهانست
مقصودش از ایجاد وجود کونین
یک چیز بود که آن همی برهانست
در آینۀ روح به بیند خود را
پس عاشق خود شود که بی نقصانست
ما نیز درو همی ببینیم خود را
پس شاهد و مشهود همی یکسانست
پس عاشق و معشوق بهم بنشینند
زیرا که همو جان و همین جانانست
پس عشق عبارت از لقاهست و کلام
پس اکل و شراب او ز ما خود آنست
پس روح بود باقی در عالم حی
چه جای سخن که صد چندانست
این خود رفت اما ای عزیز چون خواهند که مرد را بخود راه دهند و بخودش بینا گردانند، دیده یابد.«و إنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدوا» این باشد که اشراق نوراللّه مرد را دیده دهد، و گوش دهد و زبان دهد «کُنْتُ لَهُ سمْعاً وَبَصَراً و لِساناً فِبی یَسْمَعُ و بی یَنْطِقُ» بیان صفات شده است که تخلق سالک باشد. در این مقام ملک و ملکوت واپس گذاشته باشد، و از پوست خودی و بشریت برون آمده باشد. «و إِذا شِئنا بَدَّلنا أَمثالَهم تَبْدیلاً» بدیده باشد، «یَوْم تبدَّلُ الأَرْضُ» رسیده باشد. بوی «مَنْ عَرَف نَفْسَه» بوییده باشد، و شراب «عَرَف ربَّه» چشیده باشد. «إِنَّ اللّه خَلَقَ آدَمَ عَلی صورَةِ الرّحمن» برو ظاهر گشته باشد. «ألرَّحْمَنُ عَلَی العَرْش استوی» او را مکشوف شده باشد. «یُدَبِّرُ الأمْرَ من السَّماءِ إِلی الأَرْض» او را محقق گشته باشد. «یُنَزَّلَ اللّهُ تَعالی» برو تجلی کرده باشد. پای همت در عالم «تَخَلَقوا بِأخلاقِ اللّه» نهاده باشد. «کُونُوا ربّانِییّنَ» او را نقد شده باشد. «أَلْمُؤمِنُ مِرْآةُ المِؤمِنُ» با او برادری داده باشد.
دریغا چه میشنوی! «أَلسَلامُ المِؤمِنُ المُهَیْمِنُ» نام خداست- تبارک و تعالی- چون او مؤمن باشد، و مصطفی مؤمن باشد و سالک مؤمن باشد همه آینۀ یکدیگر باشند. «ألْمُؤمِنُ مِرْآةُ المُؤمِنُ»بیان این همه کرده است. نخستاخوانیت درست شود. اتحاد حاصل آید. «ألْمُؤمِنُ أَخِ المؤمِنُ» آنگاه خود را در آینۀ اخوانیت درست بیند.
شیخ ما گفت- رضی اللّه عنه- که شیخ ما ابوبکر در مناجات با خدا گفت: «الهی ما الحِکمَةُ فی خَلقی»؟ گفت: خداوندا در آفریدن من چه حکمت است؟ جواب آمد: «ألحِکْمَةُ فی خَلْقِکَ رُؤیَتی فی مِرآةِ رِوحِکَ وَمَحبَّتی فی قلْبِکَ» گفت: حکمت آنست که تا جمال خود را در آینۀ روح تو بینم، و محبت خود در دل تو افکنم. ای دوست! چون خواهد که خود را بیند. در آینۀ روح ما نگرد؛ خود را بیند که بیچون شده؛ از ادراک حسن و جمال بیچونی، برابر درآید. «أَلْمُؤمِنُون کَنَفْسٍ واحِدةٍ» در این عالم با سالک نشانها دهد. «إِنَّ اللّهَ یَنْظُرُ فی کُلِّ یَوْم و لَیْلَةٍ ثَلثمائة وَسِتّینَ نَظْرَةً إِلی قَلْبِ المُؤمِنِ» همین معنی باشد که سیصد و شصت بار بآینۀ خود نگران شود، تا مقصود خود بیابد. «إِنَّ اللّهَ لایَنْظُرُ إِلی صُوَرَکُم وَلاإِلی أعمالِکُم وَلکِن ینظُرُ إِلی قلوبکم وَ نِیّاتِکُم» برمز بیان این مرآة میکند. «الم یَعْلَم بِإنّ اللّهَ یَری» این باشد. «وَاللّهُ بِکُلِّ شَیءٍ مُحیط» احاطت جملۀ دلها بیان میکند. این آن مقام باشد که او خود را در آینۀ روح ما بیند.
اما چون خواهد که ما خود را در نور او بینیم، «اَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ» نور او تاختن آرد بجان سالک. «إِنَّ المُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها» جان سالک دست بر تختۀ وجودش زند که «اَوَلَمْ یَکْفِ بِرَّبِکَ إِنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ ألا إِنَّهُم فی مِزیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ ألا إِنَّهُ بِکُلشیءٍ محیطٌ» پس احاطت نور او جملگی وجود ما بخورد. «لاتُدرکه الأبصارُوهُوَ یُدْرِکُ الأَبصارَ» این معنی باشد. پس در این مقام، مرد بداند که وجود خود دیدن در آینۀ نور صمدی چون باشد و چگونه بود. کافرم گر ندیدهام، دانی که چه میگویم؟ «رَأی قَلبی ربّی» این معنی باشد که ما خود را در نور او بینیم. «أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّمواتِ وَالأَرْض» بیان این شده است. «أَلَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ» بجملگی آینۀ ما آمده است.
در این مقام عالی سالک را روی نماید که مصطفی بیان از آن حال چنین کرد که «مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأیَ الحقَّ». ای دوست هیچ فرقی هست میان این که «مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأیَ الحَقّ» و میان آنکه «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ». پس مگر «أَنَا الحَقِّ حسین و سبحانی بایزید» همین معنی بود. ای دوست آنها که در این زمرۀ واشوقاه الی لقای اخوانی باشند، حسین منصور را و بایزید را معذور دارند.
دریغا «ألمؤمِنُ مِرآةُ المُؤمِن» یعنی که او خود را درما بیند. «أَلْمُؤمِنُ أَخُ المؤمن» یعنی که ما خود را در نور او بینیم. ای دوست او مؤمن است بعبودیت ما، و ما مؤمنین بربوبیت او؛ پس ما هر دو مؤمن باشیم. کافری اگر این کلمات را نباشی که در این عالم محبان او، در ادب خانهٔ «ن و القَلَمْ» و «طه» تعلیم علم خود حاصل کنند و زنگار از قلب خود جلا دهند که «أدَّبَنی ربّی فَأَحْسَنَ تَأدیبی» بیان میکند که این متعلم در این مکتب، موصوف به ربوبیت و عبودیت شد.
صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
ما که از دست روح قوت خوریم
کی نمک سودهٔ عنکبوت خوریم؟
شربتی از «وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» خورند؛ و شربتی از «وَحَمَلها الإِنْسانُ» در این عالم هیچ بالاتر و رفیعتر از عبودیت نیست.
عبودیت خالیست بالا گرفته بر چهرهٔ جمال ربوبیت، اینجا بدانی که آن بزرگ چرا گفت: «لَیْسَ بَیْنی وَبَیْنَه فَرْقٌ إِلّا أَنّی تَقَدَّمْتُ بِالعُبودیَّةِ». جمال چهرهٔ ربوبیت بی خال عبودیت، نعت کمال ندارد؛ و خال عبودیت بی جمال چهرهٔ ربوبیت خود وجود ندارد. «وَما خَلَقْتُ الجِنَّ و الإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدوُنِ» هر دو طرف را گواهی میدهد هم ربوبیت را و هم انسانیت را. «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیَّاً فَأَحْبَبْتُ أنْ أَعْرَفَ» بیان اتصال عبودیت میکند با ربوبیت. اگر چنانچه تمامتر خواهی از اخی بوالفرج زنگانی گوش دار آنجا که گفت: «ألعُبودِیَّةُ بِغَیْرُ رُبُوبِیَّةِ نُقْصانٌ وَزَوالٌ، و الرُبُوبِیَّةُ بِغَیْرِ الْعُبُودِیَّةِ مُحالٍ» گفت: عبودیت بی ربوبیت، نقصان و زوال باشد؛ و ربوبیت بی عبودیت، محال باشد. «وألزَمَهم کَلِمَة التَّقْوی وَکانُوا أَحَقَّ بِها وَاَهْلَها» این باشد که عبودیت و ربوبیت لایق و مناسب آمدند.
«إِنَّ اللّه أَشْتَری مِنَ المُؤمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُم بِأنَّ لهُمُ الجَنَّةَ» نفسها و مالهای مؤمنان، به بهشت خریده است. دل خود از آن اوست، خریدن حاجت نباشد. چنانکه ربوبیت بها ندارد، عبودیت هم بها ندارد. ای دوست هرگز مگر که این مسألت نخواندهای که هر بیع که مقابل ثمن نباشد آن بیع غبن و ظلم باشد؟ اگر دل در مقابل آینهٔ الهیت نبودی، «ما لِلتُراب وَرَبِّ الأَرْباب» درست بودی. «ظَلُوماً جَهولاً» پی گم میکند. اگر توانی جواب دیگر شنودن، گوش دار: ارادت حق- تعالی- نقطهٔ عبودیت را به محبت فروخت؛ چون فروختن حاصل آمد، عبودیت با اصل ربوبیت شد تا آن وقت گفتند: «ظَلوماً جَهُولاً»؛ اکنون گویند: «أَحَقُّ بِها و أهلَها».
ای دوست «إِذْ یَغْشَی السِدْرَةَ ما یَغْشی» درخت ربوبیت است که عبودیت ثمرهٔ آن آمده است. مصطفی- علیه السلام- گفت: شب معراج او را نتوانستم دیدن که نور او غلبه میکرد «فَرَأَیْتُ فَراشاً مِنَ الذَّهَبِ حالَ بَیْنَه وَ بَیْنی». این پروانه که حائل رؤیت آمد انسانیت بود. پوشیده نیست که شمع الهیت را پروانهٔ دل انسانیت و عبودیت آمده است.
دریغا «وَالنجمُ إِذا هَوَی ماضَلَّ صاحِبُکُم وَماغَوی وَما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحی» بیان این همه کلمات با خود دارد. «دَنا فَتَدَلَّی فَکان قابَ قَوْسَیْنِ اَوْ أدنی فأَوْحی إِلی عَبْدِه ماأوْحَی» چه دانی که چه گفته است! دریغا عاشق که معشوق را در کنار گیرد، چه گویی بیخود نشود؟! «فَخَّر مُوسی صَعِقاً» این باشد و آن حدیث نیز که مصطفی- صلعم- گفت: شب معراج چون بهحضرت عزت رسیدم، و چون بمقام قرب رسیدم که «فأوْحی إِلی عَبْدِهِ ماأَوْحی». «وَضَع یَدَهُ عَلی کَتِفی فَوَجَدْتُ بَرْدَ أنامِلِهِ بَیْن ثَدیّ فَعَلِمْتُ عِلْمَ الأوّلینَ وَالآخرینَ» دریغا آیتی بدین صریحی بود بر دلالت عشق الهی مرجان قدسی را و کس خود نمیداند! شیخ ما گفت: شب معراج خدای- تعالی- با محمد گفت: همه ایام و اوقات، ناظر و مستمع، تو بودی؛ امشب سامع و ناظر منم و قائل و منظور تو. پس «دَنا فَتَدلّیفَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنی» این قربت خدا را باشد با محمد نه محمد را با خدا. این کلمه من نمیگویم که او میگوید. مگر که این خران بی افسار خاکسار و نگوسار تازی نیز نمیدانند! «فَأوْحَی إِلی عَبْدِهِ ماأوْحی» بیان این معنی بکرده است. «فأوْحی إِلی عَبْدِهِ ماأَوْحَی» جمله نشان با خود دارد. گوش دار:
در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
صد بوسه زدم بزلف عنبر پوشش
یعنی که حدیث میکنم در گوشش
عاشق چون خواهد که معشوق را بوسه دهد و یا با وی رازی گوید، اگر کسی جز از وی حاضر باشد پی گم کند یعنی که حدیث میکنم در گوشش، شب معراج او را از برای خود برد که «أسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً»؛ و ندا داد از بهر دیگران و اغیار که او را بدان آوردیم تا عجایب آسمان و زمین بیند. «وَلَقَدْ رَأی مِن آیات رَبِّهِ الکُبْری» نشانی بزرگ آمده است. صغری ما دون اللّه است و کبری همه کبریاءاللّه است.
دریغا سلطان محمود، ایاز را دوست دارد؛ و او را بر تخت مملکت بنشاند و دیگران را پی گم کند که شما اهلیت آن ندارید که مملکت مرا لایق باشید، خود دانی که این کلمه چیست؟ آخر این کلمه که شنیدهای که عشق، سلطان است؛ آنجا فرو آید که خواهد. عشق لایزالی با جان قدسی عقد سری بسته است که جز عاشق را از آن دیگر کس را خبر نباشد.
دریغا در عشق مقامی باشد که عاشق و معشوق را از آن خبر نباشد؛ و از آن مقام جز عشق خبر ندارد. «حُبّکالشیءَ یُعْمی وَیَصِّم» این باشد. چه گویی عشق از عاشق است و یا از معشوق؟ نی نی از معشوق است. پس عشق الهی از کی باشد؟ ضرورت از جان قدسی باشد. عشق جان قدسی از کی باشد؟ از نور الهی باشد. چه دانی که چه میگویم؟! دریغا گفتم چون ما را بخود قربت دهد، در نور او خود را به بینم. عبارت این باشد «رأی قَلْبی ربّی». علی بن ابی طالب- علیه السلام- از این حال چنین بیان میکند: «مانَظَرْتُ فی شیءٍ إِلّا وَرَأَیتُ اللّهَ فیه». «أَلَمْ تَرَ إلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِلَّ» این باشد و چون او خود را در آینهٔ دل ما بیند، عبارت این باشد که «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأنَّ اللّهَ یَری».
ای دوست اگرچه این کلمه در خور جهان تو نیست، پنداری که دنیا را میگویم؟! این کلمه نیز در بهشت نگنجد، جز در بهشت دل تو نگنجد که فراخی تمام دارد که «لایَسَعُنی سَمائی ولاأَرْضی وَوَسِعَنی قَلْبُ عَبْدی المُؤمِن». اگر خواهی که دلی را چنین با دست آری که «مَرَج البَحْرَین یَلْتَقِیان» و آیت «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بقَبِولٍ حَسنٍ» او را قبول کرده باشد، چندین هزار هستند که این نعت دارند. لیکن مقصود ما بعضی از علماءاند که «والرّاسِخُونَ فی العِلْمِ» کمال درجهٔ ایشان است. ای دوست مدتها بود که مرا نه تن از علمای راسخ معلوم بودند؛ و لیکن امشب، که شب آدینه بود که ایام کتابت بود، دهم را معلوم من کردند: و آن خواجه امام محمد غزالی بود- رحمة اللّه علیه-. احمد را میدانستم، اما محمد را نمیدانستم؛ محمد نیز از آن ماست. اگر خواهی که آنچه گفتم تمام بدانی از خواجه احمد غزالی بشنو که چه میگوید در معنی این حدیث «المؤمن مِرآةُ المؤمن»:
ای خدا آیینۀ روی جمالت این دل است
جان ما برگ گلست و عشق تو چون بلبل است
در جمال نور تو خود را ببینم بیوجود
بس درین عالم مراد هر یکی خود حاصل است
در ازل موجود بودم سایه مر نور ترا
در ابد هم شرب یکتایی که ما را منزل است
عاشقان در عالم ق و حروف نون و ط
همنشینان خدا پس این مقام اول است
گر همیخواهی که دانی کاین چه جایست و کجا
در درون دو جهان آنجا که شهر بابل است
از مراد خود برون آی و مراد دوست گیر
کاین چنین کس پیش محبوبان نجیب و عاقل است
ور نهاد تو همی محجوب ماند زین همه
خاک بادا بر سرت کاین کار تو بس مشکلست
اگر کسی را این مقام سزد از خواندگان، آخر محجوبان را گفتن این مقام رسد. شیخ ما مودود بسیار گفتی این بیت را:
گر زاهد را جمال آن روی رسد
ما را بسر کوی یکی هوی رسد
ای دوست قدر آفتاب، آفتاب داند «إِنَّما یَعْرِفُ الفَضْلَ لِإَهل الفَضْلِ الْفضلاءُ». رخت سلطان هم اسبان سلطان کشند «لایَحْمِلُ عطایا الملوکِ إِلَّا مَطایا المُلوُک». اگر تازی نمیدانی چنین میگویم:
روشنتر از آفتاب باید رایی
تا بشناسد مزاج هر سودایی
اگر چنانکه گویی در آفتاب، چیزی دیگر بجز آفتاب آفتابی دیگر کند؟ نکند. جای آفتاب، خود آفتاب گیرد. آنکس که ذوق این کلمات چشیده بود، حزن و خوف او را از خود بستده باشد. مگر که از جملهٔ واصلان از یکی نشنیدهای که گفت: «مَنْ عَرَفَ اللّهَ طالَتْ مُصیبَتُهُ»؟ هر که خدا را بشناخت، مصیبت او دراز شد. دریغا این از بهر آن گفتم که شیخ ما گفتی: «لایَعْرِفُ الحقَّ إِلَّا الحَقُّ» گفت: «خدارا کسی نشناخت مگر خود او؛ ای عزیز او را خود او داند، و او را خود او شناسد پروانه چون آتش شود، آتش از آتش چه بهره گیرد، و چه حظ و چه نصیب یابد؟ و چون از آتش دور باشد، حظ چگونه برگیرد و با غیریت چگونه سازد؟ عقل اینجا نرسد. اگر ورای عقل چیزی داری، خود دانی که چه میگویم:
از وصف تو ای دوست خرد گم ره شد
مانندۀ تو تویی سخن کوته شد
آن سؤال دیگر که کردهبودی که کار، طالب دارد یا مطلوب بر صدر کتاب شمهای شنیدی، اما اینجا تمام گوش دار: اول سرمایهای که طالب سالک را باید عشق باشد که شیخ ما گفت: «لاشَیخَ أبْلَغُ مِنَ العشق» هیچ پیر کاملتر، سالک را از عشق نیست. وقتی شیخ را پرسیدم که «ما الدَّلیلُ عَلَی الله. فقال: دَلیلُهُ هُوَ اللّهُ». این کلمه، بیان بلیغ با خود دارد؛ یعنی آفتاب را به چراغ نتوان شناخت. آفتاب را هم به آفتاب شاید شناخت. «عَرَفْتُ رَبّی برَبّی» این باشد. اما من میگویم که دلیل معرفت خدای- تعالی- مبتدی را عشق باشد. هر که را پیر عشق نباشد او روندهٔ راه نباشد. عاشق به معشوق به عشق تواند رسیدن، و معشوق را بر قدر عشق بیند. هر چند که عشق به کمالتر دارد، معشوق را به جمالتر بیند.
دریغا بیم آنست که عشق پوشیده درآید و پوشیده بیرون رود و کسی خبر ندارد. عشق حقیقی نمیگویم، آن عشق میگویم که از آن ذرهای در دنیا آمد و بیم آنست که همچنان بکر و پوشیده با جای خود رود! عشق الهی بر دو طرف قسمت کردند: نیمی جوانمردی برگرفت، و نیمی جوانمردی دیگر. اینجا حسین منصور چنین بیان میکند که «ما صَحّتِّالفُتُوَّةُ لِأَحَدٍ إِلاَّ لِأَحْمَدَ- صلعم- ولِإِبْلیسَ»: احمد ذرهای عشق بر موحدان بخش کرد، مؤمن آمدند؛ ابلیس ذرهای بر مغان بخش کرد، کافر و بتپرست آمدند. از آن بزرگ نشنیدهای که گفت: «الجادَّةُ کَثیرةٌ وَلِکنَّ الطَّریقُ واحِدٌ». گفت: جادهٔ منازل ربوبیت بسیار است، اما راه یکی آمد.
ای دوست اگر آنچه نصاری در عیسی دیدند تو نیز ببینی، ترسا شوی. و اگر آنچه جهودان در موسی دیدند تو نیز ببینی، جهود شوی. بلکه آنچه بتپرستان دیدند در بتپرستی، تو نیز ببینی، بتپرست شوی. و هفتاد و دو مذهب، جمله منازل راه خدا آمد. مگر این کلمه نشنیدهای که شیخ ابوسعید ابوالخیر روزی پیش گبری آمد از مغان، و گفت: در دین شما امروز هیچ چیزی هست که در دین ما امروز هیچ خبر نیست؟
دریغا مقصود آنست که عشق الهی، منقسم شد بر دو قسم؛ هر قسمی، جوانمردی برگرفت. اما هیچ دانی که عشق عبودیت به تمامی، که برگرفته است؟ دریغا همه عشق به تمامی خود او برگرفته است: «وَاللّهُ عَلی کُلِّ شیءٍ قَدیْرُ» این باشد. ای دوست عشق پیدا و عیان در عالم ملک و عالم دنیا که دید؟ آنگاه که سالک را پیر راه شود، و او را راه نماید. اگر عشق، شیخ همه شدی؛ جمله مرید شدندی:
عشق پوشیده است و هرگز کس ندیدستش عیان
لافهای بیهده تا کی زنند این عاشقان
هر کسی در قدر خود لافی و وصفی میزنند
عشق او پاکست و صافی از چنین و از چنان
ای دوست عاشقان را دین و مذهب، عشق باشد که دین ایشان، جمال معشوق باشد؛ آنکه مجازی بود، تو او را شاهد خوانی. هر که عاشق خدا باشد، جمال لِقاءُ اللّه، مذهب او باشد؛ و او، شاهد او باشد؛ در حقیقت، کافر باشد؛ کفری که ایمان باشد به اضافت با دیگران. مگر که این بیتها نشنیدهای:
آنکس که نه عشق را شریعت دارد
کافر باشد که دین طبیعت دارد
هر کس که شریعت و حقیقت دارد
شاهد بازی دین و طریقت دارد
ای دوست جوابی دیگر بشنو: راه پیدا کردن، واجبست؛ اما راه خدای- تعالی- در زمین نیست، در آسمان نیست، بلکه در بهشت و عرش نیست؛ طریق اللّهدر باطن تست: «وفی أنْفُسِکم» این باشد. طالبان خدا، او را در خود جویند زیرا که او در دل باشد و دل در باطن ایشان باشد. ترا این عجب آید که هرچه در آسمان و زمین است، همه خدا در تو بیافریده است؛ و هرچه در لوح و قلم و بهشت آفریده است، مانند آن در نهاد و باطن تو آفریده است. هر چه در عالم الهیست، عکس آن در جان تو پدید کرده است.
تو این ندانی؛ باش تا ترا بینای عالم تمثل کنند، آنگاه بدانی که کار چونست و چیست. بینای عالم آخرت و عالم ملکوت جمله بر تمثل است. بر تمثل مطلع شدن، نه اندک کاریست. مرگ را به جایگاهها شمهای شنیدی که چه بود «مَن أرادَ أنْ یَنْظُرَ إِلی مَیِّتِ یَمْشی عَلی وَجْهِ الأَرْضِ فَلْیَنْظُرْ إِلی اِبْنِ أبی قُحافَة» بیان این مرگ شده است. هرکه این مرگ ندارد، زندگانی نیابد. آخر دانی که مرگ نه مرگ حقیقی باشد، بلکه فنا باشد. دانی که چه میگویم؟ میگویم چون تو، تو باشی و با خود باشی تو، تو نباشی؛ و چون تو، تو نباشی همه خود تو باشی:
نه من منم نه تو توی نه تو منی
هم من منم هم تو توی هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار خُتَنی
کاندر غلطم که من توم یا تو منی
دریغا چه خواهی شنیدن! نزد ما مرگ این باشد که هرچه جز معشوق باشد از آن، مرده شود تا هم از معشوق زندگی یابد و به معشوق زنده شود. مرگ را دانستی که در خود چون باشد.
گور را نیز در خود طلب میکن. مصطفی- صلعم- همه روز این دعا کردی: «أَللّهُمَّ إِنّی أَعُوذُبِکَ مِنْ عَذابِ القَبْر». بشریت آدمی خود همه گورست. از آن بزرگ نشنیدهای که او را گفتند: «هَلْ فی القَبْرِ عذابٌ؟ فقالَ: أَلْقَبْرُ کُلُّهُ عَذابٌ» گفتند: آدمی را در گور عذاب باشد؟ گفت: گور، همه عذاب است؛ یعنی وجود بشریت آدمی خود همه عذاب است. گور طالبان قالب باشد بعدما که همه را گور قالب خواهد بودن.
اول چیزی که سالک را از عالم آخرت معلوم کنند، احوال گور باشد اول تمثل که بیند، گور باشد: مثلاً چون مار و کژدم و سگ و آتش که وعده کردهاند اهل عذاب را، در گور به تمثل بوی نمایند؛ این نیز هم در باطن مرد باشد که ازو باشد. لاجرم پیوسته با او باشد، دریغا چه میشنوی؟!
سؤال منکر و نکیر هم در خود باشد. همه محجوبان روزگار را این اشکال آمده است که دو فریشته در یک لحظه به هزار شخص چون توانند رفتن، بدین اعتقاد باید داشتن. اما ابوعلی سینا- رحمةاللّه علیه- این معنی را عالمی بیان کرده در دو کلمه آنجا که گفت: «المُنْکَرُ هُوَ العَمَلُ السَییِءُ، وَالنَکیْرُ هُوَ العَمَلُ الصَّالِحُ» گفت: منکر، عمل گناه باشد؛ و نکیر طاعت. دریغا از دست این کلمه که چه خوب گفته است! یعنی که نفس، آینهٔ خصال ذمیمه باشد؛ و عقل و دل آینهٔ خصال حمیده بود. مرد در نگرد، صفات خود را بیند که تمثلگری کند؛ و وجود او، عذاب او آمده باشد. پندارد که آن غیری باشد؛ آن خود او باشد، و ازو باشد. اگر خواهی از مصطفی نیز بشنو آنجا که شرح عذاب گور کرد: «فَقالَ: إِنَّما هِی أعمالُکُم تُرَّدُ إِلَیْکُم».
ای دوست صراط نیز در خود باید جستن «وَإِنَّ هَذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتّبِعُوهُ». ابن عباس گفت: صراط مستقیم، جادۀ شرع است در دنیا؛ هر که بر صراط شرع، مستقیم آمد، بر صراط مستقیم حقیقت، راست آمد؛ و هرکه راه، خطا کرد؛ حقیقت خود گم کرد و خود رادر خطا افکند. صراط، باطن مرد باشد.
ای دوست دانی که میزان چه باشد؟ میزان عقل باشد. «حاسِبُوا أَنْفُسَکم قَبْلَ أنْ تُحاسَبُوا». دریغا برخوان:« لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأنْزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ». این میزان، عقل باشد که وزن جمله بدان حاصل آید. این قسطاس مستقیم در باطن باشد. مصطفی- علیه السلام- روزی گفت که «مَثَلُ الصَّلوة المَکْتُوبَةِ کَالمیزانِ، مَنْ أوْفَی أستَوفَی». در این حدیث اشارت است بدانکه این میزان، دو کفه دارد: یکی کفۀ ازل باشد و یکی کفۀ ابد؛ هرچه در ازل داده باشند، در ابد همان باز ستانند. این کلمه درخور فهم هرکسی نباشد.
اما ای دوست! بهشت و دوزخ نیز با تست، در باطن خود باید جستن؛ و هر کسی را بر قدر مرتبهٔ او باشد: چندانکه در دنیا جملهٔ خلایق از اول تا آخر خورند و خواهند خوردن، در بهشت ابلهی، بهشتی بخورد بهیک ساعت چنانکه ذرهای ملالت نباشد، و در اندرون او با دید نیاید. پس چه باشد که یک طعام در بهشت بهیک طعم، ذوق هفتاد طعام باشد؛ و هفتاد گونه حلاوت یابد از یک طعام! این، بهشت عموم باشد؛ و بیان درجهٔ مأکولات و شجرها و حوریان و انواع کرامتها و مقامات عجایب و غرایب خود در کتب بسیار است.
اما محبان خدای را- تعالی- جنتی دیگر باشد بجز این بهشت که مصطفی- صلعم- از آن بهشت خبر چنین داد که شب معراج خدای- تعالی- با من گفت: «أعْدَدْتُ لِعِبادیَ الصّالِحینَ مالاعَیْنَ رَأَتْ وَلاإُذُنَ سَمِعَتْ وَلاخَطَرَ عَلَی قَلْبِ بَشَرٍ». دوستان او، چون او را بینند در بهشت باشند؛ و چون بی او باشند، خود را در دوزخ دانند.
دریغا «وَحیْلَ بَیْنَهُم وَ بَیْنَ مایَشْتَهوُنَ» دوزخی تمام است مر اهل بصیرت را! «أولئِکَ یُنادوُن مِنْ مَکانٍ بَعیْدٍ» این بعد از حضرت عزت، دوزخ است و کس خود نمیداند. امروز محجوبان میدانند که عذاب به آتش دنیا چون باشد؛ باش تا به عالم یقین رسند بدانند به علمالیقین که دوزخ و آتش معنوی، و بهشت معنوی چه باشد. «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقیْنِ لَتَرَونَّ الجَحیم» این آیت شرح دوزخ را تمام کرده است.
ای دوست! چون سالک، رخت در شهر عبودیت کشد که دل او باشد، در بهشت شود؛ «فَأدخُلی فی عِبادِی وَأدخُلی جَنّتی». دراین جنت با ایشان در خطاب آید که از من چیزی بخواهید؟ گویند؛ خداوندا ما از تو فنا و بیخودی میخواهیم. شربتی از شراب وصلت و قربت بر نهاد ایشان چکاند؛ هر جا که میآید، کیمیاگری میکند. «شَراباً طَهُوراً» این بود، آب که چون احداث از اعضای محدث برگیرد، و او را از بعد حدث به قربت طهارت رساند، علما آنرا طهور خوانند «وَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهوُراً». پس آن شربت که در بهشت دهند، بر احداث بشریت و جنابت انسانیت آید؛ همه به رنگ خود کند که «وَسَقیهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً».
اینجا معلوم سالک شود که بهشت چیست و دوزخ کدام است. آن پیر مگر از اینجا گفت که «ألعشقُ هو الطریقُ وَرُؤیَةُ المَعْشوُقِ هُوَ الجَنَّةُ وَالفِراقُ هُوَ النّارُ وَالعَذابُ» گفت: عشق خدا دین و مذهب عاشق است و معشوق را دیدن بهشت اوست، و از معشوق دور بودن دوزخ او باشد. این جمله نیز در خود باشد. اگر خواهی که این کلمه را تمامتر بدانی مثالی بشنو: آفتاب دیگر است، و شعاعش دیگر. آفتاب را به شعاع توان دیدن، و آفتاب، شعاع نیست؛ این سخن مشکل است. مثال دیگر را گوش دار: ماه را در آب دیدن دیگر باشد، و معاینه دیدن دیگر. آنکس که ماه را در آب بیند، هم ماه دیده باشد و لکن در حجاب؛ و هم ندیده باشد بیحجاب. این نیز هم در خود باشد. این همان کلمه است که گفتند: «مَثَلُ القَلْبِ کَالمِرآة إِذا نُظِرَ فیها تَجَلّی رَبُّه».
ببین که سخن، مرا از کجا تا کجا میکشد! این خود رفت؛ اما مقصود آنست که گفتم: بنای وجود آخرت بر تمثل است و تمثل شناختن نه اندک کاریست بلکه معظم اسرار الهی دانستن تمثل است و بینا شدن بدان. دریغا «فَتَمثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیَّاً» جوابی تمامست. تمثل جبریل خود را از آن عالم روحانیت در جامهٔ بشریت، بهطریق تمثل بهمریم نمود؛ و او، جبریل را مردی بر صورت آدمی دید. و وقت بودی که صحابهٔ مصطفی جبریل را بر صورت اعرابی دیدند، و وقت بودی که جبریل خود را به مصطفی در صورت دحیه کلبی نمودی. اگر جبریلست روحانی باشد، اعرابی در کسوت بشریت دیدن صورت چون بندد؟ و اگر جبریل نیست، کهرا دیدند؟ تمثل خشک و نیک میدان. ای دوست این خبر را نیز گوش میدار که خواص امت را آگاه میکند. گفت: «إِیّاکُمْ وَالنَظَرَ إِلی المُرْدِ فإِنَّ لَهُم لَوْناً کَلَوْنِ اللّه»؛ و جای دیگر گفت: «رأیْتُ رَبّی لَیْلَةَ المِعْراجِ عَلی صُورَةِ شابِّ أمرَدٍ قَطَطٍ». این نیز هم در عالم تمثل میجوی.
دریغا کس چه داند که این تمثل چه حال دارد! در تمثل، مقامها و حالهاست. مقامی از آن تمثل آن باشد که هر که ذرهای از آن مقام بدید، چون در آن مقام باشد آن مقام او را ازو بستاند؛ و چون بی آن مقام باشد، یک لحظه از فراق و حزن با خود نباشد. تفکر از این مقام خیزد. از مقامهای مصطفی- علیه السلام- یکی فکر بود و یکی حزن. عایشهٔ صدیقه گفت- رضی اللّه عنها- : «کانَرَسُولُ الله- صلعم- دائمُ الفکرِ طویلُ الأحْزان» میگوید: مصطفی پیوسته با فکر بودی؛ و پیوسته حزن تمام داشتی.
دریغا چه دانی که این مقام با هر کسی چه میکند! کافرم که اگر هرچه به من دهند نه از بهر این مقام است، باش تا ذرهای از این مقام بر تمثل مقام صورتی بهتو نمایند. آنگاه بدانی که این بیچاره در چیست! دانی که این چه مقام است؟ شاهد بازی است. چه میشنوی! دریغا مگر که هرگز ترا شاهدی نبوده است، و آنگاه جگرت از دست عشق و غیرت آن شاهد پاره پاره نشده است؟! ای دوست شاهد در این مقام یکی باشد و مشهود بی عدد. با تو چنین توان گفتن. ندانی که اعداد در یکی خود یکی باشد؟ این مقام حسین منصور را مسلم بود آنجا که گفت: «أفَرادُ الأعدادِ فی الوَحْدَةِ واحِدٌ». عقد ده از یکی خاست، و یکی در آن مجموع داخل است. این مقام گفتن، هر کسی بر نتابد. شاهد و مشهود، خود یکی باشد در حقیقت؛ اما در عبارت و اشارت، تعدد نماید. ای دوست شاهد و مشهود، مقام سوگند است! اگر نیک اندیشه کنی، گاه ما شاهد او باشیم؛ و گاه او شاهد ما باشد: در حالتی او شاهد و ما مشهود، و در حالتی دیگر ما شاهد و او مشهود. جهانی از دست این شاهد، جان درباخته و بیجان شده است و هرگز کس درمان نیافت، و نیابد. شیخ ما یک روز این بیتها میگفت و ما را از او یادگارست:
از دست بت شاهد، جان بیجان شد
دل در طلب وصلش بی درمان شد
او خود بخودی ز ما همی پنهان شد
کفر و اسلام نزد ما یکسان شد
دریغا «رَأَیْتُ رَبّی لَیْلَةَ المِعراجِ فی أَحْسَنِ صُورَةٍ» این «أَحْسَنِ صُورَت» تمثلست؛ و اگر تمثل نیست، پس چیست؟ «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ وَأوْلادَه عَلَی صُورَةِ الرَّحْمَن» هم نوعی آمده است از تمثل. دریغا از نامها او، یکی مصور باشد که صورت کننده باشد؛ اما من میگویم که او مصور است یعنی صورت نماینده است. خود تو دانی که این صورتها در کدام بازار نمایند و فروشند؟ در بازار خواص باشد. از مصطفی- صلعم- بشنو آنجا که گفت: «إِنَّ فی الجَنَّةِ سَوقاً یُباعُ فیها الصُوَرُ» گفت: در بهشت بازاری باشد که در آن بازار، صورتها فروشند. «فی أحْسَنِ صُورَةٍ» این باشد. امام ابوبکر قحطبی را بین که از تمثل چه خبر میدهد گفت: «رَأیتُ رَبَّ العِزَّة عَلَی صُورَةِ أُمّی» یعنی خدا را بر صورت مادر خود دیدم؛ دانی که این «أم» کدامست؟ «النَبِیُّ الأُمّی» میدان؛ «وَعِنْدَهُ أُمُّ الکِتابِ» میخوان.
دریغا از مقام شهود که خبر داد، و خود که تواند خبر دادن؟ تو هنوز این قدر نمیدانی که شاهد از برای محبوب باشد! بر دلها نصیبی از شاهد بازی حقیقت در این شاهد مجازی که روی نیکو باشد درج است؛ آن حقیقت تمثل، بدین صورت نیکو توان کردن. جانم فدای کسی باد که پرستندهٔ شاهد مجازی باشد که پرستندهٔ شاهد حقیقی خود نادر است. اما گمان مبر که محبت نفس را میگویم که شهوت باشد، بلکه محبت دل میگویم و این محبت دل نادر بود. باش تا بدان مقام رسی که هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی بر شکل صورت خود بینی. گویی من خود از این صورتها کدامم؟ هفتاد هزار صورت از یک صورت چون ممکن باشد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار صفت، در هر موصوفی و ذاتی درج و ممزوج و متمکن است؛ و هر خاصیتی و صفتی تمثل کند به صورتی و شخصی شود. مرد چون این همه صفتها بیند، پندارد که خود اوست؛ او نیست، ولیکن ازوست. دریغا معذوریم که از شناخت حقیقت خود دوریم، و از دیدهٔ دل کوریم و از جاه بشریت در گوریم:
نادیده رخان تیره ایامان را
نادیده ز دور دوزخ آشامان را
دعوی چه کنی عشق دلآرامان را
با عشق چه کارست نکونامان را
وقتی پیرم گفت- قدس اللّه روحه- ای محمد هفتصد بار مصطفی را دیدهام، و پنداشته بودم که او را میبینم، امروز معلوم شد که خود را دیدهبودم. این هفتصد بار را این حدیث گواهی میدهد «کَأَنّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی بارِزاً». «قُلْ إِنْ کُنْتُمتُحِبُّونَ اللّهَ فَأَتّبِعوُنی یُحْبِبْکُم اللّهُ» همین معنی بود.
دریغا که بشریت نمیگذارد که اسرار ربوبیت رخت بر صحرای صورت نهد! از شیخ ابویزید شنو که از بشریت شکایت چون میکند آنجا که گفت: «ألبَشَرِیَّةُ ضِدُّ الرُّبُوبِیَّةِ فَمَن احْتَجَبَ بِالبَشَرِیَّةِ فاتَتْهُ الرُّبُوبِیَّةُ» یعنی که ربوبیت با بشریت هرگز جمع نشود؛ و از وجود یکی، غیبت آن دیگر بود. و خود دانی که در بهشت شکر از چه کنند؟ از خلاص بشریت کنند که «اَلْحَمدُ لِلّهِ الَّذی أَذْهَبَ عَنّا الحَزَنَ» ابن عباس گفت: «یعنی حَزَنُ البَشَّرَّةِ».
دریغا غیرت بشریت نه مختصر حجابیست خلق را از عالم الهی! و در حق عموم گفت مصطفی- علیه السلام- که «إِنَّ القُلُوبَ تَصْدَأُ کما یَصْدَأُ الحدیدُ» زدودن این زنگ و خلاص و درمان این رنج، این آمد که «ذِکْرُ المَوْتِ وَتَلاوَةُ القرآن» این صدا و زنگ و غبرت و رَیْن و غین و غم، همه کدورات بشریت است؛ چون جذبةٌ مِنْ جَذَبات الحق تاختن آرد، کیمیاگری کند؛ دست بر تختهٔ بشریت زند؛ این غین بر دارد. «رَأنی قَلبی رَبّی» سر برزند. «کُونُوا رَبّانِیّینَ» حاصل شود. پس غَینِ قلب ما بشریت باشد؛ و جلا و کاشف این غین، نور الهیت باشد. دریغا هرگز دانستهای که غین دل مصطفی از چه بود؟ اگر ندانی معذور باشی «إِنَّهُ لَیُغانُ عَلی قَلْبی حَتّی اَسْتَغْفُرَ اللّهَ فی الیَومِ وَاللَّیْلَةِ سَبْعینَ مَرَّةً» این غین را جز خدا دیگر کس نداند.
دریغا حلول روی اینجا خواهد نمودن! ای دوست اگر خواهی که ترا سعادت ابدی میسر شود، یک ساعت صحبت حلولی که صوفی باشد دریاب تا بدانی که حلولی کیست. مگر آن شیخ از اینجا گفت که «الصُّوفی هُوَ اللّهُ». عبداللّه انصاری میگوید که عالم به علم نازد و زاهد به زهد نازد. از صوفی چهگویم که صوفی خود اوست. چون صوفی او باشد، حلولی نباشد. هر چه خدا را باشد این حلول موحد را نیز باشد. در این مقام هرچه ازو شنوی، از خدا شنیده باشی.
دریغا هرکه خواهد که بی واسطه، اسرار الهیت شنود؛ گو: از عین القضاة همدانی بشنو «إِنَّ الحقَّ لَیَنْطِقُ عَلی لِسانِ عُمَرَ» این باشد. اگر ممکن باشد که از سمع و بصر و حیوة و علم و قدرت حق- تعالی- چیزی از موجودات و مکونات بیرون باشد، ممکن بود که از سمع و بصر و قدرت چنین رونده خالی و بیرون باشد. هرچه در موجودات بود بر وی پوشیده نباشد «وَما یَعْلَمُ تأویلَهُ إلّا الرّاسِخوُنَ فی العِلْمِ». اینجا حلول روی نماید؛ سر «تَخلَّقوا بِإخلاقِ اللّه» باشد. و این سخن از آن عالیتر است که هر کس دریابد که بعضی از سالکان محقق این گفتند که راه حق- تعالی- نامتناهیست. لاجرم هر روز هفتاد بار رخت عبودیت، به منازل صحرای ربوبیت باید نهادن. این کلمه عجب دانستهای، و انتهای این خبر دانستهاند؛ اما میترسم که عین القضاة از خزانهٔ گنج «وَعَلَّمْناهُ من لدُّنَا عِلْماً» پارهای برگیرد و بر قلب بعضی محبان خود زند.
دریغا خلق از اسرار این کلمهٔ «طه» محتجباند. طه یعنی ایمرد چون ماه چهارده شبه که نزد خلق منور و عزیز باشد! نور طه در آن عالم منور چون ماه چهارده شبه است؛ در این عالم اگر خواهی که دریابی که چه میگویم، گوش دار: همه سالکان از خدا توفیق آن یافتهاند که از خود، بهخدا رفتند؛ اما محمد، از خدا بهخلق آمد. «یا أَیُّها المُزَّمِلُ» میگوید آنچه گفتنی است. حالات، متفاوت است تو هر حالتی را فهم نتوانی کردن؛ و همه حالات را یکی دانستن خطا باشد. در حالتی او را مرد خوانند؛ و این حالت در عالمی باشد که در آن عالم، جز محمد و خدا دیگر کس نباشد. چون خواهد که در این عالم اورا تشریف دهد، او را یتیم خواند «أَلَمْ یَجِدْکَ یتیماً فَآوی». خوددانی که این عالم را چه خوانند؟ جنت قدس خوانند «اَنا وَ کافِلُ الیَتیمَ کَهاتَیْنِ فی الجَنَّةِ». چه گویی محمد یتیم نیست؟! چون محمد یتیم باشد، و حق- جل جلاله- پرورندهٔ یتیم است. پس هر دو در بهشت بهم باشند. آنچه دیگران گفتند که او از خلق به خدا میرفت در این مقام محمد از خدا بهخلق میآمد «قَدْ جاءَکُمْ مِن اللّهِ نُورٌوَکِتابٌ مُبینٌ». «أرِحْنا یا بَلالُ» دلیل این سخن آمده است. «وَماأرْسَلْناکَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمینَ» بیان این همه شده است. کهرا بیان است؟ آن کس را بیانست که «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُور الَّذینَ أوتُوا العِلْمَ».
دیگر مقام در تمثل آنست که عایشهٔ صدیقه در حق مصطفی- علیه السلام- و رؤیت او مر خدا را این نشان میدهد که «مَنْ زَعَمَ أَنَّ مُحَمّداً رَأیَ رَبَّهُ بِعَیْنِ رَأسِهِ فَقَد أعْظَمَ عَلَی اللّهِ الفِرْیَةَ». با عایشه گفت: شب معراج، او را ندیدم، به ذات و حقیقت او؛ و با ابن عباس گفت: دیدم، بر صورت تمثل. دریغا از ذات خدا، تلذذ یافتن و خبر گرفتن و کیفیت و ادراک و احاطت، مُحالست که ذات او- تعالی- بیننده را از بینندگی بستاند. چون بیننده نماند، کهرا بیند؟
اما آنچه تو صفات خوانی که «أَوَّلُ ماخَلَقَ اللّهُ نُوری» از آن نشان باشد؛ چون او- جل جلاله- خود را جلوه گری کند بدان صورت که بیننده خواهد به تمثل بوی نماید. در این مقام من که عین القضاتم، نوری دیدم که از وی جدا شد؛ ونوری دیدم که از من برآمد؛ و هر دو نور برآمدند ومتصل شدند، و صورتی زیبا شد چنانکه چند وقت در این حال متحیر مانده بودم. «إِنَّ فی الجَنَّةِ سُوقاً یُباعُ فیها الصُّوَرَ» این باشد. «رَأَیْتُ ربّی فی أحْسَنِ صُورَةِ» خود نشان میدهد.
دریغا این کلمه را گوش دار: انتهاو اتصال جملهٔ سالکان به نور مصطفی است. اما ندانم که انتها و اتصال مصطفی به کیست؟ «مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأَی الحَقَّ» بیان این کلمه بکرده است.
ای دوست تو از این حدیث چه فهم کردهای که مصطفی گفت: «تَفَکَّرُوا فی آلاءِ اللّهِ وَلاتَفَکَّروا فی ذاتِ اللّه» تفکر کنید در صفات خدا، اما در ذات او تفکر مکنید. اینجا عالم شرع زیر و زبر شود. دانی که چه میگویم؟ میگویم: نور حق- تعالی- را بهخود توان دیدن که در این مقام مرد با خود باشد؛ اما ذات حق- تعالی- را بهحق توان دیدن که مرد را از مرد بستاند. «لاتُدْرِکُهُ الأَبْصارُ» این باشد که سالک را از خود بستاند. «وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصارَ» این باشد که همه خدا باشد. در این مقام با عایشه گفت: ندیدم؛ و با دیگران گفت: دیدم: یعنی نور او نه ذات او. شعاع آفتاب توان دیدن که نوازنده است: اما عین او نتوان دیدن که سوزنده است. اینجا مسأله عظیم بدان. صفات حق- تعالی- عین ذات او نیست که اگر جملهٔ صفات خود عین ذات بودی اتحاد بودی؛ و غیر ذات او نیست که غیریت تعدد الهیت بودی. صفات، قایمات بذاته توان گفتن.
دریغا جگرم پاره پاره میشود از دست آن که در جهان کسی بایستی که این کلمه را گوش داشتی که خواجه امام ابوبکر با قلانی چه میگوید آنجا که گفت: «ألباری- تعالی- باقٍ بِالْبَقاءِ، واحِدٌ بِالْوَحدانِیَّةِ، مُوْجودٌ بالوُجودِ» میگوید: باقی دیگر است، و بقا دیگر، و موجود دیگر است و وجود دیگر، و واحد دیگر است، و وحدانیت دیگر. اگرچه این معانی قایم بنفس او باشد، اما انفکاک صفات از ذات نتوان گفتن.
دریغا این معانی جلوه بر کسی کند که هفتاد و اند مذهب مختلف را واپس گذاشته باشد. آنکس که هنوز یک مذهب تمام ندیده باشد، او از کجا و این سخن از کجا! باش تااین کلمه ترا روی نماید که یهود و نصاری گفتند: «إِنَّ الأَنْوارَ تَطْرَأُ مِنْ ذاتِ الرَّبِ» میگویند: جمله طرِوءِ نورها ازو آمد. «اللّهُ مصْدَرُ المُوجودات» این باشد و مجوس گفتند: اله دو است: یکی یزدان و آن، نور است؛ و دیگر، اهرمن و آن ظلمت است؛ نور فرمایندۀ طاعات و ظلمت فرمایندۀ سیّآت؛ نور میعاد روز، و ظلمت معاد شب؛ کفر از یکی، ایمان از آن دیگر و ملاحده واهل طبایع گفتند که صانع عالم، افلاکست؛ و عناصر را قدیم دانند؛ و صورت این شبهتها ایشان را از حقیقت محروم کرده است.
دریغا عالمی از خود در حجاب و در عمری یک لحظه از شناخت خود قاصر از ایشان چه توقع شاید داشت! ای دوست «عَرَفْتُ رَبّی بِرَّبی» اینجا آن باشد که چنانکه خدا را بخدا توان شناختن، خدا را هم بخدا توان دیدن.«أَرِنی». رنگ غیرت داشت؛ «لَنْ ترانی» گفت: ای موسی تو نه بینی بجهد و کوشش، مرا؛ و مرا تو بخودی خود نتوانی دیدن؛ مرا بمن توانی دیدن. ذوالنون مصری از اینمقام چنین بیان میکند: «رَأیتُ رَبّی بِرَّبی وَلَوْلارَبّی لَما قَدِرْتُ عَلی رَؤْیَةِ رَبِّی». سخن ابوالحسین مانوری اینجا روی نماید که «مارأی رَبّی أحدٌ سِوی رَبّی» گفت: اورا کس ندید مگر که او خود خود را دید: یعنی بجز او، کسی دیگر او را ندید.
دریغا! از دست این کلمه، ترا این عجب آید! از قرآن بشنو که با بندگان چه میگوید: «مالَکُم لاتَرْجُون لِلّهِ وَقاراً وَقَدْخَلَقَکُم أطواراً» همین معنی بود که «لایَعْرفُون قَدْرَهُ وَلایُدرِکُونَ رُؤیَتَهُ». و همین معنی بود آیت «وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ». محبان او جملۀ اسرار در این آیت باز یابند که «اَللّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَمَواتٍ وَ مِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأمرُ بَیْنَهُنَّ». ابن عباس گفت: اگر من این آیت را تفسیر کنم، خلق مرا جز کافر نخوانند. آیت دوم «إِنَّ ربَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ والأَرْضَ فی سِتَّةِ أیّامٍ ثُمَّ أستَوی عَلَی العَرْشِ یُغْشَی اللَّیْلَ وَالنَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ ألالَهُ الخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبارکَ اللّهُ رَبُّ العالَمینَ». ابوهریره گفت: اگر این آیت را تفسیر کنم صحابه مرا سنگسار کنند.
ای دوست از این آیت که «فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیءٍ وَإِلَیْهِ تُرجَعوُنَ» چه فهم کردهای؟ ملکوت، سایه و عکس جبروتست، و ملک سایۀ ملکوت. از مصطفی- صلعم- بشنو اگر باورت نیست آنجا که گفت: «مامَثَلی ومَثَلُ الدُّنْیا إِلَّا کَراکِبٍ فی یَومٍ عاصِفٍ رفعَتْ لَهُ شَجَرَةٌ ثُمَّ نَزَلَ وَقالَ وَنامَ فی ظِلّها ساعَةً ثُمَّ راحَ وَتَرَکَها». دنیا را سایۀ درخت میخواند؛ از کدام درخت؟ «مِنَ الشَجَرَةِ أَنْ یامُوسی إِنّی أَنَا اللّهُ». ای دوست عالم ملک دیدی و عجایب آن؛ باش تا عالم ملکوت نیز بینی و عجایب آن. تو که عالم ملکوت ندیده باشی،ازعالم الهی خود چه خبر داری؟!
ای دوست هرگز این کلمه نشنیدهای که «قِیَمَةُ المَرْءِ قَدْرِ هِمَّتِهِ»؟ پس بدانی که همت تو تا کجاست؛ آنجا که همت تست،خود چه قدر دارد. پس ببین که چون قیمت و درجت در مقابله و ضمن همت است، درجات چگونه متفاوت باشد! دریغا «إِنَّ اللّهَ یَتَجَلَّی لِلْنَّاس عامَّةً وَلِأَبی بَکْر خاصَّةً» چراتجلی خاص در قیامت نصیب او آمد؟ از بهر آنکه جرعهای از پیر خود ستده بود، و آن جرعه نیست مگر که «مازاغَ البَصَرُ وَماطَغَی». پس چون کار بر قدر همت آمد «تِلْکَ الرُسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُم عَلی بَعْضٍ» درست باشد. شیخ ما گفت حق- تعالی- در وقتی که وقت نپذیرد با محبان خود گفت: شما دانید که من چرا سه تن را از میان همه بندگان برگزیدم؟ دریغا چون سایل اوبود، مجیب هم او بود. گفت: ابراهیم خلیل را بخلت از بهر آن مزین کردم که در میان ارواح، هیچ روح چنان با سخا و بخشش ندیدم که روح ابراهیم را بود. پس چون عطا و سخا حلیه و خلق ماست، ما نیز حلۀ خلت در وی پوشانیدیم که «وَاَتَّخَذَاللّهُ ابراهیمَ خلیلاً». پس بموسی نگاه کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح متواضعتر و گردن نهادهتر از روح موسی- علیه السلام- ندیدم؛ پس او را بکلام خود مخصوص کردیم «وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلیماً». پس نظر بروح مصطفی کردیم؛ در میان ارواح، هیچ روح مشتاقتر و محبتر از روح او ندیدیم؛ پس او را برؤیت خود برگزیدیم، و اختیار کردیم که «أَلَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِلَّ». چه میشنوی؟ این همه بیان همت میکند. همت بالا گرفته است بر همه چیزی که «إِنّ اللّهَ یُحِبُّ مَعالی الاُمُورِ وَیَکْرَهُ سَفاسِفَها» آنست که هر که عالی همتتر، کار او رفیعتر.
ای دوست! اگر در این کتاب، زبده هیچ کلمه نیستی جز این کلمات که زبدۀ علوم هر دو جهان آمده است که بس بودی عالمیان را. این کلمات کدامست؟گوش دارو این کلمات شیخ ما گفته است ابوبکر. دانی مقصود چیست؟ در مدح این کلمات آنست تا تو بهمگی خود را با این کلمات دهی. آخر دانی که در عبارت و مثال از این مبین تر و معین تر نتوان گفتن؟ از دو عالم گذر میباید کردن، آنگاه این کلمات باشد که عد و بیان توان کرد. از دو عالمملکوتی و جبروتی بیش از این با عالم تو نتوان آوردن. دریغا چه دانی که در این تمهید چندهزار مقامهای مختلف واپس گذاشتیم، و از هر عالمی زبدهای درکسوت رموز با عالم کتابت آوردیم! پدید باشد که از آن عالم با این عالم، چه توان آوردن؛ جرعهای از کاسۀ «لابَلْ هَذا کَثیرٌ قَطْرَةٌ مِنْ بَحْرٍ لُجِّیٍ لابَلْ شُعاعٌ مِنْ شَمْسٍ».
دریغا اگر چه خونم بخواهند ریختن اما دریغ ندارم! آخر شنیدهای که «شَرُّ النّاس مَن أَکَلَ وَحْدَهُ»؛ اما اَرْجوا که از ادبار خود باز رهم؛ اما هنوز دورست! اما دانم که گویی کلمات خود نگفت؛ این کلمات بر بیان مراتب عالی که همت است گفته میشود.
گوش دار که هرگز نشنیدهای ابراهیم صاحب ذوق بود، موسی صاحب لذت بود، مصطفی- صلعم- صاحب حلاوت بود. چه دانی که چه میگویم! نه با تو گفتهام که عسل دیدن دیگر باشد و عسل خوردن دیگر و عسل بودن دیگر. این کلمات را گوش دار: مصطفی گفت: «مَنْ رَکَنَ إِلَی الدُّنیا وَمالَ إِلَیْها اَحْرَقَهُ اللّهُ بِنارِ جَهَنَّمَ فَصارَ رَماداً تَذْروُهُ الرِّیاحُ». این کلمات، بیان منزلت ارباب عالم ملکست و صفت ابنا و محبان دنیا. اما ارباب عالم آخرت و ملکوت را گفت: «وَمَنْ رَکَنَ إِلَی العُقْبی وَمالَ إِلَیْها أحْرَقَهُ اللّهُ بِنارِ الآخِرَةِ فَصارَ ذَهَباً یُنْتَفَعُ بِهِ». این کلمات محبان اهل ملکوت را بیان درجت است. اما ارباب عالم الهی و جبروت را نشان این داد که «وَمَنْ رَکَنَ إِلی اللّهِ وَمالَ إِلَیْهِ أحرَقَهُ اللّهُ بِنُورِهِ فَصارَ جَوهَراً لاقِیمَةَ لَهُ». کس چه داند که این کلمات از سر چه حالت گفته آمده است! سه عالم را شرح و نشان داد و مصطفی- صلعم- اهل این سه عالم را ظاهر و مبین کرد، و پیدا و روشن گردانید.
اما جوانمردی دیگر، این سخن مبین تر چنان که در خور فهم همه کس باشد، گفته است آنجا که گفت: «اَلمُسافِرُونَ ثَلثَةُ أصنافٍ: صِنْفٌ یُسافِرُ فی الدُّنیا رَأسُ مالِهِ الدِّنیا، وَ رِبْحُهُ المَعْصِیَةُ وَالنَدامَةُ؛ وصِنْفٌ یُسافِرُ فی الآخِرَةِ رَأسُ مالِهِ الطّاعَةٌ وَالعِبادَةُ، وَرِبْحُهُ الجَنَّةُ؛ وَصِنْفٌ یُسافِرُ إِلَی اللّهِ- تَعالی- رَأسُ مالّهّ المَعْرِفَةُ، وَرِبْحُهُ لِقاءُ اللّهِ- تعالی-». چه میشنوی! دانم که گویی: این مقام زهد و بیان زاهدان است؛ و نزد محققان، زهد و زاهد خود نیست و نباشد. از بهر آنکه دنیا خود آن قدر ندارد که ترک کنندۀ آن زاهد باشد.
اگر خواهی از مصطفی بشنو که درجۀ دنیا بچه حد میرساند در حقارت و نزارت، آنجا که گفت: «لَوْ کانَتِ الدُّنْیا تَزنِ عِنْدَاللّهِ جَناحَ بَعُوضَةٍ ماسَقی کافِراً مِنْها شَرْبَةَ ماءٍ» دنیا را کمتر از پر پشهای میخواند بنسبت با عالم الهیت. «قُلْ مَتاعُ الدُنیا قَلیْلٌ» این باشد. حیوة دنیا بنسبت با عمر آخرت، ذرهای نماید. «کَأَنَّهُم یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلّا عَشِیَّةً أوضُحیها» این بیان با خود دارد. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «ما الدُّنیا فِی الآخِرَةِ إِلّا مَثلَ اَحَدِکُم إِذا غَمَسَ إصْبَعَهُ فِی الیَمِّ فَلْیَنْظُرْ بِمَ یَرْجِعُ». ترک این قلیل واجب است؛ این ترک، زهد نباشد. پس در آخرت مقامی عالی تر از آن باشد که «وَلَاالاخِرَةِ اَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَأکْبَرتَفْضیلاً». پس آنکس که خواهد «کِبْرِیاءُ اللّه» او را نصیب اکبر دهد، و خود را بوی نماید «اللّهُ أکْبَر» در این مقام معلوم مرد میشود که بزرگواری و کبریای حق- تعالی- چگونه باشد. پس چون از این بزرگی بیند، عالم آخرت را جز ترک، واجب نداند؛ اگر ترک کند این زهد نباشد. چون از این دو عالم او را زهد افتاد، مقام کبریارونماید، اکبر باشد. پس روی از کبریا گردانیدن و از آن اعراض کردن، کفر باشد. آخر دنیا و آخرت از آن زاهد نیست تا ترک کند، از آن خداست، چه ترک کند چیزی که از آن او نباشد! پس زهد هیچ معنی ندارد؛ و آنچه از آن اوست خود ترک نتواند کردن. هرچه توقع و مقصود سالک باشد، آن معبود او باشد؛ و ترک معبود خود صورت نبندد. پس هرگز نه زاهد باشد ونه زهد.
دریغا ببین که آن بزرگ، نعت صوفی و مرید و زاهد چگونه کرده است؛ گفت: زاهد در آن کوشد که نخورد، و مرید در آن کوشد که چه خورد؛ و صوفی در آن کوشد که با که خورد، و محبان خدادر آن کوشند که ازو خورندبلکه با او خورند. پس چون زهد و زاهد هرگز نبوده باشد، این خبر از مصطفی بشنو چه معنی دارد: «الزُّهْدُ فِی الدُّنیا یُریْحُ البَدَنَ، وَالزُهدُ فی الآخِرَةِ یُریحُ القَلْبَ وَالإِقْبالُ عَلَی اللّهِ یُریحُ الرُّوحَ». این زهد بزهاد متفاوت شود.
این زهد آن باشد که مرد بمقامی رسد که آن را مقام تصوف خوانند که شیخ بایزید از آن نشان میدهد: «إنَّ اللّهَ صَفیَّ الصُوفِیَّةَ عَنْ صِفاتِهِم، فَصافاهُم، فَسُمُّوا صُوفِیَّةَ». مقام تصوف، اول زهد باشد و اعراض از جملۀ موجودات؛ پس صفات حق- تعالی- صوفی را از همه صفات ذمیمه و بشریت صفا دهد، و زاهد و صوفی حقیقی شود؛ آنگاه فقر روی نماید که «إِذا تَمَّ الفَقْرُ فَهُوَاللّه». مگر آن بزرگ از اینجا که او را پرسیدند که صوفی کیست و کدامست؟ گفت: «الصُّوفِیُّهُوَاللّهُ» گفت: صوفی خداست.«إِذا تَمَّ الفَقْرُ فَهُو اللّهُ» این باشد. «الفَقرُ فَخْری» پیشۀ این صوفی و زاهد باشد. دریغا که یارد گفتن؟! اما گوش دار: وقتی بایزید را پرسیدند: «مَنِ الزّاهِدُ؟ فَقالَ: هُوَالفَقیرُ، وَالفَقیْرُ هُوَ الصُّوفِیُّ، وَالصُّوفِیُّ هُوَاللّهُ». مرتدی اگر هم عمر در فهم این کلمات صرف نکنی که نادانستن این کلمات، غبنی وضرری عظیم است؛ و این ضرر را هرگز تدارک و عوض نباشد.
از شیخ جنید بشنو که چه میگوید: «لَیْس شَیءٌ أَعَزُّ مِنْ إِدْراکِ الوَقْت، فَإِنَّ الوَقْتَ إِذا فاتَ لایُسْتَدْرَکُ». هفتادهزار سالک در این مقام، راسخ باشند که فقیر و صوفی و زاهد و عارف نعت و کنیت ایشان باشد که با عکاشه- رضی اللّه عنه- مصطفی نشان این داد که «یَدْخُلُ مِنْ أُمَّتی الجَنَّةَ سَبْعُونَ اَلْفاً بِغَیْرِ حِسابٍ وَوَجْهُ کُلِّ واحِدٍ مِنْهِمْ کَالْقَمَرِ لَیْلَةَ البَدرِ، وَهُمْ فی الجَنَّةِ کَالنُّجُومِ فی السَّماء». تو این حدیث را چگونه خواهی شنیدن! مگر که چنین ستاره را در بهشت ندیدهای که آنگاه چنین پیری ترا قبول کردی که «وَبالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»؟ و با تو این حدیث بگفتی و شرح آن معلوم تو کردی؟ اگر خواهی که حدیث دیگر در نعت این ستارگان بهشت بر نوعی دیگر بشنوی که ما را در خدمت پیر از خضر بطریق سماع حاصل شده است که خضر را بطریق مشافهه از خدمت مصطفی حاصل آمده بود. چون راوی خضر باشد، حدیث چنین جامع و کامل بود، گوش دار: «قالَ: خَلَقَ اللّهُ- تعالی- مِنْ نُورِ بَهائِهِ سَبْعِیْنَ اَلْفَ رَجلٍ مِنْ أُمَّتی وَأَقامَ مَعَهُم فَوْقَ العَرْشِ وَالکرْسِیٍّ فی حَضیرَةِ القُدُس. لِباسُهُمُ الصُّوفُ الأَخْضَرُ وَ وَجْهُهُم کَالقَمَرِ البَدْرِ لَیْلَةَ النِّصْفِ مِنَ الهِلالِ. صُوَرُهُمْ کَصُوَرِ المُردِ وَالشُبّانِ الحُسُنِ وَعَلی رُؤوسِهِم شَعْرٌ کَشَعْرِ النِّساءِ فَقامُوا مُتَواجِدیْنَ وَاِلهِیْن مُنْذُ خَلَقَهُمُ اللّهُ- تعالی- وَإِنَّ أنیْنَهُمْ وَأَزیْزَ قُلُوبِهِم یُسْمِعُ أَهْلَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ. وَإِنَّ إسْرافِیلَ قائِلُهُمْ وَمُنْشِدُهُمْ وَجِبْرِیلَ خادِمُهُم وَمُتَکَلِّمُهُمْ وَاللّهَ اَنیْسُهم وَمَلیْکُهُم وَهُمْ اَخوانُنا فی النَّسْبِ ثُمَّ بَکی وَ اَطْرَقَ رَأسَهُ مَلِیّاً، ثُمَّ قالَ: وَاشٌوْقاهُ إِلی لِقاءِ إِخوانی». اگر چنانکه این سخن فهم نکنی، معذوری که مشایخ کبار این حدیث را عذرها نهادهاند آنجا که گویند: «إِنَّ اللّهَ- یُعْطِی العَبْدَ مِنْ حَیْثُ اللّهِ- تعالی- لامِنْ حیْثُ العَبْدِ، وَالعَبْدُ یُسْتَدرْکُ مِنْ حَیْثُ العَبْدِ». شنیدی که چه گفته شد اگرچنانکه زندگی داری؛و اگر مردهای مرده هیچ نتواند شنیدن و هیچ فهم نکند. «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً» بیان این همه بکرده است.
ای دوست از غیرت چه یافتهای؟ چه دانی که غیرت حق- تعالی- کدام حجاب فراپیش مینهد! «وَإِذا قَرَأْتَ القُرآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذینَ لایُؤمِنُونَ بِالآخِرَةٍ حِجاباً مَسْتُوراً»؛ ابوبکر دقاق- رحمةاللّه علیه- گفت: «اَلْحِجابُ هُوَ الغِیْرَةِ وَلامانِعَ مِنْ طَرِیقُ اللّهِ-تعالی- أعلی مِنَ الغِیْرَةِ». غیرت او حمایت اوست. «وَمِنْ غِیْرَتِهِ حَرَّمَ الفَواحِشَ» بیان غیرت الهی میکند. جای دیگر گفت: «مامِنْ أحَدٍ أَغْیَرُ مِنَ اللّهِ». اگر خواهی که غیرت تمام بشناسی «خَلَقْتَنی مِن نارٍوَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِیْنٍ» تو نیز تمام حاصل کن تا بدانی که غیرت چه باشد. من میگویم که «الغِیْرَةُ غیرْتَانِ غِیْرَةُ العَبْدِ وَهُوَ أَنْ یَکُونَ بِالکُلِّیَةِ لِلّهِ- تعالی-». پس آن بزرگ از اینجا گفت: «أَلحَقُّ غَیُورٌ وَمِنْ غیرَتِهِ أَنَّهُ لَمْ یَجْعَلْ إِلَیْهِ طَریقاً سِواهُ». و این، غیرت او باشد بابنده.
اما چه دانی که غیرت بنده با او از بهر چه باشد! اگر توانی شمهای از شبلی بشنو آن وقت که مؤذن، بانگ نماز میکرد و چون اینجا رسید که «أَشْهَدِ أنَّ مُحمَداً رَسُولُ اللّهِ» در این مقام، غیرت بروی غلبه کرد. پس او از غیرتنشان این داد که «لَوْلاأنَّکَ أَمَرْتَنی بِهَذِهِ الکَلَمَةِ ماذَکَرْتُ مَعَکَ غَیْرَکَ، وَلَئِنْ اَذْکُرُها مَرَّةً اُخری فَاَکُوُنُ کافِراً حَقّاً». گفت؛ غیر تو با تو یاد نتوان کردن؛ اما تو چنین فرمودهای که نام محمد، قرین نام تو باشد. چه دانی تو که این کدام مقام باشد که محمد در آن مقام نگنجد! غیرت باشد چنانکه او رانیز بود آنچه که گفت: «لایَسَعُنی فیْهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٍوَلانَبِیٌّ مُرْسَلٌ» یعنی مرا مقامی بود با او که غیر درنمیگنجد ازغیرت. اینجا سالک نهایتی از مقام سلوک بیابد که در آن مقام جز این نگوید که «قُلِ اللّهُ ثَمَّ ذَرْهُم». در این حالت محمد نیز درنگنجد وقتی شیخ را پرسیدم که «مَاالفَرِیضَةُ؟ فَقالَ: الفَریضَةُ عِنْدَنا تَصْحِیحُ العُبُودِیَّة فِی تَحْصِیلِ الرُّبِوبِیَّةِ، وَالسُنَّةُ عِنْدَنا اَلنَّظَرُ إِلی الرَّسُولِ المَقْبولِ وَتَرَکِ ماسِواهُما». شنیدی که چه گفت: میگوید: فریضه با خدا بودنست، و سنت با رسول بودن، و پس از این جمله را ترک گفتن. بوالحسن خرقانی اینجا گوید: «لاإِلهَ إِلَّا اللّهُ مِن داخِلِ القَلْبِ، مُحَمّدٌ رسولُ اللّهِ مِنْ قُرْطِ الاُذُنِ» معذور باید داشتن.
ای جوانمرد معالجت و دوای بعضی دردها و مرضها صبر باشد! «وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنّکَ بأعیُنِنا» او نیز این میگوید. اما صبرها منقسم است: الصَبْرُ فی اللّه دیگر است، الصَّبْرُلِلّهِ دیگر است، الصَّبْرُ مَعَ اللّهِ سخت تر از همۀ این صبرها باشد. و این دردها را دوا و علاج هم صبر باشد. از آن بزرگ نشنیدهای که گفت:
صابَرَ الصَّبْرَ فَاستَغاثَ بِهِ الصَّبْرُ
فَصاحَ الْمُحِبُّ یا صَبْرُ صَبْراً
واصبر میگوید: صبر کن. دریغا کلمات مقلوبات، جهانی را با لوح و قلم کودکان میآوردهایم. آن کس که هنوز حروف نشناسد، خط مقلوب را خواندن جهل باشد؛ و طمع دانستن خط مقلوب، از وی تمنای محال باشد. اما گفتم که صبر ناچار باشد. روح مأمورست بصبر، قلب مأمورست بصبر، قالب مأمور است بصبر. اگر خواهی که صبر تمام بدانی مؤمن شو. آنگاه این آیت برخوان: «یا أَیُّها الَّذینَ آمنُوا اصبِروا وَصابِرُوا وَرابِطُوا» یعنی «إِصْبِرُوا بِالجَسَدِ علی طاعَةِ اللّه، وَصابِرُوا بِقُلوبِکُم عَلی بَلاءِ اللّه-تعالی- فی اللّهِ، وَ رابِطُوا بِأسْرارِکُم عَلَی الشّوق إِلی اللّه».
این همه با او توان یافتن. «وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَما کُنْتُم» این باشد. اما تو با خودی، چون چیزی یابی، مانند خود یابی؛ طالبان و محبان خدا او را با وی جویند، لاجرم اورا بدو یابند. محجوبان او را بخود جویند، لاجرم خود را بینند و خدا را گم کرده باشند. چه میشنوی! این سخن را اندک مشمر. اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنو که چگونه بیان میکند و چگونه مینماید. میگوید: «إِنَّ المُؤمِنَ أخَذَ دینَه عَنِ اللّهِ، وَإِنَّ المُنافِقُ نَصَبَ رَأیَهُ فَأَخَذَ دینَه مِنْهُ». گفت: مؤمن دین را از خدا فراگیرد، و منافق از هوا فرا گیرد. «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» این باشد.
ای دوست آن عالم، همه حیوة در حیوة است؛ و این عالم، همه موت در موت؛ تا از موت بنگذری، بحیوة نرسی «وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوانُ». و دیگر جاگفت: «لایَدْخُلُ مَلَکُوتَ السَّمواتِ مَنْ لَمْ یُوْلَدْ مَرَّتَیْنِ». گفت: سالک باید دوبار بزاید: یکبار از مادر بزاید که خود را و این جهان فانی را بیند؛ و یک بار از خود بزاید تا آن جهان باقی و خدا را بیند. اگر تمامتر خواهی از خدا بشنو که چگونه خبر میدهد از قومی که: «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأحْیَیْتَنا أثْنَتَیْنِ». اما یک مرگ، ورای این مرگ قالب میدان؛ و حیوة دیگر بجز این حیوة قالب میشناس. اگر تمامتر خواهی که از حیوة و موت معنوی بدانی از مصطفی بشنو که در دعا چه میگوید: «اَلّلهُمَّ بِکَ أحْیا وِبِکَ أَمُوتُ» میگوید: خداوندا بتو زندهام، و از تو میرم. هیچ دانی که ازو مردن چگونه بود، و بدو زیستن چگونه باشد؟!
دریغااین حالت، شاهد بازان دانند که حیوة با شاهد چگونه بود؛ و بی شاهد، موت چون باشد؛ و شاهد و مشهودبیان میکند با شاهد بازان حقیقی، که حیوة و موت چیست. دانم که این کلمات در عالم عادت پرستی تو نباشد، عالم عادت پرستی شریعت است و شریعت ورزی عادت پرستی باشد؛ تا از عادت پرستی بدرنیایی و دست بنداری، حقیقت ورز نشوی. و این کلمات دانستن در شریعت حقیقت باشد نه در شریعت عادت. اگر مردی خود را با این بیتها ده که چون گفته میشود:
ای دریغا کین شریعت ملت رعنایی است
ملت ما کافری و ملت ترسایی است
کفر و ایمان زلف و روی آن بت یغمایی است
کفر و ایمان هر دو اندر راه ما یکتایی است
ای دوست «رَأَیْتُ رَبّی لَیْلَةَ المِعْراجِ عَلی صُورَةِ شابَ أمرَدِ». واقعه و حالات پیر است بامرید. «إیّاکُمْ والمُرْدَ فَإِنَّ لَهُمْ لَوْناً کَلَونِ اللّهُ» تربیت است بخبر دادن پیر، مرید را بدین مقام شهود. چون گفتم که شاهد بازان، این موت و حیوة دانند: موت، فراق و هجران باشد و حیوة لقا و شوق؛ از وصلت چه توان گفتن؟ دریغا «لَیْسَ الخَبَرُ کَالْمُعایَنَةِ» فارغان از عشق و از شاهد بازی چه خبر دارند؟ اگر خواهی که روشنتر بدانی: موت نزدیک ما کفر باشد؛ حیوة اسلام و توحید باشد. بدانکه سر شاهد بازان مصطفی بود؛ نشان کفر و اسلام چنین داد: «اَلّلهمَّ بِکَ أحْیا وَبَکَ أَمُوتُ». دریغا گویندهای بایستی شاهد خوب روی تا این بیتها بگفتی تا بودی که این معانی ذرهای روی نمودی:
آن بت شاهد که عشقش در میان جان ماست
هجراو در دست و وصلش مرهم و درمان ماست
روی او دینست و قبله، زلف او کفرست و شرک
پسخوداوبیهیچ شک هم کفر وهمایمان ماست
تو در دعا این بتوانی خواستن که مصطفی خواست. تو پیوسته در دعا میخواه: «أللهمَّ اَحْیِنی ما عَلِمْتَ الحَیوةَ خَیْراً لی وَ تَوفَّنَی ماعَلِمْتَ الوَفاةَ خَیْراًلی». اول مقام مرد آن باشد که او را موت معنوی حاصل آید؛ چون این موت حاصل آمد «فَقَدْ قامَتْ قِیامَتُهُ» بروی جلوه کند.
دانی اول چیزی که در این قیامت بینی، چه باشد؟ دریغا در این قیامت انبیا را- علیهم السلام- بر من عرضه کردند با امتان ایشان؛ هر پیغامبری دو نور داشت و امت او یک نور؛ اما محمد را- علیه السلام- دیدم که از سر تا بپای همه نور بود که «وَاَتّبِعُوا النُّورَ الَّذی اُنْزِلَ مَعَهُ». امتان او را دیدم که دو نور داشتند. اگر خواهی که بدانی که این نورها چیستند عثمان بن عفان را- رضی اللّه عنه- بازپرس تا او با تو بگوید که چرا او را ذوالنورین خواندند؛ و عثمان سیرتان نیز هر یک دو نور داشتند. دریغا چه دانی که چه خواهی شنیدن! از جملهٔ پیران جهودان، یکی را دیدم، از وی این واقعه پرسیدم. گفت: من نیز در توریت، این نعت مراتب سلوک انبیا- علیهم السلام- خواندهام؛ و ایشان با امتان خود، چنین گفتهاند؛و خدا با موسی- علیه السلام- چنین گفته است. دریغا ای دوست همه انبیا خود نور بودند؛ اما محمد از همه نورتر بود. اما «وَنُورُهُم یَسْعنی بَیْنَ أیْدیِهِمْ وَبِأیْمانِهِمْ» این دو نور باشد که «نورٌ عَلی نُورٍ» بیانی مجمل باشد؛ اما تفصیلش، ذوالنورین باشد.
دریغا مصطفی- علیه السلام- با آنکه نور بود، ای دوست نوری بود که از «عَلی نُورٍ» بود. دانم که گویی پس فایدۀ این سخن چیست؟ آنست که «مَنْ رَآنی فَقَدْ رَأی اللّهُ». «إِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلی صورَةِ الرَّحمنِ» این معنی باشد. «وَقالَتِ النصاری: اَلْمَسیحُ اَبنُ اللّهِ» در حق عیسی- علیه السلام- ازین نشانی دارد. «مِنْ سَعادَةِ المَرْءِ أنْ یُشْبِهَ أباهُ» راه سالکانست. «کُونُوا رَبّانِیّینَ» هم زیادت درجۀ ایشان مینماید. پس چون نور است، این آیت چیست که «رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا»؟ اگر این آیت باور نمیداری، این دعا چیست: «اَللهمَّ اَعطِنی نُوراً فی وَجْهی وَ نُوراً فی جَسَدی وَنُوراً فی قَلْبی وَنُوراًفی أَعْضائی وَنُوراً فی عِظامی»؟ هرچند که نور زیادتتر باشد، زیادت باید خواست. اما «رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا» اینجا نور خدا میخواهد نه نور غیر او.
دریغا هرچند که میخواهم که از عالم کتابت بگریزم، کتابت مرا بدست میگیرد؛ ونمیگذارد که از کتابت با مکتوب باشم. این دعا مگر نخواندهای «یانورَالنُّورِ»؟ نور از نور زیادتی میخواهد. گفت: «أَتْمِمْ لَنا نُورَنا». این معنی دانیکه کی میسر میشود؟ آنگهی که لباس غیریت بردارند، داخل، مدخول شود. «وَإِنَّ إِلَی رَبِّکَ المُنْتَهی» روی نماید. نورهای مجازی، جمله در نور حقیقی، حقیقت شوند.
کافری اگر هرگز دانستهای که «شَهِدَاللّهُ أَنَّهُ لاإِلَهَ إِلّا هُوَ وَالمَلائکةُ و أُولُوالعِلْمِ قائِماً بالقِسْطِ» چه معنی دارد! چون حاضر، حضور عیانی شود؛ ایمان بر سالک عرض کنند. چه خواهی شنیدن! تو پنداری که ایمان بغیب باشد؟ ایمان موحدان بعیان از عیان باشد. در <ایمان> لباس غیریت ملائکه و اولوالعلم برداشته شود. همه «یَشهِدَاللّه» باشد، یعنی «حَضَرَاللّهُ المُؤمِنُ المُهَیْمِنُ» اینجا روی نماید. بسالک معلوم شود که «یا أیُّهاالَّذینَ آمَنوُا آمِنُوا باللّهِ وَرَسُولّهّ» میگوید که بجز این ایمان، ایمانی دیگر میباید. پس عکس این سخن چه باشد؟ آن باشد که ورای این کفر، کفری دیگر باشد. «وَمَنْ یُؤمِنُ باللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ» این باشد. چون مرد هنوز با دل باشد، مؤمن باشد بی هدایت! چون مرد بیخود شود، هدایت روی نماید. «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَیَهْدی مَنْ یَشاءُ» روی نماید. چون هدایتی چنین حاصل آید، بمقامی رسد که هم شریک و هم مقام خداشود: مُشرِک باشد. «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک» خود همین میگوید تا کار بجایی رسد که همه این شود «وَما یُؤمِنُ أکْثَرُهُمْ باللّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرُکونَ».
اگرخواهی که تمام این کلمات بدانی «أَلایمانُ عُرْیانٌ و لِباسُهُ التَّقوی» نیک بدان. آخر دانی که «نُورًا فی جَسَدی» لباس تنست، «نُوراً فی قَلبی» لباس دل باشد، «نُوراً فی وَجْهی» لباس چشم باشد. در این مقام، این سالک را «ذُوالنَّورَین» خوانند. این دو نور کدام باشد؟ تو نیز بگو که «یانُورَ النُّور». چون خواهد که این مقام نیز بسر آید و ایمان عین مؤمن شود، گوید: «رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا». لباس ایمان نیز که تقویست برداشتهشود؛ مؤمن نماند. «لِمَن المُلْکُ الیَوْمَ: لِلّهِ الواحِدِ القهَّارِ» قهریت با مرد نماید.
ای دوست از آیت «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائرُ» چه فهم کردهای؟ آن روز که اسرار بر صحرا نهند، این روز باشد. آن روز کدامست؟ روز قیامت خوانند؛ قیامت عوام نباشد. قیامت «مَنْ ماتَ فَقَد قامَتْ قیامَتُهُ» باشد. اگر خواهی سوگند او بدین قیامت بدانی بخوان: «لاأُقْسِمُ بِیَومِ القِیامَة». در این قیامت «تُبْلَی السَّرائرُ» جلوه گری کند. «وَحُصّلَ مافی الصُّدُورِ» پرده از روی کار بردارد. تقوی روی نماید «إنَّ أکْرَمَکُم عِنْدَ اللّهِ أتْقاکُم». پس از این سوگند یاد کند که «وَلاأُقْسِمُ بالنَّفْسِ اللَّوامَة». چون همگی تو منور شود، خطاب این باشد که «یا أَیَّتُها النَّفْسُ المطْمَئنَّةُ أرجِعی إِلی رَبِّکَ راضِیَةً مَرْضِیَةً فَاَدْخُلی فی عِبادی و اَدْخُلی جَنَّتی». این جنت رادر عالم، یمن خوانند. کدام یَمَن؟ از مصطفی بشنو آنجا که گفت: «اَلْإِیمانُ یَمانیُّ و الحِکْمَةُ یَمانِیَّةٌ». یمن عبارت از دست راست باشد؛ پس هرکه نه یمنی باشد، آن کس یساری باشد. «أصحابُ الیَمین وَأصحابُ الشِّمال» این دو گروه باشند. گروهی دیگر در عصر مصطفی- علیه السلام- یمنی بودند چون اویس قرنی. مصطفی نشان از این رموز این داد «إِنِّی لَأَجِدُ نَفْسَ الرَحْمنِ مِن قِبَلِ الیَمَن». از چنین مردان، نشان نتوان دادن و کی تواند دادن؛ اما او این قدر نشان داد.
اما «اَلمَجالِسُ بِالأَماناتِ» مگر نخواندهای؟ دانی که این در کدام مقام باشد؟ مرتدم اگر یارم گفتن که این چه مقامست! اما باید که دانی که این ساعت، خود مرتدم. دانی که چه میگویم؟ اگر باورت نیست از مصطفی بشنو آنجا که گفت: «مُنْ بَدَّلَ دینَهُ فَاقْتُلُوهُ» میگوید: هرکه دین خود بگرداند، او را بکُشید، این خطابست با دربانان عزت که «وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَالإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقَّبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فی الآخِرَةِ مِن الخاسِرین».
اگر خواهی که زبان طلسمات هندسی و مقلوبات بدانی، و جای رسی که نه کافر باشی ونه مؤمن؛ و سر آن داریکه با من موافقت کنی، و نصیب خود بیندازی، و از خودی خود بیرون توانی آمدن تا آگاه این راز شوی، ولایق شنیدن این کلمات شوی. دانم که گوی: بلی؛ اما باتوگفتهام که مخاطب تویی، اما مقصود، مخاطبان غایباند که خواهند پس از ما آمدن که فواید عجیب را در کتاب ما بدیشان خواهند نمودن که «الشّاهِدُ یَرَی مالایَرَی الغائبُ» این مقام باشد. در این مقام تا غایب نشوی، حاضر نباشی؛ و تا حاضر نباشی، غایب نشوی.
اگر چنانکه سر آن داری که کافر شوی، گوش دار، از آن بزرگ نشنیدهای که گفت: آنچه نزد خلق، محمد است نزد ما خداست؛ و آنچه خداست پیش خلق، نزد ما محمد است. «ماجَعَلَ اللّهُ لِرَجُلِ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ» این مقام باشد. پس آنچه حاضر بود، غایب باشد؛ و آنچه غایب باشد، حاضر بود. «اَلشّاهِدُ یَرَی مالایَرَی الغَائبُ» این باشد.
اما با این همه، زنهار نبینم که بی آنکه این سخن ترا بخود کشد، تو این کلمات را بخود کشی که آنگاه جان نبری ندانی که چه گفته میشود. مصطفی گوید که «مَنْ أَحْدَثَ فی أَمْرِنا هذا مالَیْسَ مِنْهُ فَهُوَ مَرْدُود»؛ و این حدیث، دمار از روزگار همه فلاسفه برآورده است. «مَنْ غَشَّنا فَلَیْسَ مِنّا» این باشد. آخر شنیدهای که هرکه با کافر نشیند کافر شود؟ اگر صحبت من ترا هیچ اثری نکردی جز آنکه اگرچه حلولی معنوی نباشی، باری حلولی مجازی میباش. چگویی! آنها که مرا بی دین میدانند و تو بر دین من باشی! چه گویی؟ تو نیز بی دین نباشی. ایشان را معذور دار «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُم».
اگر خواهی که در کسوتی از جمال آنچه گم کردهای بازیابی، یک ساعت خود را با این حدیث بازده که مصطفی گفت: «مَثلُ المُؤمِنِ مَثَلُ النَخْلَةِ» مثال مؤمن، مثال درخت بابار باشد که پیوسته از میوۀ این درخت، خلق منتفع شوند. این قدر اینجا کفایت باشد. اما جماعتی که این صفت دارند که «شَرُّ العَمَی عَمَی القَلْبِ» با ایشان جز این حدیث نتوان گفت که «مَثَلُ المُؤمِن مَثَلُ النَخْلَةِ لایَأْکُلُ إِلّا طَیِّباً ولایَصْنَعُ إِلّا طَیِّباً» گفت: مثال مؤمن چون منج انگبین باشد که جز پاک نخورد و جز پاک بیرون ندهد، منج را طعام طیب میخوراند و فراغت آن عسل میباشد که «فیهِ شِفاءٌ لِلنّاس» این همه مقام کمال از وحی یافت که «وأوْحی رَبُّکَ إِلی النَحْل».
در مقامی دیگر گفت: «مَثَلُ المُؤمِنَ مَثَلُ السُنْبَلَةِ» مثال مؤمن، مثال خوشه بود که ساعتی ساکن باشد و ساعتی متحرک در ترقیو تراجع باشد، و مثال کافر چون درخت خشک باشد که میوه ندهد و سخت باشد جز بریدن را نشاید. ترا عجب آید آنچه گفته میشود که مقصود کتابت ایشانند و دیگران طفیل ایشان.
اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنو آنجا که گفت: «مَثَلُ أصْحابی فی أُمَّتی کالمِلْح فی الطّعامِ لایَصْلُحُ الطَعامُ إِلّا بالمِلْحِ». دریغا نمک از خود تبرا کرده است؛ همه طعامها را بدان حاجت باشد؛ اگر با خود بودی، او را نیز با دیگری حاجت بودی. «ألّلهُمَّ اَهدِ قَوْمی فَإِنَّهُمْ لایَعْلَمُونَ» راهنمای دعاست بدینمقامها. «یالَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرلی رَبّی وَجَعَلَنی مِن المُکرَّمَینَ» اندوهست که میخورد که چرا جمله محروم باشند از صحبت الهیت؟! هرکسی لایق صحبت نبود؛ و اگر اینجا غیرت باشد، هیچ نشان نتوان دادن که «أَلْمَجالِسُ بِالأَماناتِ» آنجا هیچ رشک و غیرت نباشد، اگر خواهی از حق- تعالی- بشنو آنجا که گفت: «وَنَزَعْنا مافی صُدُورِهِم من غِلِّ إِخْواناً علی سُرُرٍ مُتَقابِلیْنَ». چه خوب بیانی شده است این جمله را که گفته شد!
دریغا مگر نشنیدهای که عارفی بنزد عارفی نبشت؛ گفت: «کَیْفَ حالُکَ»؟ آن عارف واپس نبشت: «أما کانَ فی حالِکَ ما شَغَلَکَ عَن حالی، فَإِنّی عَنْهُ مَشْغُولٌ».این عالم بلندتر از آنست که کسی توقع دارد کی مطلع آن شود. اگر خواهی تمامتر بدانی بدانکه با مصطفی- صلعم- چه میگوید از واقعۀ اصحاب کهف «لَوْ اطَّلَعْتَ علَیْهِم لَوَلَّیْتَ مِنْهُم فَراراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُم رُعْباً». اگر در این مقام جوانمردی گوید: «رأَیْتُ رَبّی» معذور باید داشت.
این نکته بگویم که مرا مشوش میدارد: عثمان- رضی اللّه عنه- آن روز که از دنیا مفارقت خواست کردن گفت:امروز مرا حلال کنید، و از هر یکی عذری و استحلالی میخواست؛ او را گفتند: سبب این چیست؟ گفت: امشب مصطفی را- علیه السلام- دیدم که در عالم شهود بود. یعنی در مقام شهدا؛ گفت: ای عثمان فردا بمن خواهی رسیدن و افطار پیش ما کنی. چون از خواب درآمدم، از شادی این خواب قرارم نیست. اکنون دانم، آنچه او گفته باشد صدق باشد و بدان مقام نتوان رسیدن الا بقتل؛ امروزم بخواهند کشتن، روز به نیمه نرسیده بود که شهید شد. ای دوست نامی از نامهای او «الشّهید» است.
آن جوانمرد گفت: آن سگ را که «وَکَلْبُهُم باسِطٌ ذِراعَیْهِ بالوَصیِد» نعت اوست او را دیدم که حقیقت آدمیت ازو جلوه میکرد یعنی که حق را–تعالی- در آن حقیقت آدمیت آن کلب بدیدم پس با او گویند: «لَوْ اَطَّلَعْتَ عَلیْهِم لَوَلِّیْتَ مِنْهُم فَراراً». اگر من اینجا گویم: تا بدان غاردر نشوی، و او دلیل راه تو نشود هنوز آن راه تمام نباشد، باید که مرا معذور دارند. گوش دار که چه میگویم: «لایَعْلَمُهُم إِلّا قَلیْلٌ» نمیگذارد که چنان که هست بگویم، تا هست شدگان پست و نیست شوند تا هستی دوم ایشان را چنان کردی که لایق آیند که این اسرار بر ایشان جلوه کردی. اما با این همه گویندۀ ایمان را بدین کلمات معذور باید داشت، «أقیلُواالکّرامَ عَثَراتِهِمْ» عذر همه شیفتگان بخواسته است.
از جنید بشنو- رضی اللّه عنه-که ازوی پرسیدند که «مَنِ العارِفُ؟ فَقال: أَلمَعْرِفَةُ ماءٌ، وَلَوْنُ الماءِ مِن لَوْنِ الإِناءِ» گفت: رنگ آب از رنگ انا باشد تا در عالم تلوین باشد. از این مقام مصطفی- صلعم- چنین عبارت کرد که «إِنَّ لِلّهِ عِباداً خَلَقَهُم لِحَوائجِ النّاسِ». و این نشنیدهای که وقتی بزرگی، بزرگی را پرسید که «إِلی أَیْنَ إِشارتُکَ؟ فقالَ إِلی العَرْشِ. فقال: أَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أوقَفَ الخالِقُ مَعَ المَخْلِوقِ. أما عَلِمتَ أنَّ العَرْشَ مَخْلُوقاً»؟ دانی که این مقام کدام باشد؟ آنست که وقتی رُوْیَم- رضی اللّه عنه- شبلی را پرسید: «مَا التّوحیدُ؟ فَقالَ: مَنْ أجابَ عَنِ التّوْحیدِ فَهُوَ مُلْحِدٌ، وَمَنْ عَرَفَ التَوْحیدَ فَهُوَ مُشْرِکٌ، وَمَنْ لَمْ یَعْرِف ذلِکَ فَهُو کافِرٌ وَمَن أومی إِلَیْهِ فَهُوَ عابِدُوَثَنِ، وَمَنْ سَأَلَ عَنْهُ فَهُوَ جاهِلٌ». در این مقام «مَنْ عَرَفَ اللّهَ کَلَّ لِسانُهُ» بکار باید داشتن. و اما مبتدی سالک را خود نشانی داده است که «فأسأَلُوا أهْلَ الذِکرِ إِنْ کُنْتُم لاتَعْلَمُونَ».
اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- نیز بشنو آنجا که گفت: «أُطْلُبُوا الفَضْل عِنْدَ الرُحَماءِ مِنأَمَّتی تَعیشُوا فی أکْنافِهِمْ»، اجازتست پیر را چندانی که با خود آمدن که تربیتی کند مرید را؛ و تربیت آنست که مرید را مشغول کندبپرستیدن و بپرسیدن احوال از شیخ. مگر که آن بزرگ از اینجا گفت: هرکه با پیر خود احوال نگفته باشد، در قیامت او را راه ندهند تا از حق- تعالی- بازپرسد و یا باوی سخن گوید که «هَدِیَّةُ اللّهِ لِلْمؤمِن السائل عَلَی بابه» این باشد. اما مقصود از این همه آنست که کار از آن باید کرد که صواب باشد؛ تا پیرپرست نشوی، خدا پرست نباشی. تو پنداری که مصطفی- علیه السلام- نه از اینجا گفت که «أَلْمَرْءُ کثیرٌ بأخیهِ»؟ این تربیت است پیر را. امامرید را مقید کرده است بشرطی و آن آنست که «المَرْءُ عَلی دینِ خَلیْلهِ» مرد بر دین برادر و پیر خود باشد. ای دوست مقامی باشد که آن مقام را خلت خوانند که درآن مقام عبودیت نباشد جمله خلت باشد. در این مقام خلت، «اَلْمَرْءُ عَلی دینِ خَلیلهِ» باشد.
ای دوست دانم که ذکر محبان این قدر که گفته شد کفایت باشد. مقصود ما بیشتر آنست که گفت: ایشان در میان امت من همچنان باشند که نمک در میان طعام چنانکه طعام بی نمک خوش نباشد امتان او بی آن بزرگان نیک نباشند.
از جملۀ این طایفه یکی بوذر غفاری بود- رضی اللّه عنه- که مصطفی–صلعم- یک روز او را دید که تنها میآمد، گفت: «مِسْکینٌ أبوذَرٍ یَمْشی وَحْدَهُ وَهُوَ فی السَّماءِ فَرْدٌ وَأبوذَرِّ فی الأَرْضِ فَرْدٌ، کُنْ فَرداً لِلْفَرْدِ؛ ثَمَّ قالَ: یااَباذَرٍ إنَّ اللّهَ جَمیلٌویُحِبُّ الجَمالَ؛ یا أباذَرٍّ أَتَدْرِی ماغَمّی وَفکْری وَإِلی أَیِّ شَیءٍ إَشْتِیاقی؟ فَقالَ أصْحابُهُ:خَبِّرنا یا رَسُول اللّهِ بِغَمِّکَ وَفِکْرِکَ؛ ثَمَّ قالَ: واشَوْقاً إِلی لِقاءِ إِخْوانِی یَکُونُونَ مِنْ بَعْدِی، شَأْنُهم شَأنُ الأنْبِیاءِ وَهُم عِنْدَاللّهِ بِمَنْزِلَةِ الشُهَداءِ؛ یَفرُّونَ مِنَ الآباءِ وَالأمَّهاتِ وَالإِخْوَةِ وَالأَخَواتِ اَبتِغاءَ مَرْضاةِ اللّهِ- تَعالی- وَهُم یَتْرُکُونَ المالَ لِلّهِ، وَیُذِلُّونَ أَنْفُسَهم بالتَواضُعِ لایَرْغَبُونَ فی الشَّهَواتِ وَفُضُولّ الدُّنیا؛ یَجْتَمِعوُنَ فی بَیْتٍ مِن بُیُوتٍ اللّه- تعالی- مَغْمُومینَ مَحْزِونینَ مِن حُبِّ اللّهِ. قَلُوبُهمْ إِلَی اللّهِ وَرُوحُهم مِنَ اللّهِ وَعِلْمُهم لِلّهِ. إِذا مَرِضَ واحِدٌ مِنْهم هُوَ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ. وَإِنْ شِئْتَ أَزیدُکَ یا أباذَرٍ؛ قُلْتُ: بَلی یا رَسُولَ اللّهِ. قالَ: یا أباذِر ألواحِدُ مِنْهُم یَمُوتُ فَهُوَ کَمَن ماتَ فی السَّماءِ لِکَرامَتِهِم عَلَی اللّه. و إِنْ شِئْتَ أَزیدُکَ یا أباذَرِّ؛ قُلْتُ: بَلی یارَسُولَ اللّهِ؛ قالَ؛ أَلواحِدُ مِنهم یُؤذیهِ قَمْلُهُ فی ثِیابِهِ فَلَهُ عِنْدَاللّهِ أَجرُ سَبْعینَ حَجَّةً وَغَزْوَةً وکانَ لَهُ أَجْرُ عِتْقِ أرْبَعینَ رَقَبَةٍ مِن وِلْدِ إِسماعیلَ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُم بِإِثْنی عَشَرَ ألْفٍ. و إِنْ شِئْتَ أَزیدُکَ یا أباذَرِّ؛ قُلْتُ: بَلی یا رَسُولَ اللّهِ؛ قال: ألواحِدُ مِنْهُمْ یَذکُرُ أهْلَهُ ثُمَّ یَغْتَمُّ، یُکْتَبُ لَهُ بِکُلِّ نَفْسٍ ألْفَ دَرَجةٍ. وإنْ شِئْتَ أَزیدُکَ یا أباذَرِ؛ قُلْتُ: بَلی یا رَسُولَ اللّهِ؛ قالَ: ألواحِدُ مِنْهُمْ یُصَلِّی رُکْعَتَیْنِ فی أصِحابِهِ أَفْضَلُ عِنْدَاللّهِ مِنْ رَجُلٍ یَعْبُدُ اللّهَ- تعالی- فی جَبَلِ لُبْنانَ مِثْلَ عُمْرِ نَوحٍ- علیه السلام- أَلْفَ سَنَةٍ. وإن شِئْتَ أَزیدُکَ یا أَباذَرٍ؛ قُلْتُ: بَلی یا رَسُولَ اللّهِ؛ قالَ: ألواحِدُ مِنْهُم یُسَبِّحُ تَسْبیحَةَ خَیْرٌ لَهُ یَوْمَ القِیامَةِ مِنْ أنْ تَسِیْرَ مَعَهُ جِبالُ الدَّنْیا ذَهَباً. وَإِنْ شِئْتَ أَزیدُکَ یا أباذَرِّ؛ قُلتُ: بَلی یا رَسُولَ اللّهِ؛ قالَ: نَظَرَةٍ تَنْظُرُ إِلی أحَدِهِمْ أَحَبُّ إِلَی اللّه مِنْ نَظْرَةٍ إِلی بَیْتِ اللّه- تعالی-؛ وَمَنْ نَظَرَ إِلَیْهِ فَکَأَنَّما أَطْعَمَ اللّهَ- تَعالی- وَإنشِئْتَ أَزیدُکَ یا أباذَرِّ؛ قُلْتُ: بَلی یا رَسُولَ اللّهِ؛ قالَ: یَجْلِسُ إِلَیْهِم قَومٌ مُصِرّینَ مُثْقَلینَ مِنَ الذُنُوبٍ ما یَقُومُونَ مِن عِنْدِهم حَتّی یَنْظُرَاللّهُ إِلَیْهِم وَیَغْفِرَلَهُم ذُنوبَهُمْ لِکَرامَتِهِم عَلَی اللّهِ- تَعالی-. یا أباذَرِ ضُحکُهُمْ عِبادَةٌ وَمِزاحُهم تَسبیحٍ وَنَوْمُهمْ صَدَقَةٌ. یَنْظُرُ اللّهُ إِلَیْهُمْ فی کُلِّ یُوْمٍ سَبْعینَ مَرَّةٍ. یا أباذَرِ إِنّی إلَیْهِم مُشتاقٌ. ثُمَّ أَطرَقَ رَأسَهُ مَلِیَّاً ثُمَّ رَفَع رَأْسَهُ وبَکی حَتّی اغْرَوْرَقَتْ عَیْناهُ فَقالَ: واشَوقاهُ إِلی لِقائِهِمْ. وَیَقُولُ- صلعم- ألّلهمَّ أحْفَظْهُمْ وَانْصُرْهُمْ عَلَی مَنْ خالَفَهُم، وَأَقِرَّ عَینی بِهِمْ یَوْمَ القِیامَةِ ثُمَّ قَرَأَ «إلاإِنَّ أوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوفٌ عَلَیْهم وَلاهُمْ یَحزَنُونَ».
این همه هنوزبر قدرحوصلۀ مختصر همتان گفت: آنچه خواص دانند خود دانند؛ اما با تو گفتهام که شوق از رؤیت و حضور خیزد نه از غیبت و هجران. اگر خواهی که تمام باور داری از حق- تعالی- بشنو که چه میگوید: «ألا طَالَ شَوْقُ الأبرارِ إلی لِقائی وَإِنّی إِلی لِقائِهِمْ لَأَشَدُّ شَوْقاً»؛ و مصطفی- علیه السلام- نیز بدعا در میخواهد: «الّلهُمَّ أَسألُکَ لَذَّةَ النَظَرِ إلی وَجْهِکَ والشَوْقَ إلی لِقائِک» تا بدانی که شوق از حضور باشد نه از غیبت.
اما تمامی شرح کردن این گروه نتوان کرد زیرا خواطر برنتابد، و حوصلها احتمال نکند و غیرت الهی نگذارد؛ بعدما خود که محرمان خود را از دیدۀ اغیار چنان بپوشاند که کس ایشان را در حساب نیارد و ایشان را جز گمراه و دیوانه ندانند؛ اما راه خود ایشان دارند. اما گوش دار که شرح این کلمات در این ابیات چگونه حاصل خواهد شد، و جواب این حالتها چگونه داده است:
آنها که بر آسمان صحبت ماهند
بر تختۀ شطرنج ملامت شاهند
و آنها که ز سر این سخن آگاهند
گمراه خلایقاند و خود بر راهند
«وَوَجَدَکَ ضالاً فَهَدی» این باشد. دریغا «إنَّکَ لَفی ضَلالِکَ القَدیمِ» خود بگمراهی ایشان چگونه گواهی میدهد! اما باید که دانی که تابع در حکم متبوع نباشد یعنی قطرهای در دریا، خود را دریا تواند خواندن. اگر گویی: قطرهای، دیگر باشد راست بود؛ و اگر گویی: قطرهای از دریاست، هم راست بود؛ و اگر گویی: از دریا فرا دید آید هم راست باشد. اما معین نتوان کردن که مقصود ما چیست، اما اگر کسی خواهد که بداند جان بکند تا بدست آرد و این کلمات جزدر کسوتی مجمل نتوان گفتن، و بیان مجمل مفصل از امثلهای چند شود که مقلوبباشد بطلسمات هندسی.
اکنون نیک گوش دار تاخود چه فهم میکنی: «إِعْلَمْ أَنَّ المَوْجوداتِ تَنْقَسِمُ إِلی أقْسامِ ثَلاثَةِ: إِلی جَوْهَرِ وَعَرضٍ وَجِسْمٍ وَالجِسمُ تابعٌ لَهُما وَلاواسِطَةَ وَراءَهُما، وَلِکُّلِ واحِدٍ مِنْهُما حَقیقَةٌ، فَتَقُولُ: ألمَوْجودُ یَنْقَسِمُ إلی واحِدٍ وَإِلی کَثیرٍ؛ أمّا الواحِدُ فَإِنَّهُ یُطْلَقُ حَقیقَةً وَمَجازاً. فالواحِدُ بِالحَقیقَةٍ هُوَ المَعنی وَ لکِنَّهُ عَلی ثَلاثَ مَراتِبَ.
ألمَرتَبَةُ الأُولی وَهِیَ حَقیقَةُ وَهُوَ الواحِدُ الَّذی لاکَثَرَةَ فیهِ لابِالقُوَّةِ وَلابالفِعْلِ؛ وَذلِکَ کَالنُقْطَةِ وَهذا ذاتُ الباری- تَعالی- وَهُوَ الَّذی سَمَّیْناهُ جَوهَراً فَرداً. فَإِنَّ هَذِهِ النُقْطَةَ لَیْست مُنْقَسِمَةً وَلاقابِلَةً لَهُ؛ فَهُوَ مُنَزَّهٌ عَنِ الکَثرَةِ بالوُجُودِ والإمکانِوَالقُوَّةِ والفِعْلِ فَهُوَ واحِدُ وَهُوَ ذاتُ الباری- تَعالی-.
أَلْمَرتَبَةُ الثانِیَةُ الواحِدُ بالإتّصالِ وَهُوَ الَّذی لاکَثْرَةَ فیهِ بالفِعْلِ أعنی فِی العالَم الجِسْمانِی، وَلکِنْ فیه قُوَّةُ الکَثْرَةِ یَعْنی کَثْرَةٌ بِالقُوَّةِ أَعْنی القُوَّة الربّانِیَّةِ؛ وَهذِهِ المَرْتَبَةُ هِیَ الأَنْوارُ المَطْرُوَّةُ مِنْ ذاتِ اللّه- تَعالی- تارَةً تَنْکَسِفُ وَتَنْقَطِعُ یُسَمَّی جِسْماً. وَإِنْ کانَ فَرْداً وُمُتَّصِلاً یُسَمَّی جَوْهَراً فَرْداً وَالمَعنی بِالجَوْهَرِ مالایَحتاجُ إِلی غَیْرِهِ فِی قِیامَةِ وَیَکوُنُ قائِماً بِنَفسه.
أَلْمَرْتَبَةُ الثالِثَةُ مِنَ المَوْجُوداتِ ما کانَتْ عَکْسِیَّةً أَثَرِیَّةً مِنْ هذینِ المَوجودَیْنِ المَذْکُورَیْنِ وَهُوَ المَعْنی المَنْسوبُ بِالعالَم. ثُمَّ هذا یَنْقَسْمُ إِلی قِسمَیْن: إلی مُلکی وَإِلی مَلَکوِتی. فَالمَلَکُوتی هُوَ عالَمُ الروُحانِیَّةِ، وَهُوَ ما یَتَعلَّقُ بِعالَمِ الآخِرَة؛ وَمِنْها ما یُسَمَّی هَذا العالَمُ، وَهُوَ عالمُ الدُّنْیا وَجَمیعُ ماذَکَرْتُهُ أَعلَمُ بِمِثالِ وَهُوَ نُقْطَةُ ه، وَالآخرُ نُقْطَةُ ط، وَ الآخَرُ نُقْطَةُ لا، وَالآخَرُ عَلَی نُقْطَةِ ن، والآخَرُ عَلی نُقْطَةِ ی، وَالآخَرُ عَلی نُقْطَةِ د وَبَعْضُها عَلی نُقْطَةِ ج.
ثُمَّ إِعْلَمْ أیْضاً أنَّ المُجوُداتِ تَنْقَسِمُ إِلی أقسامِ ثَلاثَةٍ: إِلی واجِبِ الوُجُودِ وَإِلی جائِزالوُجوُدِ وَإِلی مُسْتَحیلِ الوُجُود وَإِلی مُسْتَحیْلِ العَدمِ. اَمّا المَعْنی بّواجِبِ الوُجُودِ هُوَ القائِمُ بِنَفْسِهِ لاالقائِمُ بِغَیرِهِ، وَهَذَا ذاتُ الباری- تَعالی- لاابتِداءَ لِوُجودِهِ وَلَاأفتتاحَ لِثُبُوتِهِ وَهذا هُوَ القَدیمُ الحَقیقیُّ. وَأمّا جائزُ الوُجُودِ فَهُوَ الَّذی یَجُوزُ أنْلایَکوُنَ فَإذا کانَ عَدَمُهُ غَیْرَ جائِزٍ یَکُونُ هِیَ الأَنْوارُ وَالأَرْواحُ المَعْنَویَّةُ؛ وَماعَداذلکَ فَهُوَ مایَجُوزُ أنْ یَکُونَ وَیَجوزُ أنْ لایَکُونَ. وَمالایَدْخُلُ فِی الوُجوُدِ فَهُوَ العَدَمُ».
دریغا هفتاد و دو مذهب که اصحاب با یکدیگر خصومت میکنند؛ و از بهر ملت هر یکی خود را ضدی میدانند ویکدیگر را میکشند و اگر همه جمع آمدندی، و این کلمات را از این بیچاره بشنیدندی ایشانرا مصور شدی که همه بر یک دین و یک ملتاند. تشبیه و غلط، خلق را از حقیقت دور کرده است «وَما یَتَّبِعُ أکْثَرُهُمْ إِلّا ظَنَّاً وإِنَّ الظَنَّ لایُغْنی مِنَ الحَقِّ شَیئاً». اسمها بسیار است، اما عین و مسمی یکی باشد: ترا ظهیرالدین خوانند و خواجه خوانند و عالم خوانند و مفتی خوانند؛ اگر بهر نامی حقیقت تو بگردد، تو بیست ظهیر الدین باشی؛ اما اسم تو یکی نباشد و مختلف باشد، و مسمی یکی باشد. «لَکُمْ دینُکُم وَلیَّ دِیْن» این معنی باشد. دریغا مگر از مصطفی- علیه السلام- نشنیدهای که گفت: «کلُّ مُجْتَهِد مُصیبٌ»؟ اجتهاد مجتهد، صواب میانگارد؛ و هر ملتی بر اجتهاد، اعتماد کرده است.
کلمات عربی را که شنیدی شرح جهانی با خوددارد؛ بشنو گفت: موجودات بر سه قسماند: قسمی واجب الوجود آمد وواجب الوجود آن باشد که «لایَزیدُ وَلایَنْقُصُ» نه زیادت شود و نه نقصان پذیرد و آن ذات خداست- تعالی- و قسم دوم: نعت مزید دارد، و از نقصان دور باشد و بر مزید باشد و در زیر نقصان نیاید؛ و این صفت نورها و روحهاست و عالم آخرت. قسم سوم: آنست که هم نقصان پذیرد و هم زیادت شاید که باشد و این عالم جسمانی و قالب دنیویست.
پس چون شیفتهای گوید که قطرهای در دریا، خود را دریا خواند چنانست که آن جوانمرد گفت: «أنَا الحَقّ» او رانیز معذور باید داشت. کافر حقیقی باشد اگر نه ازمقام خود که میگوید بُلْسَنو گفت. اگر در آن مقام که «فَأوْحیإِلی عَبْدِهِ ماأوْحی» رفت،و من حاضر نبودم چه من چه بولهب و بوجهل! یعنی کافرم اگر آنجا حاضر نبودم. «دَنا فَتَدَّلی» این باشد. در عبارت مجمل گفته شد.
چند شنوی، از عادت پرستی بدر شو. اگر هفتاد سال در مدرسه بودهای یک لحظه بیخود نشدهای. یک ماه در خرابات شو تا ببینی که خرابات و خراباتیان با تو چه کنند. خراباتی شو ای مست مجازی! بیا تا ساعتی موافقت کنیم.
رو تا بخرابات خروشی بزنیم
در میکده در شویم و نوشی بزنیم
دستارو کتاب را فرستیم گرو
بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم
نوش باد آن بزرگ را که چه گفت:
«فَقَدْتُ وَجُودی فیِ الخَراباتِ مَرَّةً
فَرُوحی خَراباتٌ لِذا وَکَلیسا»
تا پیر خرابات فرمان ندهد، کس را زهرهٔ آن نباشد که عروس خرابات خانهٔ «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْر ربّی» راتواند دیدن. شمع و شاهد را در خرابات خانهٔ کفر نهادهاند؛ تا این کفر واپس نگذاری، مؤمن ایمان احمدی نشوی:
اندر ره عشق سرسری نتوان رفت
بی درد و بلا و بی سری نتوان رفت
خواهی که پس از کفر بیابی ایمان
تا جان ندهی بکافری نتوان رفت
آن ندیدهای که بلبل، عاشق گلست؛ چون نزد گل رسد، طاقت ندارد خود را بر گل زند. خار را در زیر گل، مقام دارد، بلبل را کشتۀ گل کند. دریغا صد هزار رهرو در این مقام بی جان شوند که هرگز در دو جهان هیچ اثری نباشد ایشان را و ایشان را از خود خاری نباشد.اگر گل بی زحمت خار بودی، همه بلبلان دعوی عاشقی کردندی؛ اما باوجود خار از صد هزار بلبل یکی دعوی عشق گل نکند. دریغا ترسایی بایستی تا این بیتها بگفتمی:
ترسم که من از عشق تو شیدا گردم
وز زلف چلیپای تو ترسا گردم
و آنگه بخرابات ز ناگه روزی
در دامنت آویزم و رسوا گردم
دانی که «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنْهُم» چه باشد؟ «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ» همین معنی باشد. اما تا دربان این حضرت راه ندهد، این مقام نتوان یافتن. این دربان کیست؟ »فَبِعزَّتِکَ لَأَغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ». اگر پادشاه را دربان نبودی، همه بقربت سلطان یکسان بودندی؛ و هیچ تفاوت نبودی و نامردان نیز قدم در راه نهادندی. این دربان ممیز مدعیانست تا خودمخلص کدامست و مدعی کدام تو نیز با من این بیتها بگو و موافقتی بکن که این نیز گفتن نوعی باشد از سلوک:
ای شمع بهر جمع، منت پروانه
وز عشق توم بخود همه پروا، نه
لعل تو مرا بوسگکی پذرفتست
با زلف بگو تا بدهد پروانه
نهایات کمال سالکان این مقام باشد اما این با کسی باشد که از اینجا در سلوک و ترقی باشد و از اینجا بدانجا شود یعنی از خود بدو شود. اماکسی که از آنجا بدینجا آید ازو بخود آید.
هیچ نمییارم گفت، و از حالت او هیچ نشان نمییارم نمود. اما ای دوست! من چند جایگاه ترا معذور داشتم، تو نیز بدین جایگاه مرا معذور دار. دریغا از مصطفی- علیه السلام- مگر نشنیدهای که گفت: «مَنْ أَقالَ نادِماً بَیْعَتَهُ أقالَ اللّهُ یَوْمَ القِیامَةِ عَثْرَتَهُ»؟ این حدیث از من نیز عذر میخواهد. این بیتها نیز بشنو:
دل من بستۀ آن دو زلف چون شست شدست
جان در سرچشم کافرش مست شدست
ای جان جهان نه کفر ودینست مرا
دریاب مرا که کارم از دست شدست
آن سؤال که کرده بودی که مصطفی- علیه السلام- از بهر چه میفرماید که «ألنظَرُ إِلی المَرْاَةِ الحَسناءِ یَزیدُ فِی البَصَرِ»؛ این سؤال بجای خود است. اما این نیز خوانده باشی که «ألنَظَرُ إِلی الحَضْرةِ یَزِیدُ فی البَصَرِ». مگر که هنوز در بهشت ساکن نشدهای که «وَحُورٌ عیْنٌ کَأَمثالِ اللُؤلُؤِ المَکْنوُنِ»؟ با حوریان، در بهشت بودن گواهی میدهد. ای دوست در بهشت هیچ عیشی خوشتر از حوریان نیست! از بهر آنکه هنوز ذرهای از این عالم در وی تمزیج کردهاند بعدما که خود دانی که بدین حسن، حسن معنوی میخواهد نه حسن قالبی و صورتی، چون نظر بر معنی آید، نور بصر زیادت شود؛و بدین حضرت، ملایکه میخواهد؛ و بدین حسنا، حور را میخواهد که نظر کردن در این دو کس، بصر باطن زیادت کند. اما «النَظَرُ إِلی الکَعْبَةِ یَزیدُ فِی البَصَرِ»: نظر در کعبهٔ حقیقت کردن، بصر دل زیادت کند. «اَلْنَظَرُ إِلَی وَجْهِ الأَخِ یَزِیدُ فِی البَصَرِ»: نظر در روی برادر کردن، روشنایی باطن زیادت میکند. بصر قلب، آینهٔ شاهدان لطف الهی باشد؛ پس باطن را بصر بهشت و حور باشد و انواع آن. اما دل و جان را بصر جز آینهٔ صورت «رَأَیْتُ رَبِّی لَیْلَةَ المِعْراجِ فِی أَحسَنِ صُورَةٍ» نباشد. پس بدان ای دوست آنجا آینهٔ مخلوق باشد اینجا آینهٔ خالق- تعالی- ببین از کجا تا کجا!!! دریغا این رباعی گوش دار:
جانا دلم از زلف خود آویختهای
وین جان بغم عشق برآمیختهای
تا در تنم این شور برانگیختهای
خون جگرم ز دیدگان ریختهای
ای دوست از سؤالهای باقی بیش از این چه مانده است که مصطفی- علیه السلام- گفت: «إنَّ لِلّهِ تُسْعَةً و تِسعْین إِسماً مُنْ أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ». اما من بروایتی مأثور خواندهام که روزی بر سر منبر گفت: «یا أبابَکر»؛ گفت: «لَبَیْکَ یا رَسُولَ اللّه. فَقالَ: إِنَّ لِلّهِ تِسْعَةً و تِسْعِیْنَ خُلقاً مُنْ تَخَلَّقَ بِها دَخَلَ الجَنَّةَ. فَقالَ اَبُوبَکْرِ: یا رَسُولَ اللّه، هَلْ فِیَّ شَیءٌ مِنْها؟ قالَ: کُلَّها فیْکَ» گفت: ای ابابکر خدای- تعالی- را نود و نه خلقست هر که بیکی از آن تخلق یافت، در بهشت شد. ابوبکر گفت: یا رسول اللّه از این خلقهای الهی، هیچ در من هست؟ گفت: ای ابابکر جملۀ خلقها در تو موجود است.
دریغا دیگر باره سخن از سر میباید گرفتن و راه دیگر میباید آموختن و نیز ضرورتست در این راه آلاتی و اسبابی که سالک را باید تا اورا بمقصود رساند؛ محصل باید کردن و آن نیست مگر در این حدیث مجمل که مصطفی- علیه السلام- گفته است؛ علما از این حدیث، حروفی دیدهاند؛ اما ندانم که تو از این حدیث چه فهم خواهی کردن؟ آن بیان در ابتدا کرده شد از کیفیت سلوک سالکان، و طلب کردن طالبان؛و همگی این دراز باشد. آنجامبین باشد که طالبان بر دو قسماند: قسمی مطلوبانند که ایشان را بخودی خود بخود رسانند و ایشان این گروه باشند که نعت ایشان شمهای شنیدی. قسم دوم از طالبان آن طالب باشد که او را ازو بخود رسانندو فرق میان این طالب و آن طالب، این باشد که سلطان یکی رادوست دارد بی خواست و مقصود، و او را خلعتهای گوناگون هر لحظه میدهد و یک لحظه او را از انس مشاهدهٔ خود خالی ندارد. این خادم در لشکر، مرتبهٔ قربت ورای هر کسی دارد. دیگری چندان تقرب نماید و جد و جهد کند تا خود را نیز بقربت سلطان رساند و او را نیز خلعتها دهد. از هزار طالب یکی بدین مقصود نرسید؛ و اگر برسد، خلعت و عطا دیگر باشد و عنایت و دوستی سلطان دیگر. اکنون طالبان که مطلوب محبت الهی باشند از حالات ایشان رمزی چند شنیدی؛ اما طالبی که بطلب و جد و جهد خود را بدو رساند و از خود بدو رسد شمهای نیز بباید گفتن و آن در این حدیث درج باشد که «إنَّ لِلّهِ تِسْعَةً وَتِسْعِیْنَ خُلْقاً مَنْ تَخَلَّقَ بِواحِدٍ مِنْها دَخَلَ الجَنَّةَ». آنکسی که بی طلب، او را بمطلوب رسانند چند تفاوت باشد با طالبی که بطلب او را، اگر توفیق یابد، بمطلوب رسانند.
دریغا آن شب که شب آدینه بود که این کلمات مینوشتم، بجایی رسیدم که هرچه در ازل و ابد بود و باشد درحرف الف بدیدم. دریغا کسی بایستی که فهم کردی که چه میگویم!
آن طالبان که مطلوب باشند جملۀ اسرار و علوم در طی الف «الم» بینند. ابتدای ایشان، این اسم باشد که «أللّه» تا مقلوب شود چنانکه هیچ نماند مگر «هُوَ» چنانکه ابن عباس را بپرسیدند که اللّه چه معنی دارد؟ گفت: «اللّهُ عِبارَةٌ عَنِ الهُوِیَّةِ». طالبی دیگر را مقلوب شود ابتدای «أَلْهادی» بود. هدایت کشش سر بر زند «وَإِن تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا» از این باشد. پس از این، صبر روی نماید که «وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّی تَخْرُجَ إِلَیْهِم لَکانَ خَیْراً لَهُم» این معنی باشد.پس «أَلْبَدیع» روی نماید. علامات «نعمَ المَوْلی وَنِعْمَ النصیر»روی نماید. او را بجای رسانند که «أَلباقی» او را نیز نعت شود. پس از این، اورا خلعت دهند که او بداند که «أَلْوارث» چه باشد. پس «ألرَشید» روی نماید. پس «ألضّار» او را ضُرّی حاصل گرداند. «ألنافّعُ» او را مرهمی بنهد. «ألمُقسط» در این مقام بداند که چه بود. «ألمُمِیْتُ» او راروی نماید. «ألحَیُّ» اورا زنده گرداند. «ألنُّور» او را منور کند. زنهار تا چه فهم کنی از این حجابها که گفته میشود! «ألمُبْدِئُ المُعیدُ» در این مقام ابتدا و انتهای او روی بوی نماید. «ألظاهِرُ الباطِنُ» او را هم ظاهر و هم باطن بکمال رساند. «ألسَمیعُ البَصیرَ» او را شنوا و بینای حقیقت گرداند. این هر یکی را مقامیست و متحد نیست. «ألجبّارُ المُتَکَبِّرُ» او را پست و نیست کند. «ألمُؤمِنُ المُهَیْمِنُ» اوراهست کند. «ألقدوسُ السَّلامُ» او را پیری و تربیت کند. «ألصَّمُد» او را یکتا کند و آنگاه او را قبول کند. «هُوَ» او را بر تخت اللّه و الهیت بنشاند. دایرۀ «هُوَ» او را با پناه عزت گیرد.
سخن آن بزرگ اینجا وی را روی نماید که مرید او را سؤال کرد که شیخ تو کیست؟ گفت: أللّه؛ گفت: تو کیستی؟ گفت: اللّه؛ گفت: از کجایی؛ گفت: اللّه. آن دیگر نیز مگر از اینجا گفت چون از وی پرسیدند که ازکجا میآیی؟ گفت: «هُوَ»؛ گفتند: کجا میروی؟ گفت: «هُوَ»؛ گفتند: چه میخواهی؟ گفت: «هُوَ»؛ تو از این عالم چه خبر داری؟! از این مقام تا بدانجا که نور مصطفی- علیه السلام- است چندانست که از سواد تا بیاض و یا از حرکت تا سکون. جملهٔ روندگان بشخصی رسیدهاند که قیام و عالم ملک و ملکوت بدوست. بعضی نور احمدی دانستهاند و بعضی جمال صمدی.
همگنان عین القضاة نباشند که در عزت دایرۀ «هُوَ» مستغرق باشد که جهانی را بحمایت حمای صمدیت خلعتها بخشند بعدما که این بیچاره خود در حمایت عزت آن دیوانه است که «ألصِبیانُ یَزُمُونَهُ بِالْحِجارَةِ» دریغا «إِنّی لَأَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمنِ مِنْ قِبَلِ الیَمَن» بتعریف او گواهی میدهد همانا که از آن دیوانه شد که هشیار آمده بود. دیوانگی اورا از همه موجودات پوشیده گردانید. انبیا- علیهم السلام- برسالت و فایدۀ غیری مشغول شدند؛ اوراگفتند: با ما موافقت کن و ما را باش مجرد؛ اما همانا که عشق اویس با صورت بینان میگوید:
درعشق ملامتی و رسوایی به
کافر شدن و گبری و ترسایی به
پیش همه کس عاقل ورعنایی به
واندر ره ما سواد و رسوایی به
یادگار شیخ احمد ماست- قدس اللّه سِرَّهُ-.
اما ای دوست در رسالۀ اضحوی مگر که نخواندهای که ابوسعید ابوالخیر- رحمةاللّه علیه- پیش بوعلی سینا نوشت که «دِلَّنی عَلَی الدَّلیل؛ فَقالَ الرئیسُ أبُوعَلی فِی الرِّسالَةِ عَلَی طَریقِ الجَواب: ألدُخُولُ فِی الکُفْر الحَقیقیِّ وَالخُرُوجُ مِنَ الإِسْلامِ المجازِی وَ أنْ لاتَلْتَفِتإلّا بِما کانَ وَراءَ الشُخُوصِ الثَلاثّة حتّی تَکُونَ مُسْلِماً وَکافِراً، وإنْ کُنْتَ وَراءَ هَذا فَلَسْتَ مُؤمِنا وَلاکافِراً، وَإنْ کنْتَ تَحْتَ هَذا فَأنْتَ مُشْرَکٌ مُسْلِمٌ، و إنْ کُنْتَ جاهِلاً مِنْ هَذا فَإِنَّکَ تَعْلَمُ أنْ لاقیْمَةَ لَکَ وَلاتَعُدَّکَ مِنْ جُمْلَةِ المَوجَودات». شیخ ابوسعید در مصابیح میآرد که «أوْصَلَتْنی هذِهِ الکَلِماتِ إِلی مالاأوْصَلَنی إلیْهِ عُمْرُ مِاءَةِ ألفَ سَنَةٍ مِنَ العِبادَةِ». اما من میگویم که شیخ ابوسعید هنوز این کلماترا نچشیده بود؛ اگر چشیده بودی همچنانکه بوعلی ودیگران که مطعون بیگانگان آمدند،او نیز مطعون و سنگسار بودی در میان خلق، اما صدهزار جان این مدعی فدای آن شخص باد که چه پرده دری کرده است و چه نشان داده است راه بی راهی را! درونم در این ساعت این ابیات انشاد میکند که تقویت کن به ترجمۀ سخن مطعون آمدن بوعلی؛ گوش دار:
اندر ره عشق کفر و ترسایی به
درکوی خرابات تو رسوایی به
زُنّار بجای دلق یکتایی به
سودایی و سودایی و سودایی به
نیک میشنوی که چه گفته میشود؟ ای فلسفی چگویی؟! این کلمات نه کلمات فلسفه است؟ هرچه نه چون این کلمات فلسفه باشد، جمله مضمحل و باطل است. اما ای دوست اگر خواهی که اشکال تو تمام حل شود بدانکه هر مذهب که هست آنگاه مقرر وی ثابت باشد که قالب و بشریت بر جای باشد که حکم خطاب و تکلیف بر قالب است و مرد و بشریت در میان باشد؛ اما کسی که قالب را باز گذاشته باشد، و بشریت افکنده باشد و از خود بیرون آمده باشد تکلیف و حکم خطاب برخیزد و حکم جان و دل قایم شود. کفر و ایمان بر قالب تعلق دارد. آنکس که «تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ» او را کشف شده باشد، قلم امرو تکلیف ازو برداشته شود «لَیْسَ عَلی الخَرابِ خَراجٌ». و احوال باطن در زیر تکلیف و امر و نهی نیاید.
دریغا از روشها و احوال درونی، چه نشان توان دادن! اما خود دانسته باشی که روشها بر یک وجه نیست یعنی روش هر رونده بر نوعی دیگر باشد، و احوال سلوک و ترقی او از دیگری مغایر باشد: مثلا باشد که مرید بجایی رسد که احوال درونی او ورای طریق پیر باشد، و او را از وجهی دیگر میسر شود. پس اهل سلوک را چندان مقامات و روش است که ممکن نبود با حصر و عد آوردن. «وَما یَعْلَمُ تَأویلَهُ إِلَّا اللّهُ» اینجا، بیان «وَمایَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ» میکند. پس ممکن نبود سلوک هر یک را عد توان کردن؛ چون احوال هر یکی مختلف آمد، آنرا حدی معین نباشدو آن را در عالم امر و نهی خود نیاورند.
دریغا در عالم شرعی شخص قالبی در همه عمر بر یک مقام که آن بشریتست، قرار گرفته باشد؛اما شخص روحی در هر لحظه باشد که چند هزار مقام مختلف و احوال متفاوت بیند و بازپس گذارد. پس آن شخص که چنین باشد او را در یک مقام که شرع باشد چون توان یافت؟! شخص قالب را با جمله یک حکم دادند؛ همه در حکم شرعی برابر آمدند و در حکم شرعی یکسان شدند.
از مصطفی- صلعم- بشنو که گفت: علم فرایض نیمۀ علم باشد؛ علم، بنفسه تمامست، اما نیمهای وقسمت نیز در عالم پدید آید، حالت دو است: یکی حالت زندگانی و دیگر حالت مرگ. آنچه بزندگی معلوم شود، نصفی باشد؛ و آنچه بموت حاصل آید، نصفی باشد. اکنون گوش دار: علم و معرفت تو بجملۀ موجودات و بوجود خویشتن، یک طرف آمد! و علم تو بدو و بذات و صفات علیت یک طرف. پس علم فریضه، علم مادون اللّه است که نصف باشد؛ چون این نصف حاصل آید. آن نصف علم الهی نیز حاصل آمده باشد «وَعَلَّمَکَ مالَمْ تَکُنْ تَعْلَمْ». از علمها و معلومها که تواند خبر دادن جز رمزی که «أَلْعِلْمُ لایَحِلُّ مَنْعُهُ»!
دریغا علم پایان ندارد و ما بپایان نخواهیم رسیدن. و البته میخواهیم که ما بدو در رسیم، و نخواهیم رسیدن: نه علم داریم و نه جهل، نه طلب داریم ونه ترک نه حاصل داریم ونه بیحاصلی، نه مستیم و نه هشیار، نه با خودیم و نه با او. از این سخت تر چه محنت باشد! گویی کی باشد که از قیل و قال نجات یابیم؟!
نه دست رسد بزلف یاری که مراست
نه کم شود از سرم خماری که مراست
هر چند که بدین واقعه درمینگرم
درد دلعالمیست کاری که مراست
دریغا چه خوب بیانی این حدیث را خواستم کردن! اما امشب که شب آدینه بود نهم ماه رجب، شیخ ابوعلی آملی- مَدَّاللّه عُمْرَهُ- گفت: امشب مصطفی را- صلعم- بخواب دیدم که تو عین القضاة و من، در خدمت او میرفتیم، و این کتاب با خود داشتی. مصطفی- علیه السلام- از تو پرسید که این کتاب با من نمای. تو این کتاب باوی نمودی. مصطفی- صلعم- این کتاب را گرفت و گفت ترا، که بآستین من نه. تو این کتاب بآستین اونهادی. گفت: ای عین القضاة! بیش از این، اسرار بر صحرا منه، جانم فدای خاک پای او باد! چون بگفت که بیش از این، اسرار بر صحرا منه، من نیز قبول کردم. از گفتن، این ساعت دست بداشتم و همگی بدو مشغول شدم تا خود کی دیگر بار بفرماید:
ناگه ز درم درآمد آن دلبر مست
جام می لعل، نوش کرد و بنشست
از دیدن و از گرفتن زلف چو شست
رویم همه چشم گشت و چشمم همه دست
باش تا بعالم من رسی که زحمت بشریت در میان نباشد که خود با تو بگویم آنچه گفتنی باشد. در عالم حروف بیش از این در عبارت نتوان آوردن. کی باشد که از ادبار خود برهیم؟! و هنوز دور است واَرْجُو که عن قریب میسر شود «فَإِنْ تَوَلَّوا فَقُل: حَسْبیَ اللّهُ لاإِلهَإلّا هُوَ عَلَیْه تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ العَرْشِ العظیم».
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به تفسیر آیات قرآن و مباحث عمیق فلسفی و عرفانی میپردازد و بحثهایی دربارهٔ نور خدا، ایمان و عشق به خدا، و جایگاه انسان در خلقت دارد. نویسنده به تجلیات الهی و نورانی اشاره میکند و تأکید میکند که وجود خدا بهصورت نور و نورانی است. او از کلمات الله و اشارات مختلف پیرامون آن ها سخن میگوید و بر اهمیت سلوک و نزدیک شدن به خدا از طریق عشق و مقامهای مختلف عارفان تأکید میکند. همچنین به تداخلات میان روح و جسم و تجلیات مختلف الهی در زندگی انسانها اشاره میکند وگونههای مختلف ایمان و کفر را بررسی میکند. در پایان، نویسنده از اهمیت ترسیم روحانیت و عبودیت برای شناخت خدا و درک درست از آیات الهی یاد میکند.
هوش مصنوعی: این متن بیانگر هدف اصلی خود در این مقدمه است. ای دوستی که به دین علاقه داری و به دنبال کلمات حق هستی، بدان که به سؤالاتت پاسخ خواهیم داد. یکی از این پاسخها این است که «خداوند نور آسمانها و زمین است.» و دیگر اینکه «نخستین چیزی که خداوند آفرید، نور من است.» همچنین گفته شده که «مؤمن، آینه مؤمن دیگر است.»
هوش مصنوعی: سؤال ابتدایی در قرآن به این صورت است: «آیا خدا نور آسمانها و زمین است؟» متأسفانه هیچگاه تفسیر این آیه را که چنین گفته، ندیدهام! نمیدانم آیا تو دیدهای یا نه؟ من خودم در کتاب «وَعِنْدَهُ اَمُّ الکِتاب» دیدهام، اما بدون کلام و صدا؛ و حالا نمیدانم اگر بخواهم آن را با کلام و صدا بیان کنم، چگونه خواهد بود!
هوش مصنوعی: اکنون توجه کن: برخی از متکلمان و علمای نادانی میگویند که نمیتوان خدا را نور خطاب کرد. چرا؟ زیرا میگویند نور به چیزی اشاره دارد که زمانش پایانی ندارد و محدث است. این گفته ممکن است درست باشد، اما اگر کسی بگوید نور خدا یعنی این نور، این اشتباه است. یکی از نامهای خدا نور است و این نور، فراتر از همه نورهاست. افسوس که نورها به انواع مختلفی تقسیم میشوند: نور خورشید، نور ماه، نور آتش، نور جواهر، نور طلا، نور عقیق و... . همچنین نوری دیگر وجود دارد که تنها یک نام است، مانند نورالدین یا نورالعین. کسی که فقط نور خورشید را دیده باشد، وقتی نامها و توضیحات دیگر نورها را میشنود، آنها را نمیپذیرد و انکار میکند.
هوش مصنوعی: حجةالاسلام ابوحامد محمد الغزالی با بیان قانعکنندهای به تشریح مفهوم نور میپردازد و میگوید که نور به معنای چیزی است که تنها با آن میتوان اشیا را دید و تاریکی با نور قابل مشاهده میشود. او به این نکته اشاره میکند که اگر این مفهوم نور را در نظر بگیریم، میتوانیم خدا را حقیقیترین نور بدانیم و سایر نورها را به عنوان مجاز در نظر بگیریم. او توضیح میدهد که همه موجودات در ابتدا وجود نداشتند و تنها از طریق نور و قدرت خداوند به وجود آمدند. بنابراین، وجود آسمان و زمین نیز از اراده خدا نشأت میگیرد و هیچ موجودی نمیتواند بدون نور دیده شود. نور خدا، که خود مبدأ وجود است، به اشیا این امکان را میدهد که ظهور یابند. اگر نور خدا نبود، هیچ چیز وجود نمیداشت و حتی نسل بشر هم نمیتوانست به وجود آید.
هوش مصنوعی: مصطفی به این دلیل میگوید که خداوند خلقت را از تاریکی آفرید و سپس از نور خود بر آنها افشاند. این به این معناست که وجود موجودات ابتدا حالت ظلمانی داشت و سپس به نور الهی متصل شد تا تمام وجود آنها نورانی شود و تاریکیشان به نور تبدیل گردد. همچنین شبلی به این نکته اشاره میکند که در بهشت تنها خدا وجود دارد. همچنین گفتههای کرخی و ابوالعباس قصاب نیز تأکید بر این دارند که جز خدا هیچ وجودی واقعی نیست و تمام موجودات در واقع معدوم هستند. در این راستا، علی بن ابیطالب نیز میفرماید که من خدایی را که ندیدهام عبادت نمیکنم و سخن آخر مصطفی در مورد آرامش مؤمنان تنها در دیدار با خداوند نیز بر این نکته تأکید دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم نور چیست، ممکن است برایت غیرقابل تصور باشد و سبب به هم ریختن عوالم شود؛ اما میتوانم به طور رمزی بگویم و در این گفته تردیدی ندارم. بشنو: «خدا نور آسمانها و زمین است.» یعنی اصل وجود آسمان و زمین از نور او سرچشمه میگیرد. آیا حسین منصور به تو این سخن را نگفته است که «خدا منشأ موجودات است»؟ وجود خدا مبدأ و منبع تمام موجودات است، به این معنا که «خدا و نور او منبع نورها هستند».
هوش مصنوعی: با کمال تأسف، خوب گوش کن به این که «خداوند نور آسمانها و زمین است»: خداوند، ذات او به عنوان جوهر عزت و نور صفت ذات الهی معرفی میشود که عرض محسوب میشود. این نکته را در نظر داشته باش که جوهر چیزی است که «سبب وجود عرض» میشود. جوهر در واقع اصل وجود است و عرض به معنای وابستگی به جوهر است. این جوهر و عرض را در دنیای ملموس نمیتوان گفت، بلکه منظور جوهر و عرض واقعی است. اگر بتوانی این را درک کنی! بدان که خداوند موجود است، پس جوهر نیز هست و جوهر بدون عرض وجود ندارد. وجود خداوند جوهر است و نور، عرض آن جوهر به شمار میرود. این مسأله را ساده نپندار؛ که ابوالحباب (کعب الأحبار) گفته است: «واژه خدا، بیان کننده وجود اوست و نور آسمانها و زمین، بیان کننده نور وجود لوازم آن است».
هوش مصنوعی: خلاصه این گفته این است که خداوند، وجودی مستقل و جوهری است و نور، صفت آن وجود. جوهر همیشه به صفتی وابسته است و نمیتواند بدون آن باشد. بنابراین، آسمانها و زمین نیز به وجود این دو نور وابستهاند: نور محمد و نور ابلیس. توضیحات بیشتری درباره آسمانها و زمین خواهد آمد. حال این نور که به عنوان صفت الهی معرفی شده، چیست و چه ویژگیهایی دارد؟ در آینده به طور جداگانه توضیح داده خواهد شد. آیا این اشعار خواجه احمد حمویه را نشنیدهای؟ حال به آن گوش بسپار.
هوش مصنوعی: آن گوهر اصلی، دارایی دل ماست و آن دلی که از عالم ماده و دنیا خارج است، مکان ماست.
هوش مصنوعی: این جالب است که این موضوع برای ما دشوار است، اما قبل از اینکه به آن بپردازیم، باید بدانیم که آنچه قبلاً بوده، نتیجه کار ماست.
هوش مصنوعی: در این متن، شیخ میگوید که خداوند نور آسمانها و زمین است و این نور به وسیله صورت و جلوهاش به موجودات نشان داده میشود. انسانها ممکن است از وجود و حقیقت آسمانها و زمین آگاه نباشند، اما با توجه به آیات الهی میتوانند درک کنند که اینها چه هستند. او به نشان دادن حقیقتی اشاره میکند که ممکن است قابل مشاهده نباشد، اما انسان میتواند آن را احساس کند و درک کند. همچنین بیان میکند که شناخت خداوند به درستی درک نشده و آگاهانه درک نشده است. وی به ابهت و عظمت خداوند اشاره میکند و میگوید که انسانها باید حقیقت وجود خود را با نور الهی بشناسند. در نهایت، او به آیات و احادیثی اشاره میکند که به عظمت و قدرت خداوند اشاره دارند.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف نور الهی و تجلی آن در وجود انسان میپردازد. به بیان دیگر، بندهای که خدا را میبیند، نور وجود خداوند را مشابه نوری میداند که از لابهلای شیشه یا کالبدی شفاف میتابد. در اینجا، مشکوة به معنای جان انسان و زجاجه به معنای نور محمد است. این نور در دل مؤمنان تجلی میکند و آنها میتوانند با نگاه به این نور، خداوند را ببینند. ابن عباس نیز بر این امر تأکید دارد که قلب مؤمن مانند آئینهای است که در آن نور پروردگار تجلی پیدا میکند.
هوش مصنوعی: آه، مسافری که در جایگاهی است که نور شمع شیشهای میان انسان و خدا قرار دارد. آتشی از زیتون مبارک میتابد که در شراب کافور قرار داده شده است. شراب کافور، نوری است که از دور به پروانه میگوید: «برای خدا قیام کنید». زمانی که پروانه دل از حالت وجود نور برمیدارد و به سوی نور میرود، آتش به او میگوید که وجودش چیست. افسوس که پروانه در عین آتش میسوزد و با آن یکی میشود. در این مقام، آتش تبدیل به نور میشود و به «نور بر نور» بدل میگردد. افسوس که شیخ ما روزی به طور دیگری گفت: «چهرهها در آن روز درخشاناند و به سوی ربشان نگاه میکنند». این «نور بر نور» به قلب سالک طهارت و صفا میبخشد. اما این صفا و شعاع مصباح دو حجاب میان بندگان و خدای تعالی هستند. وقتی آتش به سالک نزدیک شود، این حجابها نیز برداشته میشوند. اگر مصباح و نور او معشوق شوند، در این حالت پروانه به معشوق تبدیل میشود. افسوس از سخن امیرالقلوب ابوالحسن نوری که گفت: هر کس خدا را دوست داشته باشد، خدا زندگی و غذا برای او خواهد بود؛ و هر کس خدا او را دوست داشته باشد، او زندگی و خواسته خدا خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی اویس قرنی گفت: «هرگاه عبودیت کامل شود، زندگی بنده مانند زندگی خداوند خواهد بود»، نشان میدهد که آیا واقعاً میدانی عبودیت چیست؟ از بزرگی پرسیدند: «عبودیت چیست؟» او پاسخ داد: «زمانی که آزاد شوی، آن موقع بندهای.» این بدان معناست که اگر آزاد نباشی، نمیتوانی بنده باشی. آیا میدانی این آزادی چیست؟ این آزادی، ویژگی خاصی است که در دل عبودیت قرار داده شده و در عالمی که انسان نامیده میشود، وجود دارد. در قرآن آمده است: «ما امانت را به آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، اما آنها از حمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسان آن را حمل کرد.» انسان به عنوان محل و جایگاه امانت خدایی معرفی شده است. این انسان چه کسی است؟ او صفات خداوند را به ذات واحد خود پیوند زده است. دریغا که در دنیای امروز کسی باید باشد که بتواند با او سخن بگوید، مانند آنچه استاد ابوبکر وراق گفت: «بین من و او هیچ تفاوتی نیست، جز اینکه من در عبودیت پیشروترم.» این بدان معنی است که عبودیت ما را جلوتر میبرد، به این معنا که عبودیت بر وجود عشق الهی پیشی دارد.
هوش مصنوعی: اگر به سخنان «سبحان الذی اسری بعبده» ایمان نداشته باشید، به این گفته توجه کنید که این معنی را به طرز مختصری بیان کرده است. شیخ ابوسعید خراز، رحمت الله علیه، در چند کلمه میگوید: «نشانهی کسی که در فناست، از دست دادن سهم خود در دنیا و آخرت به جز از جانب خداوند متعال است. سپس نسیمی از ذات خداوند به او میوزد که او را به درک ناپدید شدن سهمش از قضا و قدر الهی رهنمون میسازد. سپس نسیمی دیگر به او میوزد و او ناپدید شدن وجود خود و سهمش از دیدن خداوند را میبیند. تنها بینایی باقی میماند که برای خداوند است و در این حالت، بنده از انانیت خود دور میشود. وقتی چنین باشد، در کنار خداوند هیچکس جز او نخواهد بود. بنابراین، واحد و بینیازی که در ابدیت باقی میماند، همانطور که در ازلی بودن بود، باقی میماند.»
هوش مصنوعی: اگر اسرار و زیبایی این کلمات را در بیابان میگذاشتند، جهان کامل میشد! ای دوست، بوهُرَیره- رضی الله عنه- گفت: «مشکات، صدر است و شیشه، قلب و چراغ، روح است». فهم این سخن آسان است. اکنون گوش کن: «این چراغ از درخت زیتون پربرک است که نه شرقی است و نه غربی، و روغنش تقریباً نور میافشاند». ای عزیزان پنهان زمان، این درخت در دنیا شناخته شده است؛ اما نمیدانند که این درخت در بهشت نیست. امام حسن بصری- رحمت الله علیه- میگوید: «اگر این درخت دنیا بود، باید شرقی یا غربی میبود، ولی به خدا چنین نیست. این مثال، مثالی است از نور خدا». ای دوست، برای آب چند نام وجود دارد: به عربی «ماء» و به فارسی «آب» نامیده میشود و ممکن است به ده زبان دیگر نیز نام داشته باشد؛ اسمها بسیارند، اما واقعیت یکی است و مفهوم و مصداق یکسان است.
هوش مصنوعی: ای کاش بدانیم که درخت طوبی را چگونه ببینیم، تا متوجه شویم درختی که به "سدره المنتهی" معروف است چه شکلی دارد و "زیتونه" چه درختی است. همه این موجودات از یک منبع هستند. نامهای مختلفی به آنها داده شده است؛ گاهی به آن شجره میگویند، گاهی کوه سینا و گاهی زیتون. وقتی به آیه "والتين و الزيتون" توجه میکنی، از شجرهای که به موسی ندا داده شده، باید گوش بسپاری و آن شجرهای که از کوه سینا میروید، تو را به زیتونی رهنمون میشود. آیا میدانی این کوه طور چیست؟ آن کوه را ببین. ابن عباس گفت: منظور، نگاه به نور محمد (ص) است و نور او مانند کوهی است که همه چیز از نور او منشأ میگیرد. همچنین "ق و القرآن المجید" نیز دلیلی بر وجود این کوه است. شنیدهای که آتش از شجرهای مبارک و زیتونی روشن میشود، اما بدان که این زیتون نه شرقی است و نه غربی؛ زیرا در عالم الهی، نور را مشرق میپندارند و آتش را مغرب. پس بدان که نه نور و نه آتش، بلکه تنها نور است که موجود است. اگر تا به حال آتش ندیدهای، جمال نور را هم نخواهی دید. پس باید ببینی که نور کیست و زیتون را چه کسی چشیده که تو هم بتوانی بچشی. تا زمانی که خدا تو را به نورش هدایت کند، نمیدانی چه میگویم. با مصطفی (ص) همراه شو و همواره از خدا بخواه که چهرهات را با نور چهرهی کریمش سفید کند. شیخ ما گفت: نه شرقی نه ازلی و نه ابدی. هر که این درخت با الفت را ببیند و از آن روغن زیتون چشیده باشد، به گونهای خواهد زدود که ازل و ابد در نظرش یکی شوند و نه از ازل خبری داشته باشد و نه از ابد. بدان که نه دنیوی است و نه اخروی، بلکه همگی خداوند است. اگر میخواهی در مورد ازل و ابد به عمق مطلب برسید، باید سؤالی دیگری بپرسید. گوش کن:
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده که خداوند اولین چیزی که خلق کرد نور بود. این تعبیر به زبان عربی چندین معنی دارد؛ ممکن است به معنای آفریدن باشد، مانند جملهای که میگوید: «خدا برای شما آنچه در آسمانها و زمین است را آفرید.» همچنین میتواند به معنای تقدیر و یا ظهور و بروز چیزی تعبیر شود. در اینجا به نظر میرسد که منظور از این حدیث، ظهور و وجود است. اکنون این سوال مطرح میشود که محمد در چه دنیایی مخفی بود که آنگاه وجودش به دنیا آمد؟ اشاره میشود که او در عالم «کُنْتَ کَنْزاً مَخْفیّاً» (خزانی پنهان بودم) وجود داشت و سپس به عالم «لَولاکَ لَما خَلَقْتُ الکَوْنَیْنِ» (اگر تو نبودی، دو جهان را نمیافریدم) آورده شد.
هوش مصنوعی: ای دوست، آیا میدانی که زیتون وقتی در درخت پنهان و نهفته است، چه نامی دارد؟ دانشمندان آن را عدم مینامند؛ و وقتی که زیتون ظاهر میشود، آن را ظهور میخوانند؛ و هنگامی که زیتون با درخت ادغام میشود و دوباره ناپدید میگردد، آن را رجوع میگویند. حال، درباره زیتون محمدی که از ریشه درخت صمدی نوری روشن به بار میآورد، آیا اینجا ازل نیست؟ و زمانی که این ثمره با شجره ادغام میشود و از مقام ترقی به مقام تراجع برمیگردد، آیا میتوان گفت این ابد نیست؟ پس ازل به معنای آمدن محمد از جانب خدا به سوی خلق است؛ و ابد به معنای شدن محمد با خدا. وقتی ثمره در شجره پنهان است، این به معنای عدم است. مگر آن بزرگ نگفت: «اختلاف و تقسیم در عدم است و مردم گمان میکنند که اینها در وجود هستند»؟ افسوس که از این عدم، مصطفی بیرون آمد، آنجا که گفت: «اولین چیزی که خدا خلق کرد نور من است». این نور منشأ و منبع همه اختلافات و تفکیکهاست، که «فطرت خداوندی است که مردم را بر آن آفریده»، و این تغییر پذیر نیست.
هوش مصنوعی: میدانم که ممکن است برای کسی سوال پیش بیاید که چرا محمد را به عنوان ثمرۀ درخت الهی معرفی میکنند و در جایی دیگر به آن شجره میگویند. اگر میخواهی از این موضوع آگاه شوی، خوب گوش کن. اگرچه ممکن است بخواهند به خاطر این سخن خون من را بریزند، اما من در گفتن آن دریغی ندارم. کسانی که در اسارت بودند، جرأت بیان این رموز را نداشتند. افسوس که او، عزو علا، در کلام قدیم خود به رمز گفته است که «وَالَّیْل إِذا یَغْشی و النَّهارِ إِذا تَجَلَّی و ما خَلَقَ الذَکَرَ وَ الأُنْثی». این آیات، گواهی بر وجود ثمرۀ شجرۀ «ذَکر و أُنثی» هستند. اگر میخواهی بفهمی که «و ما خَلَقَ الذَکر وَ الأُنثی» چه معنایی دارد، آیت «المَسیحُ ابنُ اللّهِ» را بخوان. اگر باز هم نتوانی بفهمی، از خبر «لَسْتُ کَأحدکُم» بشنو. اگر تمام مفهوم را درک نکردی، به تفکر درباره این جمله بپرداز که «و مِن کُلِّ شیءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» چه معنی دارد. در جهانی که فنا باشد و فردیت وجود داشته باشد، تنها فردیت وجود دارد؛ اما در عالم بقا و مشاهدت، زوجیت به وجود میآید.
هوش مصنوعی: آه، این آیه را بخوان! «و گفتند: ما بشرانی هستند که ما را هدایت میکنند، پس کافر شدند» تا بدانی که «دعای پیامبر را میان خود مانند دعای یکدیگر قرار ندهید» چه معنایی دارد. اما اگر از این مختصر چیزی نفهمیدی، به تفصیل گوش بده. آنجا که پیامبر (ص) گفت: «خدا نور مرا از نور عزت خود آفرید و نور ابلیس را از آتش عزت خود ایجاد کرد». به این معنی که نور پیامبر از نور خدا به وجود آمده و نور ابلیس از آتش او. اگر توضیح بیشتری میخواهی، به سخنان سهل عبداللّه تستری و شیبان راعی گوش کن که از خضر شنیدهاند: «خدا نور محمد را از نور خود خلق کرد و بر دستانش نهاد و آن نور را برای صد هزار سال نگه داشت. در هر روز و شب، هفتاد هزار بار به آن نگاه کرد و در هر نگاه، نوری و کرامتی نو به آن افزوده میشد؛ و از این نور همه موجودات را آفرید». همچنین، آیا هرگز نخواندهای که خداوند صفتی دارد که آن را صفت اخص مینامند و بر تمام بنی آدم پنهان است؟ آیا آن صفت اخص، این نور محمد نیست که از همه پوشیده مانده؟ چه میدانی که چه میگویم: «بگو اوست الله، یکتاست و بینیاز».
هوش مصنوعی: ای دوست، چون ذات او واحد است، این هشت صفت با وجود تنوع چگونه توجیه میشوند؟ باید اجازه دهی که این یک صفت را ببینی که به این هشت صفت اتصال یافته است. این یک صفت آنچنان دارای ویژگی و کمال است که تمامی هشت ویژگی در آن درج شدهاند. پس هر نشانی که ظاهر شود، هر درکی که حاصل شود و هر صفتی که بیان شود، باز هم بر صفات اشاره دارد؛ از ذات خداوند چگونه میتوان چیزی گفت یا وصف کرد؟ آیا «الصَّمَد» به طور کامل درباره ذات بیچون سخن نگفته است؟
هوش مصنوعی: بسیار تأسفبار است که من چندین بار نمامی و جاسوسی کردهام و تعدادی از اسرار الهی را در دشتها قرار دادهام! اگرچه بیان این اسرار موجب کفر میشود، اما غیرت او بر کل وجودها حاکم است. با این حال، زشت میدانم که چند بیتی که به صورت سجع بیان شدهاند را بنویسم، زیرا فهمیدن معنی این اشعار تنها برای روح مقدس پیامبر و محبان خدا ممکن است و دیگران فقط میتوانند آنها را بشنوند، ولی درک و دریافتن آنها چیز دیگری است. ای دوست، چه حکمت عمیقی در این امر نهفته است! چه فرصت خوبی پیش آمده است! و پیامبر نیز در جایی به زیبایی بیان کرده که برخی از اشعار دارای حکمت هستند. اکنون گوش کن و به معنی آنها توجه کن:
هوش مصنوعی: دل انسان حقیقتی الهی است که در این دنیا به مانند یک زندان گرفتار شده است و مدتی را به عنوان مهمان در این عالم مادی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: دل مانند پرندهای است که در دنیای حقیقت زندگی میکند و این پرنده نمیتواند به خودی خود پرواز کند، چرا که زینت و زیبایی یک پادشاه را به دوش دارد.
هوش مصنوعی: دل زنده در زندگی وجود دارد و زندگی نیز به حقیقت وابسته است؛ گاهی جان در دل احساس میشود و گاهی دل در جان.
هوش مصنوعی: از نور خدا، روحی فراتر از دیدگاهها ظاهر میشود. پس آیا در قرآن نیامده که «نور بر نور» وجود دارد؟
هوش مصنوعی: این نور تاریک از خشم و غضب سرچشمه میگیرد و نشانهای از کفر و مکانی برای شیطان به شمار میآید.
هوش مصنوعی: این حقیقتی است که من به آن اشاره کردهام، ولی در زمینه قوانین و اصول دینی، این مطلب به طور آشکار بیان نشده است.
هوش مصنوعی: هدف از آفرینش تمامی موجودات تنها یک چیز بود و آن هم دلیل و برهان است.
هوش مصنوعی: شخص باید در عمق وجود و روح خود را ببیند و وقتی به خود واقعیاش پی ببرد، عاشق خود میشود زیرا وجودش کامل و بینقص است.
هوش مصنوعی: ما نیز در این جهان خود را میبینیم و در اینجا شاهد و آنچه دیده میشود، برای ما تفاوتی ندارد.
هوش مصنوعی: پس عاشق و معشوق با هم ملاقات میکنند، زیرا هر یک برای دیگری جان و وجود خود را تشکیل میدهند.
هوش مصنوعی: عشق نتیجه ی وصال و دیدار است و گفت و گویی که در آن وجود دارد. پس خوراک و نوشیدنی او از خود ماست و همان چیزی است که او به ما میدهد.
هوش مصنوعی: پس در عالم حیات، روح باقی است و سخن گفتن در این موضوع بیفایده است، چرا که این حقیقت به مراتب بیشتر از آنچه که بیان میشود، عظمت دارد.
هوش مصنوعی: این شخص رفت، اما ای عزیز، وقتی که افراد بخواهند که به کسی راه دهند و او را بینا کنند، او میتواند ببیند. این بیانگر پیوندی است که با نور الهی برقرار میشود و به انسان بینایی و شنیداری عطا میکند. در این مرحله، انسان باید از عالم طبیعت و خودآگاهی بشری خارج شود. او باید تجربههایی عمیق از شناخت خود و خدا داشته باشد و در این راستا به مرتبهای برسد که به حقیقت وجود الهی پی برده و صفات الهی را در خود نمایان کند. او باید به سیر و سلوکی که صفات خداوند را در زندگیاش منعکس کند، بپردازد و در این مسیر با نور ایمان و معرفت به کمال برسد و به برادری با دیگران دست یابد.
هوش مصنوعی: برادران و خواهران را به یاد داشته باشید که نام خدا «السلام المؤمن المهیمن» است. خداوند مؤمن است و پیامبر نیز مؤمن است و هر سالکی که در این مسیر قدم میگذارد، همگی آینه یکدیگر هستند. این بدان معناست که مؤمنین باید از یکدیگر الگو بگیرند و هویت واقعی خود را در اتحاد و برادری ببینند. وقتی احساس برادری در میان مؤمنان به وجود بیاید، هر فرد میتواند خود را درست و کامل در آینه برادری مشاهده کند.
هوش مصنوعی: شیخ ما ابوبکر در مناجات با خدا پرسید: «خداوندا حکمت آفرینش من چیست؟» پاسخ آمد: «حکمت در آفرینش تو، دیدن جمال من در آینه روح تو و انداختن محبت من در دل توست.» او گفت: حکمت در این است که من بخواهم جمال خود را در آینه روح تو ببینم و محبت خود را در دل تو بگنجانم. ای دوست، اگر خواهان دیدن خود هستی، در آینه روح ما ننگر؛ بلکه بنگر که چگونه بیچون شدهای. هنگامی که از درک زیبایی و جمال بیچونی برخوردار شوی، برابر آن قرار میگیری. مؤمنان در این عالم مانند یک نفس واحد هستند. خداوند در هر روز و شب سهصد و شصت بار به قلب مؤمن نگاه میکند، تا به مقصود خود دست یابد. او به شکلها و اعمال شما نگاه نمیکند، بلکه به دلها و نیتهای شما نظر میکند. این آیه به رمز بیان میکند که خداوند همه چیز را میبیند و بر دلها احاطه دارد. این مقام، جایی است که خداوند خود را در آینه روح ما میبیند.
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهیم خودمان را در نور او مشاهده کنیم، لازم است به عمق آفرینش آسمانها و زمین بنگریم. نور او جان سالک را به وجد میآورد. زمانی که حکمرانان به یک دیار وارد میشوند، آن دیار را تحت تأثیر قرار میدهند. سالک باید به وجود خود نگاهی بیندازد و متوجه شود که آیا پروردگارش بر هر چیزی گواهی نمیدهد و آیا او در شناخت ما نسبت به خودمان احاطه ندارد؟ بنابراین، نور او کل وجود ما را فرا میگیرد. این نور را چشمها نمیتوانند درک کنند، اما او بر چشمها تسلط دارد. در این مرحله، انسان باید بفهمد که دیدن وجود خود در آینه نور بینهایت چگونه است. اگر نفهمیدهام، آیا میتوانی بفهمی که چه میگویم؟ این بیان میکند که ما خود را در نور او میبینیم. همچنین، اینکه آیا نمیبینی که پروردگارت چگونه سایه را گسترده است، همه به حقیقت وجود ما مربوط میشود.
هوش مصنوعی: در این مقام بلند، سالک به حقیقتی میرسد که مصطفی به وضوح بیان کرده است: «هر کس مرا ببیند، حقیقت را دیده است». بنابراین، هیچ تفاوتی بین این عبارت و این سخن نیست که «هر کس رسول را اطاعت کند، در حقیقت خدا را اطاعت کرده است». پس آیا حسین و بایزید، به نوعی همین معنا را نمیرسانند؟ دوست من، افرادی که به عشق ملاقات با برادران خود میپردازند، باید حسین منصور و بایزید را ببخشند و درک کنند.
هوش مصنوعی: آه که «مؤمن مثل آینه مؤمن دیگر است»، یعنی او در وجود ما خود را میبیند. «مؤمن برادر مؤمن است» یعنی ما خود را در نور او تشخیص میدهیم. ای دوست، او به واسطه عبودیت ما مؤمن است و ما به واسطه ربوبیت او مؤمن هستیم؛ پس هر دو مؤمن خواهیم بود. اگر کسی کافر باشد، این کلمات در این دنیا به محبان او اشاره دارد که باید در ادب خانه «ن و القَلَم» و «طه» علم بیاموزند و زنگار قلب خود را پاک کنند، همانطور که بیان شده: «پروردگارم به من ادب آموخت و نیکوترین ادب را به من بخشید». این نشان میدهد که این دانشآموز در این مکتب به صفات ربوبیت و عبودیت توصیف میشود.
هوش مصنوعی: صوفیها در یک لحظه، دو جشن برپا میکنند، در حالی که عنکبوتها مگسها را به دام میاندازند.
هوش مصنوعی: ما که از روح قوی و نیرومند بهرهمند هستیم، چطور میتوانیم به خوراکی بیارزش مانند پینهدوزی و زحمت عنکبوت راضی شویم؟
هوش مصنوعی: شربتی از آیهای که به نفخ روح اشاره دارد مینوشند و شربتی از آیهای که به انسان اشاره میکند. در این دنیا هیچ چیز بالاتر و ارزشمندتر از عبادت و بندگی خدا نیست.
هوش مصنوعی: عبودیت، که به معنای بندگی و servitude است، بدون چهرهٔ ربوبیت چیزی خالی و بیمحتوا به نظر میرسد. در واقع، این دو مفهوم بهطور جداییناپذیری به یکدیگر مرتبط هستند. وقتی گفته میشود که «در بین من و خداوند هیچ تفاوتی نیست جز اینکه من به عنوان بندهاش پیش قدم شدهام»، به ارتباط عمیق بین بندگی و خداوندی اشاره دارد. زیبایی و کمال خداوند بدون عبودیت وجود ندارد و در عین حال، عبودیت نیز بدون جمال و صفات الهی معنایی ندارد. آیات مختلف به این نکته تأکید دارند که انسان برای عبادت و بندگی خلق شده است. همچنین اشاره شده که خداوند میخواهد خود را بشناساند و این نشاندهندهٔ پیوندی عمیق و ضروری بین بندگی و خداوندی است. اگر بخواهیم دقیقتر اشاره کنیم، عبودیت بدون ربوبیت نقص و زوال به شمار میرود و ربوبیت بدون عبودیت نیز غیرممکن است. این ارتباط به ما یادآوری میکند که عبودیت و ربوبیت در واقع مناسب و متناسب یکدیگرند.
هوش مصنوعی: خداوند از مؤمنان جانها و داراییهایشان را میخرد و در عوض بهشت را به آنها میدهد. این بیان به این معناست که تعلق خاطر انسان به خداوند و باور به او باید به گونهای باشد که دیگر نیازی به این خرید و فروشها نباشد. همانطور که ربوبیت به خاطر ارزش خاصی ندارد، عبودیت هم نباید بها داشته باشد. باید توجه داشته باشیم که هیچ تجارتی بدون قیمت معقول، عادلانه نیست. بنابراین اگر دل انسان در برابر نور الهیت قرار نگیرد، در حقیقت چیزی بیارزش در نظر آمده است. انسان اگر نتواند به درستی به خداوند نزدیک شود و محبت او را درک کند، دچار انحراف میشود. از آنجایی که عشق به خداوند نقطه شروع عبودیت است، این ارتباط مؤثر است و به مرور زمان فرد به درک عمیقتری از عبودیت و ربوبیت پی میبرد. اکنون میگویند که این دو ارتباط به طرز حقیقی و شایستهای با یکدیگر مرتبط هستند.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، درخت ربوبیت همانند درختی است که ثمرهاش عبودیت است. پیامبر اکرم -صلى الله عليه وآله وسلم- در شب معراج نتوانست نور الهی را به طور مستقیم ببیند چرا که نوری قویتر از او وجود داشت که مانع دیدار او شد. این نور مانند پروانهای از جنس طلا بود که بین او و پیامبر فاصله انداخته بود. این پروانه نماد انسانیت است، و بیتردید، دل انسان در عبودیت به عنوان پروانهای در اطراف شمع الهی میگردد.
هوش مصنوعی: آه، وقتی که میگوید "و وقتی ستاره سر میزند، دوست شما گمراه نشد و از راه به در نرفت"، این جمله معنای عمیقی را به همراه دارد. "نزدیک شد و فرود آمد، پس وحی کرد به بندهاش آنچه را که وحی کرد". آیا میدانی که چه گفته شده؟ آه، عاشق اگر معشوق را در کنار بگیرد، آیا بیخود نمیشود؟ "موسی به شدت به زمین افتاد" و این بیان نیز از جانب پیامبر اکرم است که در شب معراج به حضرت عزت رسید و به مقام قرب نزدیک شد و وحی شد. "دستش را بر شانهام گذاشت و فهمیدم که علم پیشینیان و پسینیان را دارم". این آیه به وضوح نشاندهنده عشق الهی به مرجان قدسی است و کسی از آن باخبر نیست! شیخ ما گفت: در شب معراج، خداوند با محمد فرمود: در تمامی روزها و اوقات تو ناظر و شنونده بودی؛ اما امشب من ناظر و شنونده هستم و تو گوینده و مورد توجه منی. پس این نزدیکی بین خدا و محمد است، نه برعکس. این را من نمیگویم، بلکه او میگوید؛ حتی این بیخبران خاکی هم نمیفهمند! "پس وحی کرد به بندهاش آنچه را که وحی کرد" معنی این موضوع است. "پس وحی کرد به بندهاش آنچه را که وحی کرد" خود بیانگر است. گوش بسپار!
هوش مصنوعی: در یک جمع و هنگام نشستن، متوجه شدم که نمیتوانم او را در آغوش بگیرم.
هوش مصنوعی: من صد بار به موی خوشبو و مشکین او بوسه زدم، به این معنی که صحبتهایی را به آرامی در گوشش میگویم.
هوش مصنوعی: عاشق وقتی میخواهد معشوقش را ببوسد یا با او راز بگوید، اگر کسی دیگری آنجا باشد، او را فراموش میکند. یعنی فقط به معشوقش توجه دارد و حرفهایش را برای او میزند. شب معراج، خداوند او را به آسمان برد تا نشانههای بزرگ خود را به او نشان دهد. در این سفر، او نشانههای بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد. نشانههای کوچکی که مربوط به خود ما هستند و نشانههای بزرگ، همگی از جلال و عظمت خداوند است.
هوش مصنوعی: سلطان محمود به ایاز علاقه دارد و او را به مقام پادشاهی مینشاند و دیگران را کنار میزند، زیرا معتقد است که آنها صلاحیت حکومت را ندارند. این اتفاق نشان از عمق عشق اوست، زیرا عشق حقیقی بر همه چیز غلبه دارد و فقط کسانی که عاشق هستند، میتوانند درک کنند که عشق چگونه بر جان و دل حاکم میشود.
هوش مصنوعی: عشق دارای مقامی است که نه عاشق و نه معشوق از آن آگاهند و تنها عشق است که از این مقام خبر دارد. این نشان میدهد که عشق، بیننده را از حقیقت دور میکند. سوال این است که آیا عشق از عاشق نشأت میگیرد یا از معشوق؟ در واقع، این عشق از معشوق است. حال اگر بخواهیم بگوییم که عشق الهی از کجا ناشی میشود، باید بگوییم که این عشق، ناشی از جان مقدس است. و عشق جان مقدس هم از نور الهی است. آیا میدانی چه میگویم؟ وقتی ما به قرب الهی برسیم، در نور او خود را میبینیم. به عبارتی دیگر، این تجربه همان «نگاه قلبی به پروردگار» است. علی بن ابیطالب (علیهالسلام) درباره این حالت میگوید که هیچ چیز را نمینگرم مگر اینکه خدا را در آن میبینم. و اینکه آیا ندیدهای که پروردگارت چگونه سایه را گسترش میدهد، دقیقا به همین معناست. زمانی که خدا خود را در آینه دل ما میبیند، این واقعیت که «آیا نمیداند که خداوند او را میبیند» به وجود میآید.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، اگرچه این واژه برای دنیای تو مناسب نیست، آیا فکر میکنی که من در مورد دنیا صحبت میکنم؟ این واژه در بهشت نمیگنجد، مگر در بهشت قلب تو که فضای وسیعی دارد. اگر میخواهی دلی بسازی که مانند دو دریا به یکدیگر برسند و پذیرش الهی را تجربه کند، بسیارند افرادی که چنین ویژگیهایی دارند. اما هدف ما گروهی از علمای راسخ است که در مرتبهای عالی قرار دارند. چندین سال بود که من برخی از این علمای راسخ را نمیشناختم؛ اما امشب، در شب جمعه که زمان نوشتن بود، به من گفتند که دهمین نفر از این بزرگواران امام محمد غزالی است. من احمد را میشناختم، اما محمد را نمیشناختم؛ حالا میدانم که محمد نیز از ماست. اگر میخواهی به طور کامل از آنچه گفتم آگاه شوی، به سخنان خواجه احمد غزالی گوش بده که در مورد معنای حدیث «مؤمن آینه مؤمن است» چه میگوید.
هوش مصنوعی: ای خدا، دل من شبیه آینهای است که زیبایی تو را منعکس میکند. جان ما مانند گل است و عشق تو همانند بلبل است که در دل ما پرواز میکند.
هوش مصنوعی: در زیبایی نور تو، خودم را میبینم و در این جهان که هر کس به نوعی به هدف خود دست یافته، وجودم را فراموش کردهام.
هوش مصنوعی: من از نخستین زمانها وجود داشتم و در سایه نور تو قرار داشتم. در جاودانگی نیز تنها نوشیدنی من همان یکتایی توست که محل زندگی ما به شمار میآید.
هوش مصنوعی: عاشقان در دنیای حروفی مانند ق و نون و ط به همراه خداوند حضور دارند. پس این جایگاه، ابتداییترین مرتبه است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بدانی که این مکان کجاست و چه ویژگیهایی دارد، بدان که در عمق دو جهان، جایی هست که آن را بابل مینامند.
هوش مصنوعی: از خواستههای خود خارج شو و به دنبال خواستههای دوست باش، زیرا چنین فردی در میان محبوبان نجیب و عاقل قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو زیر غبار و حجاب بمانی، باد بر سر تو بیداد خواهد کرد، زیرا این کار برای تو بسیار دشوار است.
هوش مصنوعی: اگر کسی شایسته این مقام باشد از میان خوانندگان، در نهایت این مقام به محجوبان میرسد. شیخ ما مودود بارها به این بیت اشاره کرده است.
هوش مصنوعی: اگر زاهد به زیبایی آن چهره برسد، ما هم به کوی عشق و شوق خواهیم رسید.
هوش مصنوعی: ای دوست، اهمیت آفتاب را بدان. آفتاب میداند که تنها افراد شایسته و دارای فضیلت، شایستگی را درک میکنند. همچنین، تنها اسبهای سلطنتی میتوانند بارهای سلطنتی را حمل کنند. اگر به زبانی دیگر میخواهی بفهمی، منظور این است که فقط افراد لایق، لایق را میشناسند و تنها لایقها میتوانند مسئولیتهای بزرگ را بر عهده بگیرند.
هوش مصنوعی: برای شناختن حال و احوال هر کسی، باید نظری درخشانتر از آفتاب داشته باشیم.
هوش مصنوعی: اگر بگویی در زیر نور آفتاب، چیزی به جز خود آفتاب نمیتواند نوردهی کند، درست است. آفتاب باید خودش نور تولید کند. کسی که به عمق این کلمات پی برده باشد، دیگر از حزن و ترس رهایی یافته است. مگر از جمع صوفیان نشنیدهای که گفتند: «کسی که خدا را بشناسد، مصائبش طولانی میشود». افسوس که این را میگویم چون شیخ ما گفته بود: «جز حق، کسی حق را نمیشناسد»؛ یعنی فقط خدا خود را میشناسد و اوست که واقعیت وجودش را میداند. پروانه چطور میتواند از آتش بهرهمند شود در حالی که خودش از آتش است؟ اگر از آتش دور باشد، چطور میتواند چیزی به دست آورد و با غیر خود تعامل کند؟ عقل به این مسائل نمیرسد. اگر چیزی فراتر از عقل داری، خودت میدانی چه میگویم.
هوش مصنوعی: تو ای دوست، وصف تو آنقدر دشوار و عمیق است که عقل و خرد من در فهم آن گم شده است. مانند تو، هیچ کس دیگری وجود ندارد و به همین خاطر، صحبت دربارهات بسیار کوتاه و مختصر شده است.
هوش مصنوعی: سوالی که مطرح کردهای این است که آیا کار، خواستار دارد یا مقصود است. در اینجا به نکتهای توجه کن: نخستین اصلی که باید سالک عاشق داشته باشد، عشق است. شیخ ما میگوید: «هیچ شیخی به اندازه عشق کامل نیست» و این به این معناست که هیچ کس نمیتواند سالک را مانند عشق به جلو ببرد. وقتی از شیخ پرسیدم که نشانهی خدا چیست، او پاسخ داد: «نشانهاش خود خداست». این جمله معانی عمیقی دارد؛ یعنی نمیتوان آفتاب را با چراغ شناخت. تنها خود آفتاب میتواند آفتاب را بشناساند. «ربام را با ربام شناختم» یعنی آنچه که میفهمی، باید از عشق آغاز شود. کسی که معلم عشق نیست، نمیتواند در این راه گام بردارد. عاشق تنها با عشق میتواند به معشوق برسد و معشوق را بر اساس عشق خود میبیند. هر چه عشق بیشتر باشد، معشوق نیز به زیبایی بیشتری نمایان میشود.
هوش مصنوعی: باید بترسیم از اینکه عشقی در دلها پنهان بماند و بدون آنکه کسی از آن باخبر شود، از دنیا برود. من صحبت از عشق حقیقی نمیکنم، بلکه درباره عشقی میگویم که تنها ذرهای از آن در دنیا وجود دارد و همچنان ممکن است با همان حالت دست نخورده و پنهان باقی بماند. عشق الهی بین انسانها تقسیم شده است: نیمی از آن به جوانمردان داده شده و نیمی دیگر به جوانمردانی دیگر. حسین منصور به این موضوع اشاره میکند که «هیچ کس به درستی جوانمردی نرسیده مگر به احمد (صلیاللهعلیهوآله) و ابلیس». احمد ذرهای از عشق را به موحدان هدیه کرد که منجر به ظهور مؤمنان شد؛ در حالی که ابلیس ذرهای از آن را به بتپرستان و کافران بخشید. همچنین گفته شده که «راههای زیادی وجود دارد، اما تنها یک مسیر وجود دارد». این جمله به این معناست که در مسیر شناخت و نزدیک شدن به خدا، ممکن است راههای متفاوتی وجود داشته باشد، اما نهایتاً همه به یک مقصد واحد ختم میشوند.
هوش مصنوعی: اگر تو نیز همان چیزی را که مسیحیان در عیسی میبینند ببینی، مانند آنان مسیحی خواهی شد. و اگر چیزی را که یهودیان در موسی مشاهده میکنند ببینی، به طور طبیعی یهودی خواهی شد. حتی اگر آنچه بتپرستان در بتهای خود میبینند، تو نیز ببینی، بتپرست خواهی شد. در واقع، هفتاد و دو مذهب وجود دارد که همگی راههایی به سوی خدا هستند. آیا نشنیدهای که شیخ ابوسعید ابوالخیر روزی پیش یک زردشتی آمد و از آنان پرسید که آیا در دین شما چیزی وجود دارد که در دین ما خبرش نباشد؟
هوش مصنوعی: عشق الهی به دو دسته تقسیم میشود و هر دسته ویژگیهایی خاص خود را دارد. ولی آیا میدانی که عشق واقعی به خداوند چه کسی را در بر میگیرد؟ در واقع، تمام عشق واقعی از خود او ناشی میشود، چون او بر هر چیزی قادر است. حال، ای دوست، آیا عشق در دنیای مادی و عالم بیرونی را دیدهای؟ زمانی که سالک به پیر راهی برسد که او را هدایت کند، اگر عشق، پیشوای همه شود، تمامی مریدان نیز به او خواهند پیوست.
هوش مصنوعی: عشق واقعی پنهان است و هیچکس آن را به وضوح نمیبیند. چرا این عاشقان همچنان دروغها و لافهای بیهوده را ادامه میدهند؟
هوش مصنوعی: هر کسی در مورد خود صحبتهایی میکند و میکوشد خود را توصیف کند، اما عشق او همیشه خالص و بدون آلودگی است و این عشق به خوبی از هر نوع تصنع و فساد پاک است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، برای عاشقان، دین و مذهبشان عشق است و زیبایی محبوبشان به عنوان دین و مذهب شناخته میشود. آنچه مجازی است، تو او را شاهد میخوانی. هر کسی که عاشق خدا باشد، زیبایی دیدار خدا را مذهب خود میداند و او نیز شاهد این عشق اوست. در حقیقت، اگر کسی عشق به خدا را به شیوهای نادرست درک کند، به نوعی کافر به حساب میآید، کفرش با ایمان به دیگران همراه است. حتماً این شعرها را شنیدهای.
هوش مصنوعی: کسی که عشق را قانون و اصول مشخصی نمیشناسد، در واقع بیدین است، حتی اگر در زندگیاش به طبیعت و قوانین آن پایبند باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به اصول دینی و واقعیات معنوی آگاه باشد، میتواند نظارهگر بازی و موقعیتهای دینی و سیر و سلوک معنوی باشد.
هوش مصنوعی: ای دوست، گوش کن به یک راهنمایی دیگر: برای پیدا کردن راه، ضروری است؛ اما راه خداوند نه در زمین است، نه در آسمان، و نه حتی در بهشت و عرش. راهی که باید دنبال کنی در درون خودت است. خداوند در دل انسانهاست و دل نیز در عمق وجود آنها قرار دارد. شاید برایت عجیب باشد که تمام آنچه در آسمان و زمین وجود دارد، همه به دست خداوند در درون تو آفریده شده است؛ و آنچه در لوح و قلم و بهشت خلق شده، مشابه آن در باطن تو نیز وجود دارد. هر آنچه در عالم الهی هست، در جان تو به صورت انعکاسی پدید آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی چیزی را نمیدانی، بهتر است بگذاری تا دیگران تو را به درک عمیقتری از دنیا هدایت کنند، تا سپس بتوانی بفهمی کارها چگونه است. درک عوالم آخرت و ملکوت به نوعی شناخت عمیق وابسته است. رسیدن به چنین شناختی کار آسانی نیست. درباره مرگ، شنیدهای که کسی گفت اگر میخواهی به میتی که در میان ماست نگاهی بیندازی، به ابن ابی قحافه نگاه کن. این بیانگر حقیقت مرگ است. هر کس که این نوع مرگ را درک نکند، زندگی واقعی را تجربه نمیکند. باید بدانید که مرگ تنها یک پایان نیست، بلکه نوعی گذر است. من این را میگویم که باید خودت را با تمام وجود بشناسی و به وجود خودت توجه کنی، زیرا وقتی خودت نباشی، در حقیقت هیچ یک از جوانب وجودی تو وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: نه من آن کسیام که هستم، نه تو آن کسی که هستی. نه تو من هستی و نه من تو. هر کدام از ما هم میتوانیم خودمان باشیم و هم میتوانیم در دیگری وجود داشته باشیم.
هوش مصنوعی: من با تو به گونهای هستم که در اشتباه خودم گم میشوم و نمیدانم تو کیستی یا من چه کسیام.
هوش مصنوعی: آه، چه چیزهایی را میخواهی بشنوی! برای ما، مرگ به این معناست که هر چیزی غیر از معشوق، از بین برود تا بتواند از معشوق زندگی بگیرد و به وسیله او دوباره زنده شود. آیا میدانی مرگ در حقیقت چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: به درون خود و به جستجوی عواقب کارهایت توجه کن. پیامبر اسلام همواره دعا میکرد: «خدایا، از عذاب قبر به تو پناه میبرم». بشر در حقیقت خود را در گور میبیند. واقعاً شنیدهای که به کسی گفتند: «آیا در قبر عذابی وجود دارد؟» و او پاسخ داد: «قبر خود تمام عذاب است». یعنی اینکه وجود بشریت تمام عذابها را در خود دارد. پس کسانی که به دنبال گور هستند، در واقع در جستجوی عذابی هستند که در نهایت همه را در بر خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: در ابتدای سفر روحانی، اولین چیزی که به سالک نشان داده میشود، احوال قبر است. به عبارتی، او ابتدا تصاویری از عذابهایی مانند مار، کژدم، سگ و آتش را که برای اهل عذاب وعده داده شده، مشاهده میکند. این تصاویز به نوعی نمایانگر باطن خود شخص نیز هست و به همین خاطر همیشه همراه او خواهد بود. متأسفانه، این وضعیت به او نشان داده میشود و او شاید نتواند به خوبی آن را درک کند.
هوش مصنوعی: سؤال منکر و نکیر در مورد خود شخص نیز مطرح میشود. بسیاری از افراد در طول تاریخ به این موضوع دچار شدهاند که چگونه دو فرشته میتوانند در یک زمان به هزار نفر برسند. بر اساس اعتقاداتی که وجود دارد، ابوعلی سینا در این باره نظری دارد و میگوید: «منکر، عمل بد است و نکیر، عمل خوب». وی به خوبی توضیح داده که نفس انسان میتواند نمایانگر صفات زشت باشد، در حالی که عقل و دل نشاندهنده صفات نیکو هستند. اگر فرد به خود بنگرد، میتواند صفات خود را ببیند و درک کند که چه بر او میگذرد. او ممکن است پندارد که این صفات از کسی دیگر است، در حالی که در واقع این خود اوست. این موضوع در سخنان پیامبر نیز مطرح شده است، زمانی که عذاب قبر را توضیح داد و گفت: «این فقط اعمال شما هستند که به سوی شما برمیگردند».
هوش مصنوعی: دوست عزیز، راهی که باید از آن عبور کنی، در خودِ تو باید جستجو شود. ابن عباس میگوید که صراط مستقیم نماد جادهای است که بر اساس قوانین شرع در دنیا قرار دارد؛ هر کسی که در این مسیر درست قدم بگذارد، در راه حقیقت نیز به درستی پیش میرود. اما اگر کسی از این راه منحرف شود، حقیقت خود را گم کرده و در اشتباهات فرو میرود. بنابراین، صراط به باطن و درون انسان مربوط میشود.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، آیا میدانی میزان چیست؟ میزان عقل است. به یاد داشته باش که باید قبل از اینکه مورد محاسبه قرار بگیری، خود را حسابرسی کنی. متأسفانه باید گفت: ما پیامبران خود را با نشانههای آشکار فرستادیم و کتاب و میزان را نیز با آنها نازل کردیم. این میزان، عقل است که تمام سنجشها به وسیله آن انجام میشود. این قسطاس مستقیم در باطن آدمی قرار دارد. پیامبر اکرم (ص) روزی فرمودند: «نماز واجب مانند میزان است، هر کس حق آن را ادا کند، به همان میزان به او پاداش داده خواهد شد». در این حدیث به دو کفه این میزان اشاره شده است: یک کفه متعلق به ازل و یکی دیگر به ابد. هر آنچه در ازل داده شده، در ابد نیز باز پس گرفته خواهد شد. این مفهوم برای هر کسی قابل درک نیست.
هوش مصنوعی: اما دوست عزیز! بهشت و دوزخ در حقیقت نیازمند تأمل و جستجو هستند؛ و هر کس بسته به مرتبه و مقام خود با آنها برخورد میکند. همانطور که همهٔ مردم از ابتدا تا انتها در این دنیا میخورند و میخواهند بخورند، در بهشت هم آدمی، بهشتیِ معمولی، به راحتی میتواند در یک ساعت از نعمات بیپایان بهشتی بهرهمند شود، بدون آنکه کمترین احساس خستگی کند. بنابراین، تصور کن که یک غذا در بهشت میتواند به قدری لذیذ باشد که طعمی همچون هفتاد غذا را به انسان بچشاند و از یک غذا هفتاد نوع شیرینی احساس کند! این نوع بهشت برای همگان است و توضیحات مختلفی دربارهٔ انواع خوراکیها، درختان، حوریان و مقامهای شگفتانگیز در کتابهای متعددی آمده است.
هوش مصنوعی: محبان خداوند در دنیا منتظر بهشتی هستند که با بهشتی که پیامبر اسلام از آن خبر داده متفاوت است. در شب معراج، خداوند به پیامبر فرمود که برای بندگان نیکوکارش نعمتهایی را آماده کرده که هیچ چشمی آن را ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به ذهن هیچ بشری خطور نکرده است. این دوستان وقتی در بهشت باشند او را میبینند و اگر نتوانند او را ببینند، خود را در عذاب خواهند دانست.
هوش مصنوعی: افسوس، فاصلهای که بین افراد و خواستههایشان ایجاد میشود، تمام دوزخ است برای کسانی که بصیرت دارند! آنها از جایی دور صدا زده میشوند. این وضعیت بعد از مقام عزت، دوزخ است و کسی از آن باخبر نیست. امروز کسانی که در پردهاند، میدانند عذاب آتش دنیا چگونه است؛ باید صبر کنند تا به مرحله یقین برسند و بفهمند دوزخ و آتش معنوی چه معنایی دارد و بهشت معنوی چگونه است. این آیه به وضوح توصیف دوزخ را بیان کرده است.
هوش مصنوعی: ای دوست! هنگامی که سالک به عبودیت و بندگی خداوند روی آورد و دلش در این مسیر باشد، به بهشت وارد میشود. در این بهشت به او میگویند: از من چه چیزی میخواهی؟ او درخواست میکند که از خداوند فنا و بیخود بودن را بخواهد. سپس جرعهای از شراب وصال و نزدیکی به او مینوشانند که در هر کجا که میرود، به کیمیاگری میپردازد. این شراب پاک کنندهای است که افراد را از آلودگیها پاک کرده و به قرب الهی میرساند. دانشمندان این آب را طهور مینامند، زیرا آن را از آسمان نازل کردهاند. پس این شربت به انسان عطا میشود تا او را از وضعیتهای ناخوشایند دور کرده و با رنگ خود تزئین کند.
هوش مصنوعی: این متن به بیان مفهوم عشق و ارتباط آن با بهشت و دوزخ میپردازد. در اینجا گفته میشود که عشق به خداوند اصلیترین دین و مذهب عاشق است و دیدن معشوق، بهشت محسوب میشود، در حالی که جدایی از معشوق به نوعی دوزخ و عذاب به شمار میآید. برای روشنتر شدن این موضوع، مثالی مطرح میشود: مانند آفتاب و شعاع آن، که دیدن آفتاب از طریق شعاع آن ممکن است، اما خود آفتاب محض نیست. همچنین تشبیه دیگری با ماه آورده میشود، که دیدن ماه در آب بهگونهای متفاوت از دیدن واقعی آن است. در نهایت، اشاره به این مفهوم میشود که قلب انسان مانند آیینهای است که هرگاه در آن نگریسته شود، جلوههای خداوند به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: سخن من به جایی میرسد که باید به آن توجه کرد. در اینجا هدف این است که بگویم: اساس وجود آخرت بر تمثل استوار است و تمثل، شناخت عمیق و گستردهای است که بسیاری از اسرار الهی را در بر میگیرد. شناخت تمثل و دیدن آن از ضرورتهای مهم است. آیهای که میگوید «پس او را به صورت یک انسان تمثل کرد»، نشاندهنده حقیقت این موضوع است. جبریل، فرشته وحی، خود را در جهانی معنوی به صورت انسانی برای مریم معرفی کرد و مریم او را به شکل مردی دید. دیگران نیز زمانهای متفاوتی، جبریل را به شکلهای انسانی مختلف مشاهده کردند. اگر جبریل موجودی روحانی باشد، چگونه ممکن است که او را به شکل انسانی ببینند؟ و اگر جبریل نبوده، پس چه کسی را دیدهاند؟ تمثل، امری حقیقی و عمده است. این مطلب را به یاد بسپار که نشاندهنده آگاهی ویژهای از امور است. همچنین در متونی آمده است که از زوایای مختلف به این موضوع اشاره شده و به وصف خداوند به صورتهایی اشاره شده که در دایره تمثل قابل بررسی است.
هوش مصنوعی: آه، چه کسی میداند که این وضعیت چقدر خاص است! در حقیقت، در این حالت، موقعیتها و حالات مختلفی وجود دارد. یکی از این موقعیتها به گونهای است که اگر کسی حتی کمی از آن را ببیند، حال او به قدری تاثیرگذار خواهد بود که او را به خود جذب میکند؛ و هنگامی که از آن دور باشد، حتی یک لحظه از غم و فراق آن تجربه را فراموش نخواهد کرد. تفکر از چنین وضعیتی ناشی میشود. یکی از حالات پیامبر اکرم- صلّیاللهعلیهوآله- تفکر و دیگری غم است. عایشه صدیقه- رضی اللَّه عنه- میگوید: «پیامبر خدا همیشه در فکر و غم عمیقی بود». او همواره در حال تفکر بود و در عین حال، غمی کامل را احساس میکرد.
هوش مصنوعی: اه چقدر سخت است که ندانیم این جایگاه با هر کس چه میکند! اگرچه من کافر هستم و هیچ چیز برایم ارزش ندارد، اما اگر ذرهای از این مقام به تو نمایش داده شود، آن زمان میفهمی که چقدر بیچارهای. آیا میدانی این مقام چیست؟ یک نوع نظارهگری است. تو چه میشنوی! افسوس که هیچگاه خود را در مقام یک گواه احساس نکردهای و آنگاه دلت از عشق و غیرت آن گواه پارهپاره نشده است؟! ای دوست، در این مقام، گواه یکی و مشهود بیشمار است. نمیدانی که اعداد در حقیقت در یکی، خود یکی هستند؟ این مقام، حسین منصور را به یاد میآورد زمانی که گفت: «آیا اعداد در وحدت یکی نیستند؟» از یکی، ده ایجاد میشود و در این تجمع، یکی وجود دارد. این مقام را هر کسی نمیتواند درک کند. گواه و مشهود در حقیقت یکی هستند، اما در بیان و اشاره، تعدد وجود دارد. ای دوست، گواه و مشهود، مقام سوگند است! اگر خوب فکر کنی، گاهی ما او را شاهد میبینیم و گاهی او ما را. در یک حالت او گواه و ما مشهود هستیم و در حالت دیگر ما گواه و او مشهود. جهانی از عشق این گواه، جان خود را از دست داده و بیجان شدهاند و هرگز درمان نیافتند و نخواهند یافت. شیخ ما یک روز این اشعار را میخواند و ما از او به یادگار داریم.
هوش مصنوعی: از دست معشوق، جان بیجان من تحت تأثیر قرار گرفت و دلام که در پی وصل اوست، درمانی ندارد.
هوش مصنوعی: او به طور ناگهانی از ما دور شد و درمیان ما، کفر و ایمان به یک میزان تبدیل به یکسانی شدند.
هوش مصنوعی: متأسفانه، در این متن به موضوعاتی اشاره شده که نیازمند فهم عمیقتری از مفاهیم دینی و فلسفی است. در اینجا به نوعی از تمثیل اشاره شده است که نشاندهنده وجود خداوند در صورتهای زیبا و دلنشین است. این تمثیل به تصویر کشیدن خداوند و ارتباط او با انسانها را در نظر دارد. همچنین به مفهومی اشاره میشود که بر اساس آن، در بهشت بازاری وجود دارد که در آن صورتها به فروش میرسند. این صورتی که در این بازار به آن اشاره شده، با ذات خداوند مرتبط است و به نوعی بیانگر زیبایی و کمال او میباشد. در نهایت، اشاره به "امّی" و ارتباط آن با خداوند، نشاندهنده مقام و فضیلت خاصی است که در این متن به آن پرداخته شده است.
هوش مصنوعی: آه از مقام مشاهده که خبر میدهد، و چه کسی میتواند خبر دهد؟ تو هنوز نمیدانی که شاهد برای محبوب است! بر دلها نشانهای از بازی حقیقت در این شاهد مجازی که چهرهاش زیباست وجود دارد؛ آن حقیقت به این شکل زیبا جلوهگر میشود. جانم فدای کسی که پرستندهٔ این شاهد مجازی باشد، زیرا پرستندهٔ شاهد حقیقی نادر است. اما گمان نکن که منظورم عشق به نفس است که تنها شهوت باشد، بلکه منظورم محبت واقعی دل است که نادر است. منتظر بمان تا به آن مقام برسی که هفتاد هزار شکل پیش چشمانت بیفتد و هر کدام را بر اساس ظاهر خود مشاهده کنی. گویی من کدام یک از این صورتها هستم؟ وجود هفتاد هزار شکل از یک شکل چگونه ممکن است؟ و این بدان معناست که هفتاد هزار صفت در هر موصوف و موجودی وجود دارد و با هم در آمیخته و مستقر هستند؛ هر خاصیتی به صورتی ظاهر میشود و شخصیتی میگیرد. وقتی مرد این همه صفتها را ببیند، فکر میکند خود اوست؛ او نیست، اما از اوست. آه، ما معذوریم که از شناخت حقیقت خود دوریم، از بینش دل محرومیم و از مقام بشریت به گور رفتهایم.
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این صورت است که زیباییهای نادیده و جذاب را در روزهای سخت و تلخ زندگی نادیده بگیریم و به دوری از عذاب و مشکلات توجه داشته باشیم. با این کار میتوانیم بر مشکلات غلبه کنیم و به سمت چیزهای مثبت و زیبا حرکت کنیم.
هوش مصنوعی: دعوی عشق کردن و ادعاهای بزرگ درباره آن، در مقابل عشق کسانی که دل آرام دارند، بیفایده است. عشق به کسانی که در خود آرامش دارند، با عشق به انسانهای نیکو بدون تفاوت نیست.
هوش مصنوعی: وقتی پیرمرد به من گفت که من هفتصد بار مصطفی را دیدهام و فکر میکردم که او را میبینم، امروز متوجه شدم که در واقع خودم را دیدهام. این تجربه را حدیثی تایید میکند که میگوید: «گویی به عرش پروردگارم مینگرم.» همچنین، آیهای وجود دارد که میگوید: «اگر شما خدا را دوست دارید، پس از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد.» همین مفهوم را بیان میکند.
هوش مصنوعی: متأسفانه، بشریت اجازه نمیدهد که رازهای الهی در دنیای ظاهر نمایان شود! از شیخ ابویزید بشنوید که چگونه از بشریت شکایت میکند و میگوید: "بشر بودن، مخالف ربوبیت است. کسی که خود را در بند بشریت نگه دارد، از ربوبیت دور خواهد ماند." یعنی ربوبیت و بشریت هرگز با هم سازگار نیستند؛ اگر یکی وجود داشته باشد، دیگری غایب است. و خودتان میدانید که در بهشت، از چه چیزی شکرگزار خواهند بود؟ از رهایی از بشریت، زیرا "شکر برای خداوندی است که غم را از ما برد." ابونعمه میگوید: "این منظور، غم بشری است."
هوش مصنوعی: آه، انسانیت چه زود تحت تاثیر چیزهای بیارزش قرار میگیرد و این دنیا او را از عالم الهی دور میکند! پیامبر اسلام فرمود: «دلها مانند آهن زنگ میزنند». برای زدودن این زنگ و درمان درد دلها، یاد مرگ و خواندن قرآن لازم است. این زنگ و غبار و غم، همه مشکلات بشریت هستند؛ اما اگر ما به نور حقیقت متصل شویم، میتوانیم بر این مشکلات غلبه کنیم. در این مسیر، درک واقعیات روحانی و دستیابی به خداوند ضروری است. بیخبرم از عمق عشق قلب پیامبر و درک نکردهام که این عشق از کجا نشأت میگیرد. او میفرماید که قلبش تحت تاثیر غمها قرار میگیرد و تنها با پاک کردن آن از طریق استغفار میتواند آرامش پیدا کند. در این راه، فقط خداوند میداند که این بار و غم بر دل چیست.
هوش مصنوعی: افسوس که وجودی در اینجا پیدا خواهد شد! ای دوست، اگر میخواهی به سعادت ابدی دست یابی، یک ساعت با یک صوفی صحبت کن تا بدانی که او کیست. شیخی از اینجا گفت که "صوفی همان خداست". عبداللّه انصاری میگوید که عالم به علم خود نمیبالد و زاهد به زهد خود نمیافتد. درباره صوفی چه بگویم، زیرا صوفی خود وجودش است. اگر صوفی همان وجود باشد، دیگر نمیتوان گفت که حلولی است. هر چیزی که به خدا مرتبط است، به موحد نیز مربوط میشود. در این مرحله، هر چه از او بشنوی، در واقع از خدا شنیدهای.
هوش مصنوعی: افسوس بر آن کسی که میخواهد بیواسطه به اسرار الهی دست یابد. از عین القضاة همدانی بشنو که گفته است: «حق به زبان عمر سخن میگوید» و این حقیقت است. اگر ممکن بود که از سمع، بصر، حیات، علم و قدرت حق تعالی چیزی خارج از موجودات و پدیدهها وجود داشته باشد، پس میتوانستیم از این حواس و قدرتها هم خالی باشیم. هیچ چیز از موجودات بر او پوشیده نیست و تنها راسخون در علم میدانند که تأویل حقایق چیست. در این مقام، حلول به ظهور میرسد و راز «تخلقوا باخلاق الله» نمایان میشود. این گفته از این بالاتر است که هر فردی باید بداند که برخی از سالکان واقف معتقدند که راه حق تعالی نامتناهی است. بنابراین، هر روز باید هفتاد بار لباس عبودیت را به منازل ربوبیت بپوشیم. این کلمه عجب است و انتهای خبر نیز دانسته شده، اما میترسم که عین القضاة از خزینهٔ علم الهی چیزی بگیرد و آن را بر دل برخی از محبانش بزند.
هوش مصنوعی: مردم از معناهای عمیق کلمه «طه» بیخبرند. طه به معنای انسانی است که مانند ماه شب چهارده میدرخشد و عزیز است. نور طه در آن دنیا درخشانی همانند ماه کامل دارد. اگر در این دنیا بخواهی بفهمی منظورم چیست، باید گوش سپاری: همه سالکانی که موفق به رسیدن به خدا شدهاند، از خود به سوی او رفتهاند؛ اما محمد از سوی خدا به مردم آمد. آیهای به او خطاب میکند و میگوید آنچه باید بیان شود. حالات متفاوتی وجود دارد و نمیتوان هر حالتی را درک کرد و همه را یکی دانست. در یک حالت او را انسان مینامند و این حالت در عالمی است که جز محمد و خدا کسی دیگر نیست. زمانی که میخواهد در این دنیا به او احترام بگذارد، او را یتیم معرفی میکند. این دنیا را جنت قدس مینامند و در بهشت، محمد و پرورشدهندهاش کنار هم هستند. با توجه به این، در حالی که دیگران گفتند او از مردم به خدا میرفت، در این مقام او از خدا به مردم میآمد. در حقیقت، او رحمت برای جهانیان است و این را به وضوح بیان کردهاند. تنها کسانی این بیان را درک میکنند که علم دارند.
هوش مصنوعی: در این متن به موضوعی اشاره شده که در ارتباط با عایشه و دیدگاههای او درباره منظر خداوند و پیامبر اسلام، حضرت محمد (علیهالسلام) است. او به این نکته میپردازد که دیدن خداوند به صورت عینی و واقعی ممکن نیست. عایشه بیان کرده که در شب معراج، او خدا را به صورت حقیقی مشاهده نکرد، در حالی که ابن عباس میگوید او تنها به صورت تجلی و تمثل خدا را دیده است. در ادامه به این نکته اشاره میشود که تجربه و درک ذات خداوند برای خلق غیرممکن است، چرا که اگر بیننده به طور کامل وجود خدا را دریابد، دیگر بینندهای باقی نمیماند تا چیزی را ببیند.
هوش مصنوعی: اما وقتی به صفاتی که بیان شدهاند، توجه میکنیم که «اولین چیزی که خداوند خلق کرد، نور من است»، میتوانیم متوجه شویم که خداوند -جلّ جلاله- وقتی خود را نمایان میکند، در صورتی جلوه میکند که بیننده بتواند آن را به شکل و صورتی درک کند. در این مقام، من که در عین قضات بودن، نوری را دیدم که از او جدا شده و نوری دیگر که از من برآمده بود. این دو نور به هم پیوستند و شکلی زیبا و شگفتانگیز ایجاد کردند که موجب حیرت من برای مدتی شد. «در بهشت، بازاری است که در آن تصاویر فروخته میشود»؛ این اشارهای به چنین حالتی است. «رب خود را در زیباترین صورت دیدم» نیز خودبهخود بر این امر دلالت میکند.
هوش مصنوعی: این کلمه را خوب به خاطر بسپار: اینجا به پایان و ارتباط کلام سالکان با نور پیامبر اشاره شده است. اما من نمیدانم که پایان و ارتباط پیامبر به چه کسی است. جملهای که میگوید «هر که مرا ببیند، حقیقت را دیده است» به بیان این موضوع پرداخته است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تو از این سخن چه برداشتی کردهای؟ آنجا که پیامبر گفت: «در نعمتهای خداوند فکر کنید، اما در ذات او فکر نکنید.» یعنی باید درباره صفات خدا تعمق کنید، اما در مورد ذات او تأمل نکنید. در اینجا عالم دین به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد. آیا میدانی چه میگویم؟ میگویم که نور حقیقی خداوند را نمیتوان به طور مستقیم دید، زیرا در این مرحله انسان با خود خواهد بود؛ اما ذات خداوند به درستی قابل رؤیت نیست، چون انسان را از خود بیخود میکند. «چشمها او را درک نمیکنند» یعنی این امر انسان را از خود میگیرد. در عین حال، «او چشمها را میبیند» یعنی همواره خداوند حاضر و ناظر است. در این مرحله، عایشه گفت: «من او را ندیدم» و با دیگران گفت: «من او را دیدم»؛ یعنی او نور خداوند را دید، نه ذات او. نور آفتاب را میتوان دید که ملایم است، اما خود آفتاب را نمیتوان دید، زیرا سوزاننده است. این نکته بسیار مهم است. صفات خداوند عین ذات او نیستند، زیرا اگر همه صفات عین ذات بودند، اتحاد پیدا میکردیم؛ و همچنین غیر از ذات او هم نیستند، چون این به معنای تعدد و جدایی در الهیت خواهد بود. صفات، قائم به ذات خود هستند.
هوش مصنوعی: درد و اندوه من از این است که در این دنیا هیچکس نیست که این گفته را بشنود و درک کند. اینجا به نقل از امام ابوبکر با قلانی میگوید: «خداوند همیشه باقی است، یگانه و وجودش مؤثر است». او بیان میکند که بقا، موجودیت، وجود و یگانگی همه به نوعی متفاوت هستند، گرچه این مفاهیم به خودی خود به ذات الهی وابستهاند. با این حال، نمیتوان گفت که صفات خداوند از ذات او جدا هستند.
هوش مصنوعی: افسوس که این معانی تنها بر کسانی تجلی میکند که از هفتاد و چند مذهب مختلف گذشتهاند. کسی که هنوز یک مذهب کامل را تجربه نکرده، چگونه میتواند به این سخن برسد؟ بگذار تا این مفهوم بر تو روشن شود که یهودیان و مسیحیان میگویند: «نورها از ذات خداوند میدرخشند»، به این معنا که همه نورها از او نشأت میگیرند. همچنین میگویند: «خداوند منبع موجودات است». مجوسها دو خدای اصلی را معرفی کردند: یکی یزدان که نور است و دیگری اهرمن که ظلمت است؛ نور نمایانگر اعمال نیک و ظلمت نمایانگر اعمال بد است. نور به معنای روز و ظلمت به معنای شب است؛ کفر به یکی مربوط میشود و ایمان به دیگری. همچنین برخی مانند ملاحده و اهل طبیعت، اعتقاد دارند که خالق این جهان، افلاک است و عناصر را قدیمی میدانند و این شبهات آنان را از حقیقت دور کرده است.
هوش مصنوعی: در زندگی، بسیاری از افراد در درک و شناخت خود در حجاب و پنهان هستند و حتی یک لحظه هم نمیتوانند خود را بشناسند. این موضوع موجب میشود که نتوانند توقع زیادی از خود داشته باشند. دوست عزیز، همانطور که خدا را میتوان با خدا شناخت، او را هم میتوان فقط با خودش دید. خداوند به موسی میگوید که تو نمیتوانی مرا به زحمت و تلاش خود ببینی؛ بلکه من را از طرف خودت میتوانی ببینی. ذوالنون مصری در این مورد میگوید که من پروردگارم را به وسیله خودم شناختم و اگر نبود پروردگار، هرگز توانایی دیدن او را نداشتم. همچنین ابوالحسین مانوری نیز بیان میکند که هیچکس جز خدا، خدا را نمیبیند؛ به عبارت دیگر، فقط خود خداست که خود را میبیند و کسی دیگر نمیتواند او را بشناسد.
هوش مصنوعی: افسوس! از این کلمه شگفتزده میشوی! از قرآن بشنو که خداوند با بندگانش چه میگوید: «چرا برای خداوند عظمت قائل نیستید در حالی که شما را به صورتهای مختلف خلق کرده است». این جمله به معنای این است که «آنها قدر و منزلت خداوند را نمیشناسند و نمیتوانند او را ببینند». همچنین این امر در آیهای آمده است که «آنها نتوانستهاند خدا را به درستی بشناسند». دوستان خدا در این آیه اسراری را پیدا میکنند که «خداوند کسی است که هفت آسمان و بهمانند آنها زمین را خلق کرده و فرمان میان آنها نازل میشود». ابن عباس گفته است: اگر من این آیه را تفسیر کنم، تنها مرا کافر میخوانند. در آیه دیگری آمده است: «بیشک پروردگار شما، خداوندی است که آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد و سپس بر عرش استیلا یافت. شب و روز بهسرعت یکی را به دنبال دیگری میآورد و خورشید، ماه و ستارهها تحت فرمان او هستند. تنها مخصوص خداست خلق و فرمان؛ خداوندی که پروردگار جهانیان است». ابوهریره نیز گفته که اگر این آیه را تفسیر کنم، اصحاب مرا سنگسار خواهند کرد.
هوش مصنوعی: ای دوست، از این آیه که میگوید «پاک است آنکه سلطهی همهچیز به دست اوست و به سوی او بازمیگردید»، چه درکی داری؟ ملکوت، سایه و تصویر عالم جبروت است و ملک، سایهی ملکوت. اگر به سخنان پیامبر (ص) توجه کنی، او میفرماید: «تشبیه من و دنیا مانند مردی است که در روز طوفانی سوار بر مرکب خود میشود و زیر درختی پناه میبرد، مدتی در سایهاش استراحت میکند و سپس از آن میرود و آنرا رها میکند». او دنیا را به سایه درخت تشبیه میکند؛ از کدام درخت؟ «ای موسی، منم خدا». ای دوست، تو عالم ملک را دیدهای و شگفتیهای آن را شناختهای؛ بمان تا عالم ملکوت را نیز ببینی و شگفتیهای آن را دریابی. اگر تو عالم ملکوت را ندیده باشی، از عالم الهی خود چه میدانی؟
هوش مصنوعی: دوست عزیز، آیا تا به حال به این نکته توجه کردهای که ارزش و اعتبار انسان به همت او بستگی دارد؟ بنابراین، باید بدانیم که همت تو در چه سطحی قرار دارد و هر چه که همت تو بلندتر باشد، ارزش و مقام تو نیز بالاتر خواهد بود. این نکته مهم است که درجات و مقامها بر اساس همت افراد تعیین میشود. همچنین، در مورد حضرت ابوبکر بهویژه در روز قیامت، او تجلی خاصی دریافت میکند؛ چرا که او از معلم خود فیضی خاص دریافت کرده است. این فیض به معنای بینش عمیق است. وقتی که مسأله به اندازه همت میرسد، به این آیه توجه میکنیم که بعضی از پیامبران بر بقیه برتری دارند. مثالهایی از شخصیتهای بزرگ، مانند حضرت ابراهیم و موسی، به ما نشان میدهد که خداوند هر یک از آنها را به دلیلی مخصوص برگزیده است. ابراهیم به خاطر سخاوت و بخششاش مورد توجه خدا قرار گرفت و موسی به خاطر تواضع و خضوعش، در حالی که روح پیامبر اسلام به خاطر عشق و محبتش به انتخاب خداوند نائل آمد. در نهایت، این نکته مهم را به یاد داشته باشیم که خداوند بر کارهای باارزش و بزرگ تأکید دارد و افرادی که همت عالیتری دارند، منشأ کارهای نیکوتر خواهند بود.
هوش مصنوعی: ای دوست! اگر در این کتاب هیچ کلمهای جز این کلمات که حاصل دانشهای هر دو جهان هستند وجود نداشته باشد، این کلمات برای عالمیان کافی است. این کلمات چیستند؟ گوش کن! این کلمات را شیخ ما، ابوبکر، بیان کرده است. آیا میدانی منظور چیست؟ در واقع، مدح این کلمات به این دلیل است که تو باید خود را با آنها آراسته کنی. آیا نمیدانی که نمیتوان با عباراتی روشنتر و واضحتر از این، سخنی گفت؟ باید از دو عالم عبور کرد، آنگاه است که این کلمات معنا خواهد یافت و درک میشود. از دنیای ملکوت و جبروت، بیشتر از این نمیتوان با عالم تو بیان کرد. افسوس که نمیدانی چقدر مقامهای مختلف را در این نظم گذاشتهایم و از هر عالمی برترین ویژگیها را در قالب رموز به عالم نوشته آوردهایم! واضح است که از آن عالم به این عالم چه میتوان آورد؛ تنها یک جرعه از دریای بیپایانی است که نیست جز یک پرتو از آفتاب.
هوش مصنوعی: اگرچه اگر بخواهند خونم را بریزند، از این موضوع ابایی ندارم! شنیدهام که بدترین مردم آنهایی هستند که به تنهایی زندگی میکنند؛ اما امیدوارم که از این وضعیت بد دور شوم؛ ولی هنوز فاصلهام زیاد است! میدانم که انگار کلمات خود را نگفتم؛ این کلمات برای بیان سطوح عالی که به همت مربوط میشوند، به کار میروند.
هوش مصنوعی: گوش کن که هرگز نشنیدهای؛ ابراهیم دارای ذوق بود، موسی از لذتها بهرهمند بود و مصطفی (صلیاللهعلیهوآله) طعم شیرینی را تجربه کرده بود. چه میدانی که چه میگویم! نه، با تو نگفتهام که دیدن عسل یک چیز است و خوردن آن چیز دیگری، و بودن در دنیایی دیگر. این کلمات را به خاطر بسپار: مصطفی میفرماید: «کسی که به دنیای مادّی متمایل شود، خدا او را در آتش جهنم میسوزاند و او را چون خاکستری به باد میدهد». این کلمات بیانگر مقام اهل دنیا و ویژگیهای آنهاست. اما درباره اهل آخرت فرمود: «کسی که به سعادت آخرت متمایل شود، خدا او را در آتش آخرت میسوزاند و او به طلایی تبدیل میشود که از آن بهرهبرداری میشود». این کلمات نشاندهنده مقام محبان عالم آخرت است. اما درباره اهل عالم الهی و جبروت گفت: «کسی که به خدا متمایل شود، او را با نور خویش میسوزاند و او به جواهری بیقیمت تبدیل میشود». چه کسی میداند این کلمات در اثر چه حالتی بیان شدهاند! مصطفی (صلیاللهعلیهوآله) سه عالم را شرح داد و اهل هر یک از این سه عالم را به روشنی نشان داد و بیان کرد.
هوش مصنوعی: جوانمردی دیگر به طور روشنتر و به گونهای که برای همه قابل فهم باشد، گفته است که مسافران به سه دسته تقسیم میشوند: دستهای که در این دنیا سفر میکنند و سرمایه آنها دنیا است و سودشان گناه و پشیمانی است؛ دستهای که برای آخرت سفر میکنند و سرمایه آنان اطاعت و عبادت است و سودشان بهشت است؛ و دستهای که به سوی خداوند سفر میکنند و سرمایه آنها شناخت خداست و سودشان دیدار خداوند است. به نظر میرسد که این سخنان به زهد و زاهدان مربوط میشود، اما محققان معتقدند که زهد و زاهد واقعی نیستند و چون دنیا به قدری ارزش ندارد که کسی که آن را ترک میکند را زاهد بنامند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از مصطفی بشنوی که دنیا در چه حدی از حقارت و بیارزشی است، باید بدانید که او فرمود: «اگر دنیا در نزد خدا به اندازهی بال پشهای میبود، به کافر حتی یک جرعه آب نمیداد». اوجا دنیا را در مقایسه با عالم الهیت به شدت بیارزش میشمارد. زندگی در دنیا در برابر عمر آخرت، همچون ذرهای به نظر میرسد. همچنین او فرمود: «آنگاه که آن را ببینند، گویی تنها چند ساعت در آنجا ماندهاند». از مصطفی - علیه السلام - بشنو که گفت: «دنیا در آخرت همچون این است که یکی از شما انگشتش را در دریا فرو کند و ببیند چه مقداری با خود برمیگرداند». ترک دنیا به عنوان یک چیز کم، الزامی است؛ اما این ترک نباید به زهد معنا شود. در آخرت، مقامها بالاتر از این است که «و آخرت بزرگتر است از درجات و برتری». بنابراین، کسی که بخواهد «کبریایی خدا» را بیشتر از همه به دست آورد، به همین دلیل او را به عظمت میسازد. پس اگر از این عظمت آگاه شود، فقط ترک دنیا را واجب میداند و آن ترک زهد نیست. چرا که وقتی از این دو عالم زهد ورزد، مقامش بالاتر میرود. بنابراین، روی برگرداندن از کبریا و اعراض از آن، نوعی کفر به حساب میآید. دنیا و آخرت به هر زاهدی تعلق ندارد که او بخواهد ترک کند، زیرا آنها به خدا مربوط هستند. لذا ترک چیزی که متعلق به او نیست، معنا ندارد. بنابراین زهد هیچ مفهومی ندارد و آنچه از آن خداست را نمیتوان ترک کرد. هر دلخواسته و مقصودی که سالک دنبال آن است، معبود اوست؛ و ترک معبود، محال است. پس او هرگز زاهد نیست و زهدی هم ندارد.
هوش مصنوعی: نگاهی به آن بزرگ بیفکن که چگونه به توصیف زاهد، مرید و صوفی پرداخته است. او میگوید که زاهد در تلاش است تا چیزی نخورد، مرید در پی آن است که چه بخورد، و صوفی در جستجوی این است که با چه کسی بخورد. اما یاران خدا در تلاشاند که از او بخورند و حتی با او بخورند. بنابراین، از آنجا که زهد و زاهد هرگز بهطور حقیقی وجود نداشتهاند، این سخن از پیامبر را بشنوید که چه مفهومی دارد: «زهد در دنیا بدن را آسوده میکند، و زهد در آخرت دل را آرام میبخشد و تقرب به خدا روح را سیراب میکند». این نوع زهد با زهد زاهدان تفاوت دارد.
هوش مصنوعی: این زهد به معنای رسیدن به مقام تصوف است که در آن انسان از هر آنچه که در دنیا هست اعراض میکند و صفات حق تعالی را در خود میپروراند. به این ترتیب، صوفی از صفات ناپسند و بشری خالی میشود و به زهد و تصوف حقیقی دست مییابد. در این حالت، فقر به معنای واقعی خود بروز میکند و به این نتیجه میرسیم که در نهایت فقر به خداوند متصل است. وقتی از بایزید درباره صوفی سؤال کردند، او پاسخ داد که صوفی در واقع خداست. بنابراین، فقر به عنوان موضوع اصلی زندگی صوفیان و زاهدان شناخته میشود. این نکته مهم است که درک و فهم این کلمات بسیار ضروری است، چرا که نادانی در این زمینه، خسارت سنگینی به دنبال دارد و جبرانناپذیر است.
هوش مصنوعی: از شیخ جنید بشنو که میگوید: «هیچ چیزی ارزشمندتر از درک زمان نیست؛ زیرا زمانی که به پایان برسد، دیگر قابل بازگشت نیست.» هفتاد هزار سالک در این مقام ثابتقدم هستند و فقیر، صوفی، زاهد و عارف به عنوان لقب و نام آنها محسوب میشود. با اشاره به عکاشه، پیامبر نشان داد که «هفتاد هزار نفر از امت من بدون حساب وارد بهشت خواهند شد و چهره هر یک از آنها درخشان مانند ماه شب چهاردهم است، و آنها در بهشت مانند ستارهها در آسمان درخشان خواهند بود.» آیا تاکنون چنین ستارهای را در بهشت ندیدهای که با این پیر به این شکل صحبت کردی؛ «و به وسیله ستارهها هدایت میشوند»؟ و آیا این حدیث را از او شنیدی و مفهوم آن را فهمیدی؟ اگر میخواهی حدیث دیگری درباره این ستارههای بهشتی بشنوی که به طرز دیگری بیان شده، ما در خدمت پیر از خضر شنیدهایم که خضر آن را از پیامبر دریافت کرده است. راوی خضر، حدیثی جامع و کامل از این موضوع دارد: «خداوند از نور خود هفتاد هزار مرد از امت من را خلق کرده و آنها را در بالای عرش در نور قرار داده است. لباسشان پشم سبز است و چهرهشان مانند ماه شب چهارده میدرخشد. شکل آنها همچون جوانان زیبا است و موهایشان مانند موهای زنان است. آنها از زمان خلقشان با شور و نشاط به سر میبرند و نالههایشان و صدای قلبهایشان به اهل آسمان و زمین میرسد. و اسرافیل برای آنها آواز میخواند و جبرئیل خدمتگزار آنهاست و خداوند دوست آنهاست و آنها برادران ما از نظر نسبی هستند، سپس او گریه کرده و سرش را به نشانه تاسف پایین انداخت و گفت: «وای بر من که چقدر دلتنگ دیدار برادرانم هستم.» اگر این سخن را نفهمی، معذوری؛ چرا که مشایخ بزرگ این حدیث را تفسیر کردهاند و گفتهاند: «خداوند به بنده از جایی میبخشد که خودش میخواهد، نه از جایی که بنده میخواهد، و بنده از همان جا که خودش میخواهد، بهرهمند میشود.» شنیدی که چه گفته شد اگر زندهای؛ و اگر مردهای، مرده هیچ نمیتواند بشنود و هیچ نمیفهمد. «تا به کسانی که زندهاند، هشدار دهد.»
هوش مصنوعی: ای دوست، از غیرت چه فهمیدهای؟ آیا میدانی که غیرت الهی چه حجاب و مانعی ایجاد میکند؟ وقتی قرآن خوانده میشود، بین تو و کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند، حجاب و سدی قرار داده میشود. یکی از علما گفته است که این حجاب همان غیرت است و غیرتی بالاتر از آن در راه خدا وجود ندارد. غیرت خداوند به معنای حمایت اوست. او از روی غیرت، بعضی از کارهای ناپسند را حرام کرده است. گفته شده که هیچکس از خداوند غیرت بیشتری ندارد. اگر میخواهی غیرت را به طور کامل بشناسی، به این فکر کن که تو از آتش آفریده شدهای و او از گل. پس باید به تمام وجود خود را برای شناخت غیرت بگذاری. غیرت به دو نوع تقسیم میشود: غیرت بندگان و غیرت خدا. غیرت بندگان زمانی است که آنان کاملاً به خداوند تعلق داشته باشند. و در آخر گفته شده که حقیقت، غیرت دارد و از غیرت او این است که هیچ راهی به سوی او جز او وجود ندارد. این، غیرت او به بندگان است.
هوش مصنوعی: اما نمیدانی که غیرت بندگان برای چیست! اگر بتوانی از حال شبلی بشنوی، زمانی که مؤذن برای نماز اذان میگفت، هنگامی که به نام «محمد» رسید، غیرت او بر او غلبه کرد. او از خداوند خود اینگونه ندا داد که «اگر تو مرا به این کلمه فرمان نمیدادی، نام غیر تو را نیز نمیبردم، و اگر دوباره آن را ذکر کنم، به راستای کافر خواهم بود». گفت که غیر تو را نمیتوان با تو یاد کرد؛ اما تو چنین فرمودهای که نام محمد در کنار نام تو باشد. چه میدانی که مقام محمد کدام است که در آنجا نتوان جا گرفت! غیرت به حدی است که او هم چیزی گفت که «مرا در آن مقام نمیتوانند در بر گیرند نه فرشتهای مقرب، نه پیامبری فرستاده». اینجا سالک به مقامی میرسد که جز این نمیگوید که «بگو خداست، پس آنها را رها کن». در این حالت، حتی محمد هم نمیتواند جا بگیرد. وقتی از شیخی پرسیدم که «فریضه چیست؟» او گفت: «فریضه در نزد ما، درست کردن عبودیت در طلب ربوبیت است و سنت در نزد ما، نگریستن به رسول مقبول و ترک هر چیز دیگر است». شنیدی که چه میگوید: فریضه بودن با خدا، و سنت بودن با رسول، و سپس ترک دیگر امور. بوالحسن خرقانی میگوید: «لا اله الا الله از دل، محمد رسول الله از گوش». در اینجا باید عذر پذیرفته شود.
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، درمان و تسکین برخی از دردها و بیماریها در صبر نهفته است. باید صبر کرد و به حکم خداوند رضایت داد، زیرا او نیز این را میگوید. اما صبر انواعی دارد: صبر در راه خدا، صبر برای خدا، و صبر با خدا که از همه آنها سختتر است. این دردها نیز با صبر درمان میشوند. آیا نشنیدهای از آن بزرگ که چنین سخنانی گفته است؟
هوش مصنوعی: صبر، صبر را به یاری خواست و صبر نیز به صبر پاسخ داد و در این میان، معشوق فریاد زد: ای صبر، بیشتر صبر کن.
هوش مصنوعی: صبر را به معنای انتظار میداند. او میگوید که کلمات معکوس شده باعث شدهاند که دنیا را با ذهن کودکانه خلق کنیم. کسی که هنوز با حروف آشنا نیست، قادر به خواندن این نوع خط نیست و تلاش برای فهم آن نیز بیهوده است. اما او تأکید میکند که صبر اجتنابناپذیر است. روح و قلب و جسم همه موظف به صبر هستند. اگر میخواهی مفهوم واقعی صبر را درک کنی، باید به ایمان بیایی. سپس آیهای از قرآن را بخوان که به صبر در برابر امتحانات الهی و حفظ ارتباط با خدا اشاره دارد؛ یعنی باید جسمت را در اطاعت از خدا حفظ کنی، قلبت را در مواجهه با بلایا تقویت کنی و با رازهایت به شوق خدا متصل باشی.
هوش مصنوعی: شما میتوانید در هر مکانی به او دسترسی یابید، چون او با شماست. اما وقتی شما به جای او چیزی را جستجو میکنید، خود را پیدا میکنید. کسانی که عاشق و طالب خدا هستند، به دنبال او میگردند و بنابراین او را مییابند. اما کسانی که از حقیقت دور هستند، به دنبال خود میگردند و در نتیجه خدا را گم میکنند. به این سخن توجه کنید، زیرا اهمیت زیادی دارد. اگر میخواهید بیشتر بفهمید، به سخنان پیامبر اسلام گوش دهید که میفرماید مؤمن دینش را از خدا میگیرد، در حالی که منافق دینش را از تمایلات خود برمیدارد. این نشان میدهد که کسی که هوا و هوس خود را به عنوان معبود انتخاب کرده، در مسیر نادرستی حرکت میکند.
هوش مصنوعی: ای دوست، همه زندگی در عالم حیات است و این دنیا فقط مرگ است. تا از مرگ عبور نکنی، به زندگی واقعی نمیرسی. زندگی جاودانه در آخرت است و کسی که دو بار به دنیا نیامده، نمیتواند به عالم ملکوت وارد شود. سالک باید یک بار از مادر متولد شود تا این جهان فانی را ببیند و یک بار دیگر از خود متولد شود تا بتواند به جهان دائم و خدا دست یابد. اگر میخواهی بیشتر از این بشنوی، بدان که قومی میگویند: "پروردگارا، ما را دو بار مرده و دو بار زنده کردی." مرگ دیگری فراتر از مرگ ظاهری وجود دارد و زندگی دیگری غیر از این زندگی مادی نیز هست. اگر میخواهی درباره زندگی و مرگ معنوی بیشتر بدانی، به دعاهای مصطفی گوش کن که میگوید: "خدایا، به تو زندهام و به تو میمیرم." آیا میدانی مرگ به سوی او چگونه است و زندگی نزد او چگونه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: این حالت غمانگیز است که افرادی که درک عمیقی از حقیقت دارند، میدانند زندگی با مشاهده چگونه است و بیمشاهده، مرگ چگونه خواهد بود. همچنین، وجود و وجودپذیری درک میشود با کسانی که حقیقت را آزمایش کردهاند و میدانند زندگی و مرگ چه معنایی دارد. میدانم که این صحبتها در دنیای عادتگرایی برای تو ناآشناست. دنیای عادتگرایی متعلق به شریعت است و پیروی از شریعت به عادتپرستی منجر میشود؛ تا زمانی که از عادتپرستی خارج نشوی و از وابستگیها رها نشوی، به درک حقیقت نخواهی رسید. این قبیل سخنان فهم در شریعت حقیقت دارد و نه در شریعت عادت. اگر کسی بخواهد خود را با این مفاهیم آشنا کند، باید به این موارد توجه کند.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی از نگرانی و تأسف درباره وضعیت جامعه اشاره دارد. شاعر ابراز میکند که دین و باورهای مذهبی مردم، با وجود زیباییهای ظاهری، در واقع باعث تحولاتی منفی شده و به کفر و ضعف ایمان در جامعه منجر شده است. به عبارت دیگر، او از ناهمخوانی و تضاد میان شریعت و رفتار واقعی مردم ابراز تأسف میکند.
هوش مصنوعی: زلف و روی آن محبوب به نوعی نمایانگر کفر و ایمان هستند. در واقع، هر دو این مفاهیم در مسیر واحدی که به سوی او میرویم، وجود دارند.
هوش مصنوعی: ای دوست، در شب معراج، من پروردگارم را در شکل پسری جوان و زیبا دیدم. این واقعه و حالاتی که با آن همراه است، مربوط به پیر و مرید است. به شما توصیه میکنم که از جوانان دوری کنید، چرا که آنها رنگ و بویی مانند رنگ خدا دارند. این بیان، به نوعی تربیت مریدان است و آنها را به مقام شهود میرساند. چون درباره شاهد بازان صحبت کردم، میدانند که مرگ و زندگی چه معنایی دارند: مرگ به معنی فراق و دوری است و زندگی به معنای وصال و شوق. از خوشآمدی چه میتوان گفت؟ افسوس که "خبرها با مشاهده برابر نیستند." کسانی که از عشق و شاهد بازی دورند، چه میدانند؟ اگر بخواهی روشنتر بفهمی، مرگ نزد ما کفر است و زندگی، اسلام و توحید. بدان که سرآغاز شاهد بازیها، محمد (ص) بود؛ او نشان کفر و اسلام را اینگونه بیان کرد: "خدایا با تو زندهام و با تو میمیرم." افسوس که باید گویندهای باشد معشوق خوبروی تا این اشعار را بگوید و این معانی را به صورت کم و کاستی نمایان کند.
هوش مصنوعی: عشق آن معشوق که در عمق وجود ماست، جدایی او در دست ما و وصالش مانند دارویی برای درد ماست.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به وصف زیباییهای محبوب و تأثیر آنها بر اعتقادات و باورهای انسانی میپردازد. به این معنا که وجود محبوب مانند یک دین و قبله است، در حالی که زلف و زیبایی او میتواند به نوعی باعث گمراهی و شک در ایمان شود. بنابراین، انسان در برابر زیباییها و عشق به محبوب، نه تنها به ایمان بلکه به کفر نیز دچار میشود و این حالت را به عنوان بخشی از زندگی خود میپذیرد.
هوش مصنوعی: تو در دعا باید خواستههایی مانند مصطفی داشته باشی. همیشه باید بگویی: "خداوند، مرا زنده نگهدار تا زمانی که زندگی برایم خوب است و وقتی که مرگ برایم بهتر است، مرا بفرست." اولین درجه در شخصیت انسان به دست آوردن مرگ معنوی است؛ زیرا وقتی این مرگ حاصل شود، قیامت او برپا میشود و به خودی خود نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اولین چیزی که میبینی، پیامبران هستند که با امتهایشان ارائه میشوند. هر پیامبری دو نور دارد و امت او یک نور. اما پیامبر محمد (ص) را میبینی که از سر تا پایش نور است و این نور به او نسبت داده شده است. امت او نیز دو نور دارند. اگر میخواهی بدانی این نورها چیست، میتوانی از عثمان بن عفان بپرسی که چرا به او ذوالنورین گفتهاند. او توضیح میدهد که هر کدام از آنان دو نور دارند. همچنین، یکی از پیروان قبلی را دیدم که گفت او نیز در کتاب تورات، این توصیف از پیامبران را خوانده است. او به این نکته اشاره کرد که خداوند با موسی نیز چنین گفته است. همه پیامبران خود نور بودند، اما محمد (ص) از همه نورانیتر است. دو نوری که ذکر شده، نمایانگر نور ایمان و هدایت است و در واقع، به معنا و جایگاه نورانی پیامبران اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ای دوست، مصطفی- علیه السلام- در عین اینکه نوری بود، نوری که از علی نوری میگرفت. پرسش این است که هدف از این گفتار چیست؟ پاسخ این است که «هر کس مرا ببیند، خدا را دیده است» و این معنای آیهای است که میگوید «خدا آدم را به صورت رحمان خلق کرد». در حق عیسی- علیه السلام- نیز این معنا وجود دارد که نصاری او را پسر خدا میدانند. گفته شده است که از نشانههای خوشبختی انسان این است که به پدرش شباهت داشته باشد. همچنین اینکه «ربانی باشید» نیز به درجات بالاتری اشاره میکند. حال چگونه ممکن است او نور باشد و آیه «خداوندا نور ما را کامل کن» مطرح شود؟ اگر به این آیه باور ندارید، پس دعا چیست وقتی میگوییم: «خداوندا، به من نوری در صورتم، نوری در بدنم، نوری در قلبم، نوری در اعضایم و نوری در استخوانهایم عطا کن»؟ هرچقدر نور بیشتر باشد، خواست برای آن نیز باید بیشتر باشد. اما با این حال، در آیه «خداوندا نور ما را کامل کن» در واقع درخواستی برای نور الهی مطرح است و نه غیر از آن.
هوش مصنوعی: افسوس که هرچند دلم میخواهد از دنیای نوشتن فاصله بگیرم، اما نوشتن مرا رها نمیکند و نمیگذارد از آن دور شوم. آیا این دعا را نخواندهای که میگوید: «ای نورِ نورها»؟ نور همیشه به نور بیشتر نیاز دارد. او گفت: «نور ما را کامل کن». این فهم خوب کی به دست میآید؟ زمانی که لباس فردیت را کنار بگذارند و در حقیقت با اصلاش یکی شوند. «و به راستی که به سوی پروردگارت پایان کار است» خود را نشان میدهد. نورهای مجازی در نهایت به نور حقیقی تبدیل میشوند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بدانند که خداوند، فرشتگان و دانایان به عدالت شهادت میدهند که هیچ خدایی جز او نیست، مفهوم آن چیست! وقتی این حقیقت به وضوح درک شود، ایمان به انسان القا میشود. آیا گمان میکنید که ایمان تنها در دل پنهان است؟ ایمان واقعی از مشاهده و درک عینی ناشی میشود. در ایمان، تمام فاصلهها از بین میرود و همه در گواهی خداوند شریک میشوند. در این حالت، بندگان مؤمن به خداوند و پیامبر او دعوت میشوند تا ایمان عمیقتری پیدا کنند. اگر کسی فراتر از این ایمان برود، در حقیقت به کفر روی میآورد. کسی که به خدا ایمان دارد، قلبش هدایت میشود. اما اگر انسانی از خود بیخود شود، هدایت حقیقی برایش نمایان میشود. اگر چنین هدایتی به دست آید، فرد ممکن است به مقامی برسد که با خداوند شریک شود و در نتیجه، عملش نابود میشود. این حقیقت را میتوان در آیهای مشاهده کرد که بیشتر مؤمنان در حالی به خدا ایمان میآورند که دچار شرک هستند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی تمامی این کلمات را درک کنی، به خوبی بدان که ایمان مانند لباس است و پوشش آن تقواست. نور در وجود ما به مانند لباسی است که بر تن، دل و چهره ما قرار دارد. در این مسیر، شخص سالک به عنوان «دارنده دو نور» شناخته میشود. این دو نور چه هستند؟ آنها را نور نور بنامید. زمانی که این مقام به پایان برسد و ایمان به عین مؤمن تبدیل شود، او میگوید: «پروردگارا، نور ما را تمام کن». اگر لباس ایمان که همان تقواست، از مؤمن برداشته شود، دیگر مؤمنی باقی نخواهد ماند. در آن لحظه، قدرت و سلطنت به خداوند یکتا و قهرمان تعلق دارد.
هوش مصنوعی: ای دوست، درباره روزی که در آن اسرار نمایان میشود، چه نظری داری؟ این روز همان روز قیامت است. قیامت چه روزی است؟ این روز در واقع برای هر فردی که میمیرد، قیامت اوست. اگر میخواهی از اهمیت این روز آگاه شوی، به آیه «لَا أُقْسِمُ بِیَومِ الْقِیَامَة» نگاه کن. در آن روز، اسرار فاش خواهد شد و آنچه در دلهاست، نمایان خواهد گردید. تقوی در آن زمان خود را نشان میدهد؛ زیرا بهترین افراد در نزد خداپرستانی هستند که دارای تقوای بیشتری هستند. سپس یک سوگند دیگر میآید که «وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوامَة». هنگامی که همه درخشان میشوند، ندا به میان خواهد آمد که «ای نفس آرام، به نزد پروردگارت بازگرد که راضی و رضایتمند هستی و به جمع بندگان من بپیوند و وارد بهشت من شو». بهشت را در این دنیا یمن مینامند. یمن چه چیز است؟ باید از پیامبر بشنوی که گفت: «ایمان یمانی است و حکمت یمانی». یمن به معنای دست راست است؛ پس هرکس که یمنی نباشد، به نوعی چپدست است. «اصحاب الیُمن و اصحاب الشمال» این دو گروه هستند. همچنین در زمان پیامبر، برخی یمنی بودند مانند اویس قرنی. پیامبر به این رموز اشاره کرد و گفت: «من درخت رحمان را از جانب یمن مییابم». درباره این مردان که ویژگیهای خاصی دارند، نمیتوان به راحتی سخن گفت، اما او تا حدی به ما نشان داده است.
هوش مصنوعی: اما آیا نشنیدهای که میگویند «مجالس، با امانتها پایدارند»؟ میدانی این عبارت در چه زمینهای مطرح میشود؟ اگر یارم بپرسد که این چه زمینهای است، خودم هم مرتد میدانم! اما باید بدانی که این لحظه خود به نوعی مرتدی است. آیا میدانی چه میگویم؟ اگر به صداقت حرفم شک داری، از مصطفی بشنو که چه میگوید: «هر که دینش را تغییر دهد، او را بکشید». او چنین میگوید که این سخن به دربانان عزت خطاب شده است که «هر کس غیر از اسلام دینی بخواهد، از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود».
هوش مصنوعی: اگر میخواهی زبان جادو و معماهای هندسی را بشناسی، و به جایی برسی که نه کافر باشی و نه مؤمن؛ و بر سر آن باشی که با من همعقیده شوی و سهم خودت را در بیندازی، و از خود خارج شوی تا به این راز آگاه شوی و شایستگی شنیدن این کلمات را پیدا کنی. میدانم که میگویی بله، اما به تو میگویم که تو خودت را مخاطب این سخنها میدانی، در حالی که هدف اصلی کسانی هستند که بعد از ما خواهند آمد و از مزایای شگفتانگیز کتاب ما بهرهمند خواهند شد. در این جایگاه، تا غایب نباشی، حاضر نیستی؛ و تا حاضر نباشی، غایب نخواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر قصد داری که کافر بشوی، بدان که بزرگتری گفته است: آنچه برای مردم محمد است، برای ما خداست؛ و آنچه برای خداست در نظر مردم، برای ما محمد است. این مقام بسیار بلندی است. بنابراین، آنچه که در دسترس است، ممکن است غایب باشد و آنچه غایب است، ممکن است در دسترس باشد. در واقع، آنچه که در صحنه حاضر است، آنچه که غایب است را میبیند.
هوش مصنوعی: با این حال، مراقب باش که این گفتهها تو را به خود مشغول نکند و صرفاً به ظاهر آنها نپردازی، چون در این صورت نمیدانی چه چیزی بیان شده است. مصطفی میگوید: «هر کس در این کار ما چیز جدیدی بیاورد که از آن نیست، رد میشود؛» و این حدیث، مشکل بزرگی برای همه فلاسفه ایجاد کرده است. همچنین گفته شده: «هر که ما را فریب دهد، از ما نیست.» آیا نشنیدهای که هر کس با کافر نشست و برخاست کند، خود نیز کافر میشود؟ اگر صحبت من تأثیری بر تو نداشت جز اینکه هرچند در معنای عمیق حلولی نباشی، اما در معنا و شکل مجازی حلولی هستی. چه بگویم! آنها که مرا بیدین میدانند، درحالیکه تو به دین من پایبندی! چه نظری داري؟ امیدوارم تو هم بیدین نباشی. آنها را عذر بگذار «بگو خدا» و سپس به آنها بیتوجهی کن.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی آنچه را که گم کردهای با زیبایی بازیابی کنی، به این حدیث گوش کن که پیامبر فرمود: «مثل مؤمن مثل درخت خرماست». مؤمن مانند این درخت، همیشه میوهای دارد که مردم از آن بهرهمند میشوند. همین برای توجه کافی است. اما برای کسانی که این ویژگی را دارند که «بدترین نابینایی، نابینایی قلب است»، میتوان گفت که مثال مؤمن مانند درخت خرما، فقط از چیزهای پاک میخورد و فقط چیزهای پاک تولید میکند. این درخت با غذاهای پاک تغذیه میشود و نتیجه آن عسل است که «شفایی برای مردم» دارد. این مقام عالی از وحی الهی فرامیرسد که «و پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد».
هوش مصنوعی: در جای دیگری گفته شده است: «مؤمن به خوشهای شبیه است» که گاهی ساکن و گاهی در حال پیشرفت و پسرفت است. اما کافر مانند درختی خشک است که میوهای ندارد و تنها راهش جدا شدن است. تعجب نکنید از آنچه گفته میشود که مقصود نویسندگان این مطلب و سایرین تنها به تبعیت از آنهاست.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنوی، او گفت: «مثل دوستان من در امتم مانند نمک در غذاست؛ غذا بدون نمک نمیتواند خوب باشد». افسوس که نمک از خود سلب اعتبار کرده است؛ زیرا همه غذاها به آن نیاز دارند؛ اگر خود نمک نبود، او نیز با دیگران نیاز داشت. «خدایا، قوم من را هدایت کن، زیرا آنها نمیدانند» این یک دعای راهنماست به این مقامها. «ای کاش قوم من میدانستند که پروردگارم چه چیزی را برای من آمرزیده و مرا از گرامیداشتگان قرار داده است» این اندوه اوست که چرا همه از نعمت صحبت با الهیت محرومند. هر کسی شایستگی صحبت ندارد؛ و اگر در اینجا غیرت باشد، هیچ نشانی نمیتوان داد که «مجالس به امانتها هستند». آنجا هیچ حسد و غیرتی وجود ندارد. اگر بخواهی از حق- تعالی- بشنوی، او گفته است: «و ما در دلهایشان از کینهها را برداشتیم و بر تختهایی روبهرو نشستهاند». این جمله به زیبایی بیان شده است.
هوش مصنوعی: دردناک است اگر نشنیده باشی که عارفی به عارف دیگری نوشت: «حال تو چطور است؟» عارف پاسخ داد: «آیا در حال تو چیزی نیست که تو را از حال من مشغول کرده؟ من نیز از حال تو مشغولم». این عالم به قدری بزرگ است که کسی نمیتواند به درستی از دانش او مطلع شود. اگر بخواهی بیشتر بدانی، بدان که او در مورد واقعه اصحاب کهف با مصطفی (ص) چه میگوید: «اگر به آنان نگریسته بودی، از آنها فرار میکردی و دل از ترس پر میشد». اگر در این مقام، کسی بگوید: «به پروردگارم نگاه کردم»، باید او را مورد عذر قرار داد.
هوش مصنوعی: نکتهای که مرا نگران میکند این است که عثمان - رضی الله عنه - در روزی که قصد ترک دنیا داشت، از مردم خواسته بود تا او را حلال کنند و از هر یک عذر خواهی کند. وقتی از او پرسیدند چرا این کار را میکند، گفت: امشب مصطفی - علیه السلام - را در عالم شهود دیدم. او در مقام شهدا بود و به من گفت: فردا به ما خواهی پیوست و افطار را پیش ما میکنی. وقتی از خواب بیدار شدم، از شادی این خواب آرام و قرار نداشتم. حالا میدانم که هرچه او گفته باشد حقیقت دارد و نمیتوان به آن مقام رسید مگر با شهادت. در آن روز، قبل از اینکه روز به نیمه برسد، او شهید شد. دوستی که در نام او هست، «الشّهید» است.
هوش مصنوعی: جوانمرد گفت: من آن سگی را که توصیفاش این بود «وَکَلْبُهُم باسِطٌ ذِراعَیْهِ بالوَصیِد» دیدم، و در آن حقیقت آدمی، جلوهای از انسانیّت را یافتم. بدین معنا که من حقیقت الهی را در آن سگ مشاهده کردم. سپس گفتند: «اگر به آنها مینگریستی، از ترس فرار میکردی». اگر من بگویم که تا به آن غار نروی و او رهنمایت نشود، هنوز راه به پایان نرسیده است، لازم است که مرا ببخشند. خوب گوش کن به آنچه میگویم: «لایَعْلَمُهُم إِلّا قَلیْلٌ». این امر مانع از آن میشود که من حقیقت را به شکل واقعی بیان کنم، زیرا وجود منقادهای پایین و عدم وجود، موجب شده که حقیقت دوم آنها به گونهای باشد که بتوانند این اسرار را درک کنند. با این حال، گوینده ایمان را باید به خاطر این کلمات بخشید، زیرا «عذر کنید بزرگان را در لغزشهایشان»، عذر همه عاشقان پذیرفته شده است.
هوش مصنوعی: جنید، به عنوان یک شخصیت برجسته، در پاسخ به این سؤال که "عارف کیست؟" گفت: «معرفت مانند آب است و رنگ آن به رنگ ظرف بستگی دارد.» به این معناست که در شناخت خداوند، هر فرد به اندازه ظرف وجود خود (درک و فهم) میتواند از معرفت بهرهمند شود. در ادامه، او به نقل قولی از پیامبر اسلام اشاره کرد که خداوند بندگانی را برای رفع نیازهای مردم آفریده است. همچنین، حکایتی از گفتگو بین دو بزرگوار مطرح میشود که در آن یکی میپرسد به کجا اشاره میکنی و دیگری پاسخ میدهد به عرش. این گفتوگو نشاندهنده یکی از ابعاد توحید و خلقت است. جنید نیز به شبلی میگوید که در مورد توحید، اگر کسی به آن پاسخ دهد، در حقیقت خود را گمراه کرده است، زیرا توحید فراتر از کلمات و توصیفهاست. بنابراین، کسی که به واقع خدا را بشناسد، زبانش قفل خواهد شد. و در پایان، به مبتدیان توصیه میکند که در صورت ناآگاهی، از اهل علم بپرسند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از سخنان مصطفی (ص) بشنوی، به یاد داشته باش که او فرموده است: «فضل را از رحمتسوزان امتم بخواهید تا در کنار آنها زندگی کنید». بنابراین، مزاحمت بزرگتر برای تربیت مرید جایز است؛ زیرا هدف تربیت این است که مرید را مشغول عبادت و پرسش درباره وضعیت شیخ کند. او در اینجا بیان کرده که هر کسی با پیر خود احوال نکند، در روز قیامت اجازه ورود نخواهد داشت تا از خداوند بازخواست کند یا با او سخن بگوید. لذا، هدیه خداوند به مؤمنانی که سوال میکنند، در این زمینه است. اما همه اینها به این معناست که باید کارهای درست و صواب انجام داد تا به جای پرستش پیر، خدا را بشناسی. آیا نمیدانی که مصطفی (ص) نگفته است: «انسان با برادرش مرتبط است»؟ این همان تربیت است که پیر را به آن مقید کردهاند. انسان بر دین برادر و پیر خود خواهد بود. دوست من، مقامی وجود دارد که به آن مقام خلت میگویند، جایی که عبودیت در آن وجود ندارد و همهچیز در خلت است. در این مقام، انسان بر دین برادر و پیر خود میباشد.
هوش مصنوعی: ای دوست، میدانم که در مورد محبت کسانی که دوستشان داریم، به اندازهای که گفته شده، کافی است. هدف ما بیشتر این است که گفته شده است آن بزرگواران در میان امت من به مانند نمک در غذا هستند؛ چرا که غذا بدون نمک خوشمزه نیست و امت من نیز بدون آن بزرگان نیکو نخواهند بود.
هوش مصنوعی: در میان این گروه، شخصی به نام ابوذر غفاری وجود داشت که روزی پیامبر او را دید که به تنهایی میآید و گفت: «مرد بیچارهای است ابوذر که تنها میآید؛ در آسمان او منحصر به فرد است و در زمین نیز به همین شکل. سپس پیامبر گفت: ای ابوذر، خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد؛ آیا میدانی چقدر به دیدار برادرانم مشتاق هستم که پس از من خواهند آمد و جایگاهشان مانند پیامبران است و نزد خداوند منزلت شهیدان را دارند. آنها از پدران و مادران و برادران و خواهران خود فرار میکنند تا رضایت خداوند را به دست آورند، و مال خود را برای خداوند ترک میکنند و خود را با تواضع خوار میکنند و به شهوات و زوائد دنیا تمایل ندارند. آنها در خانهای از خانههای خداوند جمع میشوند و از عشق خداوند غمگین و محزون هستند. دلهایشان به سوی خدا و روحشان از خداست و علمشان خداوندی است. اگر یکی از آنها بیمار شود، ثواب آن بهتر از عبادت یک سال خواهد بود. و اگر بخواهی میتوانم بیشتر بگویم؛ زبان به درخواست میگشاید و پیامبر ادامه میدهد که مرگ یکی از آنها مانند این است که در آسمان مرده باشد. اگر بخواهی میتوانم بیشتر بگویم؛ و به همین ترتیب، فضایل و ثوابهای دیگر آنها را برای ابوذر بیان میکند. در انتها، پیغمبر از اشتیاق به دیدار آنها سخن میگوید و با حسرت بر سر خود مینهد و به یاد آنها اشک میریزد و میخواهد که خداوند آنها را حفظ کند و بر دشمنانشان پیروز کند.
هوش مصنوعی: شوق و Desire به خاطر حضور و دیدار می آید نه به خاطر دوری و جدایی. اگر میخواهی به حقیقت این موضوع پی ببری، بهتر است به سخنان خداوند گوش دهی که به ما میگوید: «شوق صالحان به دیدار من بسیار زیاد است و من هم به دیدار آنها شوق بسیار دارم». همچنین، پیامبر اسلام نیز در دعاهایش از خداوند درخواست میکند که لذت دیدن چهرهاش و شوق دیدار را به او عطا کند. پس میتوان نتیجه گرفت که شوق واقعی ناشی از احساس نزدیکی و حضور است.
هوش مصنوعی: اما نمیتوان همه جزئیات این گروه را بیان کرد، زیرا برخی از حقایق را نمیتوان تحمل کرد و حوصله شنیدن آنها وجود ندارد و همینطور غیرت الهی مانع از آن میشود که آنها بهراحتی ظاهر شوند. به طوری که خداوند اسرار خود را از چشم دیگران میپوشاند بهگونهای که آنها جز گمراهان و دیوانگان به حساب نیایند. با این حال، هر گروهی راه خاص خود را دارد. باید توجه داشت که چگونه این کلمات در ابیات بعدی تبیین خواهد شد و پاسخ به این حالات چه خواهد بود.
هوش مصنوعی: این روزها کسانی که در مکالمات خود از زبان صریح و بیپروا استفاده میکنند، به نوعی در بازی زندگی به انتقاد و سرزنش رسیدهاند.
هوش مصنوعی: افرادی که از این موضوع باخبرند، در واقع در بین مردم گمراهی به وجود آوردهاند، در حالی که خودشان در مسیر صحیح و درستی قرار دارند.
هوش مصنوعی: این متن به تفکر در مورد مفهوم گمراهی و هدایتی میپردازد. گفته میشود که شخص باید در جستجوی حقیقت باشد و شرایط خود را به خوبی بشناسد. همانطور که یک قطره آب نمیتواند خود را بهعنوان دریا معرفی کند، کسی که از حقیقت دور است نیز نباید ادعای علم و فهم کند. در اینجا این نکته مطرح میشود که هر نوع قضاوت یا توصیف دیگری ممکن است به درستی بیان شود، اما روشن کردن مفهوم اصلی نیازمند تلاش و دقت بیشتری است. برای درک عمیقتر، باید به تفکر و تحلیل عمیقتری پرداخت و به وجود مثالهای متعدد و متفاوت توجه کرد.
هوش مصنوعی: بدان که موجودات به سه دسته تقسیم میشوند: جوهر، عرض و جسم. جسم به این دو وابسته است و چیزی دیگر فراتر از آنها وجود ندارد. هر کدام از این سه دسته حقیقت خاصی دارند. میتوان گفت که موجودات به دو دسته یک و متعدد تقسیم میشوند. در مورد "یک"، هم به معنای حقیقی و هم به معنای مجازی مورد استفاده قرار میگیرد. به عبارت دیگر، "یک" در معنای حقیقی به معنا و مفهوم اشاره دارد، اما در عین حال بر اساس سه مرتبه متفاوت قابل تقسیم است.
هوش مصنوعی: رتبه اول، حقیقتی است که واحد است و در آن هیچ کسرتی وجود ندارد، نه از جهت نیرو و نه از جهت فعل. این وضعیت مانند یک نقطه است و به ذات باری تعالی اشاره دارد، که به عنوان جواهر واحد نامیده میشود. این نقطه نه تقسیمپذیر است و نه قابلیت تقسیم دارد. او از کثرت در وجود، امکان، نیرو و فعل مبراست و تنها یک است و ذات باری تعالی میباشد.
هوش مصنوعی: رتبه دوم، واحد در اتصال است و این رتبه از نظر وجود در عالم مادی کثرتی ندارد، اما در آن قدرت کثرت وجود دارد که به معنای کثرت در نیرو، به ویژه نیروهای الهی است. این رتبه، انوار تابیده شده از ذات خداوند متعال است که گاهی محو و متوقف میشود و به جسمی تعبیر میشود. اگرچه این جسم به طور فردی و متصل وجود داشته باشد، به عنوان جوهری فردی شناخته میشود و مفهوم جوهر به چیزی اطلاق میشود که در وجود خود به چیزی دیگر نیاز ندارد و مستقل از خود، قائم است.
هوش مصنوعی: مرتبه سوم از موجودات، مربوط به عالم یا جهانی است که خاصیت عکسالعملی دارد و در مقابل دو نوع موجود دیگر قرار میگیرد. این مرتبه به دو بخش تقسیم میشود: بخشی که به ملک و بخشی که به ملکوت مربوط میشود. ملکوت به معنای دنیای روحانیت و جهان آخرت است. همچنین، دنیای ما که به عنوان دنیای مادی شناخته میشود، شامل مثالهایی است که اشاره شد و موقعیتهای مختلفی دارد.
هوش مصنوعی: بدان که موجودات به سه دسته تقسیم میشوند: واجب الوجود، جائز الوجود و مستحیل الوجود. واجب الوجود به معنای چیزی است که وجودش به خودی خود است و نه به خاطر دیگری. این نوع وجود به ذات پروردگار تعلق دارد که از ابتدا وجود داشته و نیازی به اثبات ندارد و به همین دلیل او قدیم و حقیقی است. جائز الوجود به موجوداتی اشاره دارد که ممکن است وجود داشته باشند یا نداشته باشند. اگر عدم وجود آنها ممکن نباشد، مثل نورها و ارواح معنوی، در این صورت وجودشان ضروری است. در غیر این صورت، هر چیزی که ممکن است وجود داشته باشد یا نداشته باشد، در این دسته قرار میگیرد. همچنین، چیزی که وجود ندارد، به معنای عدم است.
هوش مصنوعی: به راستی چه تأسفآور است که هفتاد و دو مذهب وجود دارد و پیروان هرکدام با یکدیگر درگیری دارند؛ هرکدام خود را مخالف دیگری میدانند و حتی به کشتن یکدیگر دست میزنند. اگر همه این افراد جمع شوند و سخنان یکدیگر را بشنوند، متوجه میشوند که در واقع همه بر یک دین و یک ملتاند. ادراک نادرست و تشبیهات نادرست، مردم را از حقیقت دور کرده است. نامها بسیار هستند، اما حقیقت یکی است؛ تو میتوانی ظهیرالدین، خواجه، عالم یا مفتی نامیده شوی؛ اگرچه نامها متفاوتاند، اما حقیقت تو یکی است. "برای شما دین شما و برای من دین من" به همین معنا اشاره دارد. آیا نشنیدهای که پیامبر اسلام - صلیاللهعلیهوآلهوسلم - گفته است: "هر مجتهد که تلاش کند، به هدف خود میرسد"؟ هر ملت بر اجتهاد و استنباط خود تکیه کرده است.
هوش مصنوعی: کلمات عربی که شنیدید، به مفهومی جهانی اشاره دارند. بنابراین، موجودات به سه دسته تقسیم میشوند: دسته اول موجوداتی هستند که وجودشان ضروری است و هیچگاه نه افزایش مییابند و نه کاهش مییابند، و این ویژگی متعلق به ذات خداوند است. دسته دوم موجوداتی هستند که اوصاف بیشتری دارند، اما نه تنها از نقصان دورند بلکه امکان افزایش نیز در آنها وجود دارد؛ مانند نورها و روحها و همچنین عالم آخرت. دسته سوم موجوداتی هستند که هم میتوانند دچار نقصان شوند و هم افزایش یابند و این موجودات شامل جهان مادی و دنیوی هستند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به شدت شیفته و مغرور شود و خود را همانند یک قطره در دریا بداند، به طوری که بگوید «من حقیقت هستم»، باید او را معذور دانست. او ممکن است به اصطلاح کافر نامیده شود، اما این به خاطر جایگاه خاصی است که در آن قرار دارد. اگر در آن مقام که الهام به پیامبر فرستاده شده، حاضر نبودم، پس خود را کافر میدانم، درست مانند افرادی که در آن موقعیت نبودند. در اینجا به اهمیت و پرورش مقام معنوی اشاره شده است.
هوش مصنوعی: اگر مدتی طولانی در زمینۀ خاصی مشغول به یادگیری بودهای، باید از عادتهای خود فراتر بروی. یک مدتی در محیطی متفاوت و آزادتر گذران زندگی کن تا ببینی چه تجربیاتی نصیبت میشود. به زندگی بیقید و شرط فکر کن و بیاموز که میتوان زندگی را از زاویهای دیگر دید. بیا تا مدتی به هم بپیوندیم و تجربیات جدیدی کسب کنیم.
هوش مصنوعی: بیایید به مکان های نابسامان برویم و در میخانه جمع شویم و نوشیدنی بنوشیم.
هوش مصنوعی: دستهای خود را به کتابخانه بسپاریم و از مدرسه عبور کنیم تا کمی استراحت کنیم و شاد باشیم.
هوش مصنوعی: نوش باد بر آن بزرگ که چه بیان کرد:
هوش مصنوعی: من یک بار در ویرانیها، به یاد بخششهایم افتادم و حالا روح من مانند ویرانهای است که به کلیسا شبیه است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که پیر خرابات اجازه ندهد، هیچکس جرات دیدن عروس خرابات، که اشاره به حقیقت و معرفت عمیق دارد، را نخواهد داشت. در این خرابات، شمع و گواهانی از کفر وجود دارد؛ تا زمانی که آن کفر را کنار نگذاری، نمیتوانی به ایمانی اصیل و حقیقی دست یابی.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، نمیتوان به راحتی و بدون رنج و مشکلات پیش رفت و بدون جانفشانی نیز نمیتوان موفق شد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بعد از کفر به ایمان برسی، باید تا زمانی که جان در بدنت هست، از کفر دوری کنی و به آن مجال ندهی.
هوش مصنوعی: بلبل که عاشق گل است، وقتی به گل نزدیک میشود، نمیتواند خود را کنترل کند و به گل حمله میکند. خارهایی که زیر گل هستند، بلبل را میکشند. افسوس که صدها هزار مسافر در این راه بیجان میشوند و در دو جهان هیچ اثری از آنان باقی نمیماند. اگر گل بدون دردسر و زحمت بود، همه بلبلها ادعای عشق به گل میکردند؛ اما با وجود خار، فقط یکی از هزاران بلبل جرات ادعای عشق به گل را دارد. افسوس که باید ترس داشت تا این اشعار را بگوییم.
هوش مصنوعی: میترسم که از عشق تو دیوانه شوم و از چهرهٔ زیبای تو دچار ترس و وحشت گردم.
هوش مصنوعی: روزی ناگهان در مکانی خراب و خرابیده به دامنت میآویزم و باعث رسواییام میشوی.
هوش مصنوعی: میدانی که «هر کس به قومی شبیه باشد، از آن قوم است» به چه معناست؟ «بگو، اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید که خدا شما را دوست خواهد داشت» نیز همین معنا را دارد. اما تا دربان این مقام اجازه ندهد، نمیتوان به این مرتبه دست یافت. این دربان کیست؟ اگر پادشاه دربانی نداشت، همه به یک اندازه به او نزدیک بودند و تفاوتی وجود نداشت. حتی افراد نامرد نیز قدم به آن راه میگذاشتند. این دربان است که بین مدعیان تمایز قائل میشود تا مشخص کند کدامین فرد خالص است و کدام فقط ادعا میکند. تو نیز با من به این اشعار بپرداز و همسویی نشان بده، چرا که گفتن این اشعار نوعی سلوک به حساب میآید.
هوش مصنوعی: ای شمع برای گردهمایی، به خاطر پروانه روشنایی بخش، و از عشق تو به خود باش بیخیال.
هوش مصنوعی: تو همچون گلی زیبا هستی که لبخند و زیباییات باعث جذب پروانهها میشود. با زلفهای خود بگو تا محبت و شوق بیشتری به من بدهی.
هوش مصنوعی: بهترین حالت برای سالکان در این مقام است، اما این وضعیت برای افرادی است که در مسیر سلوک و پیشرفت قرار دارند و از نقطهای به نقطهای دیگر میرسند، به عبارتی، از خود به موضوعی دیگر میرسند. اما شخصی که از آن مکان به این جا میآید، تنها به خودش برمیگردد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم چیزی بگویم و از حال او هیچ نشانهای نشان نمیدهم. اما ای دوست! من برای تو چندین عذر دارم، تو نیز برای من همین عذر را داشته باش. افسوس برای مصطفی - علیه السلام - آیا نشنیدهای که فرمود: «هر کسی که عذر ندامتی را بپذیرد، خداوند در روز قیامت لغزشهای او را میآراید»؟ این حدیث به من هم عذر میدهد. این ابیات را نیز بشنو:
هوش مصنوعی: دل من به زلفهای او مانند سست شده است و جانم در سرچشمهاش به شدت سرمست است.
هوش مصنوعی: ای جان جهان، نه من کافر هستم و نه دیندار؛ مرا دریاب که وضعیت من بسیار بد شده است.
هوش مصنوعی: سوالی که پرسیده بودی درباره این است که مصطفی (علیهالسلام) چرا میفرماید «نگاه به زن زیبا بینایی را افزایش میدهد»؛ این پرسش به جای خود باقی است. اما باید توجه کنی که «نگاه به حضرت حق نیز بینایی را زیاد میکند». آیا هنوز در بهشت ساکن نشدهای که «و حوریانی مانند لؤلؤهای پنهان» وجود دارند؟ در بهشت، هیچ لذتی بالاتر از حوریان نیست! زیرا هنوز از این عالم چیزهایی در او وجود دارد، و تو میدانی که زیبایی معنوی میطلبد نه زیبایی ظاهری، چون وقتی به معنا نگاه کنی، نور بینایی افزایش مییابد؛ و در این مقام، فرشتگان و حوریان حضور دارند که نگاه به آنها بینش باطن را افزایش میدهد. همچنین «نگاه به کعبه حقیقت»، بینش دل را زیاد میکند. «نگاه به چهره برادر»، روشنایی باطن را افزایش میدهد. بینش دل، آینهای از لطف الهی است؛ بنابراین باطن را باید مانند بهشت و حوریان دانست. اما برای دل و جان، بینش جز آینه صورت نیست که «در شب معراج، پروردگارم را در زیباترین صورت دیدم». پس دوست من، در آنجا آینه مخلوق است و اینجا آینه خالق؛ ببین از کجا تا کجا!!! افسوس این رباعی را به یاد داشته باش:
هوش مصنوعی: عزیزم، دل من در چنگ زلف تو گرفتار شده و این جانم با درد عشق آمیخته است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این شور و هیجان در وجودم وجود دارد، خون دل من از چشمانم بریزید.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، آیا میدانی چه سؤالهایی باقی مانده است؟ مصطفی (علیهالسلام) فرمود: «خدا نود و نه اسم دارد، هر کسی که آنها را بشمارد، وارد بهشت میشود». اما من روایت دیگری را خواندهام که در یک روز بر روی منبر گفت: «ای ابا بکر» و ابا بکر پاسخ داد: «لبیک یا رسول الله». آن حضرت فرمود: «خدا نود و نه خلق دارد، هر که با یکی از آنها مأنوس گردد، وارد بهشت میشود». ابا بکر پرسید: «ای رسول الله، آیا چیزی از این خلقها در من هست؟» پیامبر پاسخ داد: «تمامی آن خلقها در تو وجود دارد».
هوش مصنوعی: باید دوباره درباره این موضوع صحبت کرد و روش جدیدی را یاد گرفت. همچنین در این روند نیاز به ابزار و وسایلی است که سالک را به هدفش برساند. باید به تحصیل علم پرداخت و این فقط در یک حدیث مختصر وجود دارد که پیامبر اسلام (ص) فرمودند. علمای دین از این حدیث نکات زیادی را استنباط کردهاند، اما نمیدانم شما چه برداشتی از این حدیث خواهید داشت. در ابتدای بحث به سلوک سالکان و تلاش جویندگان پرداخته شد و این موضوع طولانی است. در این زمینه، جویندگان به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته جویای چیزی هستند که به طور طبیعی به آن هدف میرسند و این دسته همان کسانی هستند که درباره آنها اشارهای کردهایم. دسته دوم، جویندگانی هستند که باید تلاش کنند تا به هدف خود برسند. تفاوت میان این دو دسته در این است که سلطان به یکی از آنها بدون هیچ خواسته و هدفی محبت میکند و او را هر لحظه با نعمتهای گوناگون مورد لطف قرار میدهد و او همیشه در نزد سلطان است. این خدمتکار در اردوگاه، نزدیکترین فرد به سلطان است. شخص دیگری نیز باید تلاش کند تا خود را به سلطنت نزدیک کند و نیز به جوایز و نعمتهای او دست یابد. از هر هزار جوینده، فقط یکی به این هدف میرسد و اگر هم برسد، جوایز و لطف او متفاوت خواهد بود. اکنون کسانی که طالب محبت الهی هستند حالاتی دارند که چند اشاره به آنها شده است. اما آن جویندهای که با تلاش خود به هدف میرسد و خود را به آنجا میرساند، باید نکتهای هم گفته شود که در این حدیث به آن اشاره شده است که «برای خدا نود و نه اسم زیبا وجود دارد، کسی که به یکی از آنها عمل کند به بهشت وارد میشود». کسی که بدون طلب به هدف برسد، با آن جویندهای که با تلاش خود به هدف میرسد، تفاوتهای زیادی دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش آن شبی که شب جمعه بود و این کلمات را مینوشتم، به جایی رسیدم که همه چیزهایی که در گذشته و آینده وجود دارند را در حرف "الف" دیدم. ای کاش کسی بود که میفهمید من چه میگویم!
هوش مصنوعی: طالبانی که به دنبال حقیقت و علم هستند، میتوانند اسرار و دانش را در نام «اللّه» مشاهده کنند. آغاز آنها با این نام است که وقتی برعکس شود، تنها «هُوَ» باقی میماند. ابن عباس در پاسخ به این پرسش که معنی «اللّه» چیست، گفت: «اللّه بیانگر وجود است». خواهندهای دیگر با نام «أَلْهادی» آغاز میکند که هدایت باعث کشش وی میشود. صبر کردن نیز از طریق آیات قرآن مانند «وَإِن تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا» و «وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا» معنا مییابد. سپس به مرحلهای میرسد که «أَلْبَدیع» نمایان میشود و نشانههای «نعمَ المَوْلی وَنِعْمَ النصیر» آشکار میگردد. در ادامه، او را به سوی «أَلْوارث» هدایت میکنند. بعد از آن، به مرحله «ألرَشید» میرسد و به نوعی از ضررها و نفعها آگاه میشود. سپس او در مقام «ألمُقسط» به درک میرسد و میفهمد که «ألمُمِیْتُ» چه معنا دارد. در نهایت، «ألحَیُ» او را زندۀ دوباره میکند و «ألنُّور» او را روشن میسازد. هر یک از این مراحل، مقام خاصی دارد و هیچکدام مشابه دیگری نیستند. «ألجبّارُ المُتَکَبِّرُ» او را humble میکند و «ألمُؤمِنُ المُهَیْمِنُ» او را محافظت میکند. «ألقدوسُ السَّلامُ» او را تربیت مینماید و «ألصَّمُد» او را یکتایی میبخشد. در نهایت، «هُوَ» او را در مقام الهیت مینشیند و او را در حریم عزت خود قرار میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی از شیخی سوال میکند و به وضوح متوجه میشود که پاسخهای او به نوعی به خداوند اشاره دارد. او در پاسخ به تمام سوالات فقط نام «اللّه» را میآورد و به یک نوع اتصال عمیق به خدا اشاره میکند. دیگر مریدان نیز از این قاعده پیروی میکنند و وقتی از آنها سوال میشود، هر بار جواب آنها تنها واژه «هُوَ» است. این نشاندهندهٔ احساسی عمیق و تجربهای فراتر از کلمات است. در این مقام، به ارتباط عمیق با نور و حقیقتی اشاره میشود که فراتر از مفهومهای معمول است و به وجود مقدس پیامبر اسلام نیز اشاره میشود. در این سفر روحانی، همه به یک حقیقت واحد میرسند که جلوهگر عظمت و جلال پروردگار است.
هوش مصنوعی: پسندیده نیست که همگنان به حالتی مانند عین القضاة دچار شوند که در گرامیداشت وجود خود غرق شوند و جهانی را برای حمایت از مقام صمدیت خود درک کنند، در حالی که خودشان در این دگرگونی درگیر شدهاند. افسوس که این فرد به مانند مجنونی است که کودکانش او را با سنگ پرتاب میکنند. او به وضوح متوجه نفحههای رحمانیت میشود که از سمت یمن میرسد. اما در حقیقت، او به دیوانگی سپرده شده است، در حالی که پیشتر هشیار بوده است. دیوانگی او سبب شده تا از دیگر موجودات پنهان بماند. پیامبران به رسالت خود و فایدههایی که برای دیگران دارند مشغول شدند و به او گفتند که با ما همراه شو و ما را در مسیر خود رها کن؛ اما در عین حال عشق اویس به دیدگان دیگران، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: در عشق، ملامت و رسوایی وجود دارد و این وضعیت به اندازهای شدید است که ممکن است انسان را به حالت کافر، بیدین یا محجوب برساند.
هوش مصنوعی: در جمع مردم، هر کس خود را عاقل و بزرگ نشان میدهد، اما در میان ما، نشانههایی از نادانی و رسوایی دیده میشود.
هوش مصنوعی: این یادبود متعلق به شیخ احمد است و خداوند روح او را قرین رحمت قرار دهد.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در رسالهای که به آن اشاره شده، ابوسعید ابوالخیر یک پیام به بوعلی سینا فرستاده و در آن از او پرسیده که راه درست کدام است. بوعلی نیز در پاسخ به این سوال اشاره کرده است که اگر کسی به کفر واقعی ورود کند و از اسلام مجازی خارج شود، باید به شواهد و حقایق بالاتر نگاه کند تا بتواند مسلمان یا کافر باشد. او توضیح میدهد که اگر به این مسائل توجه نکند، نه مؤمن خواهد بود و نه کافر، و اگر هم در این مسائل ناآگاه باشد، هیچ ارزشی ندارد. ابوسعید در کتابی دیگر اشاره میکند که این کلمات او را به جایی رسانده که سالها عبادت نتوانسته بود او را به آن مقام برساند. اما من معتقدم که ابوسعید بهطور کامل این مفاهیم را درک نکرده بود. اگر او واقعاً این کلمات را درک کرده بود، مانند بوعلی و دیگران که مورد انتقاد قرار گرفتند، او نیز با انتقاد و واکنشهای تند مواجه میشد. در این لحظه، من به شعرهایی فکر میکنم که تقویت کننده گفتههای بوعلی هستند.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، نه دین و ایمان اهمیت دارند و نه ترس از رسوایی. فقط در کوچههای میخانه میتوان به حقیقت واقعی دست یافت.
هوش مصنوعی: زُنّار به جای لباس یکتایی، به سودای دل مشغول است و همچنان در این سودای دل غرق شده است.
هوش مصنوعی: آیا میشنوی چه گفته میشود؟ ای فلسفی، چه میکنی؟ این کلمات، کلمات فلسفه نیستند؟ زیرا اگر چنین باشد، جملهای بیمعنی و باطل است. اما ای دوست، اگر میخواهی مشکلاتت بهطور کامل حل شود، بدان که هر مذهبی هنگامی معتبر است که وجود انسانی برقرار باشد، زیرا حکم و تکلیف به همین وجود انسانی مربوط میشود. اما کسی که از وجود انسانی خود فاصله گرفته و خود را رها کرده باشد، دیگر حکمی بر او نیست و حکم روح و دل او برجا میماند. ایمان و کفر به وجود انسانی تعلق دارد. کسی که به حقیقت «زمین غیر زمین تبدیل میشود» پی برده باشد، از او تکلیف و مسئولیت برداشته میشود و در این حالت، او دیگر هیچ مالیاتی بر خرابیهای خود ندارد. احوال درونی تحت تأثیر تکالیف و دستورات قرار نمیگیرد.
هوش مصنوعی: روشها و وضعیتهای درونی هر شخص نشاندهندهی تمایزات خاصی هستند. باید در نظر داشته باشی که هر فردی راهی متفاوت در سلوک خود دارد و مراحل پیشرفت او ممکن است با دیگران متفاوت باشد. به عبارت دیگر، ممکن است یک مرید به جایی برسد که وضعیت درونیاش فراتر از آن چیزی باشد که استادش تجربه کرده و به شیوهای دیگر به آن دست یابد. بنابراین، برای اهل سلوک، مقامات و روشهای زیادی وجود دارد که نمیتوان آنها را به طور کامل فهرست کرد. در اینجا به آن اشاره میشود که تنها خدا میداند تأویل این وضعیتها چیست. حالا به دلیل تنوع شرایط و مراحل هر شخص، نمیتوان سلوک هر فرد را به شمارش درآورد و این وضعیتها در نظام احکام و دستورات قابل دستهبندی نیستند.
هوش مصنوعی: متأسفانه، در دنیای شرع، فردی که فقط در قالب انسانی خود بماند و در تمام عمر در یک مقام ثابت بماند، وجود دارد. اما فردی که روحی است، در هر لحظه تجربهگر اوضاع و احوال متنوع و مقامات گوناگون است و به همین دلیل نمیتوان او را در یک مقام ثابت شرعی قرار داد. کسانی که فقط در قالب ظاهری خود به سر میبرند، همگی در دیانت برابر تلقی میشوند و در قضاوتهای شرعی بر یکسانی قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: مصطفی (ص) میفرماید: علم فرایض نیمی از علم است. علم به خودی خود کامل است، اما در دنیا دو حالت وجود دارد: یکی حالت زندگی و دیگری حالت مرگ. آنچه در زندگی مشخص میشود نیمهای است و آنچه در مرگ به دست میآید نیز نیمهای دیگر. حال توجه کن: علم و معرفت تو به همه موجودات و به وجود خودت یک سوی داستان است و علم تو به خدا و صفات و دلایل وجود او سوی دیگر. بنابراین، علم فرایض، علم کمتری است که نیمی از آن اهمیت دارد؛ چرا که این نیمه به دست میآید. نیمه دیگر نیز علم الهی است که به ما تعلیم داده شده است. جز رمزی باقی نمیماند که بگوید "علم نمیتواند مانع شود".
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده است که علم هیچگاه به پایان نمیرسد و ما نیز به انتهای آن نخواهیم رسید. باوجود تلاش ما برای دستیابی به علم، همچنان در عدم موفقیت به سر میبریم. ما نه به دانایی رسیدیم و نه به نادانی، نه در جستجو هستیم و نه آن را رها کردهایم، نه چیزی به دست آوردهایم و نه بینتیجه ماندهایم، نه در حال مستی هستیم و نه در حالت هوشیاری، نه خود را داریم و نه ارتباطی با آنچه میخواهیم. این وضعیت بسیار سخت و طاقتفرساست و سؤالی مطرح میشود که آیا روزی از این آشفتگی رهایی خواهیم یافت؟
هوش مصنوعی: نه میتوانم به موهای یاری که در انتظار او هستم دسترسی پیدا کنم، و نه از حالت مستیام که به خاطر اوست، کاسته میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه به این ماجرا نگاه میکنم، اما احساسات و دردهای جهانی در دل من وجود دارد؛ این مسئله خاص من است.
هوش مصنوعی: متاسفانه، نتوانستم به خوبی این حدیث را بیان کنم! اما امشب که شب جمعه و نهم ماه رجب بود، شیخ ابوعلی آملی گفت: امشب پیامبر را در خواب دیدم که با شما و من در خدمت او بودیم و شما کتابی را با خود داشتید. پیامبر از شما خواست که کتاب را نشانش بدهید. شما کتاب را به او نشان دادید و او آن را گرفت و گفت که این کتاب برای شما نیست، بلکه برای آستین من است. او به شما گفت: "ای عین القضاة! بیشتر از این، اسرار را برملا نکن، جانم فدای خاک پای او باد!" وقتی این جمله را گفت، من نیز قبول کردم و از گفتن ادامه دادم. در آن لحظه همه ما به او مشغول شدیم تا زمانی که دوباره صحبت کند.
هوش مصنوعی: ناگهان محبوب مست من از در وارد شد، جام می لعل را نوشید و نشسته باقی ماند.
هوش مصنوعی: وقتی که موهای زلفت را میبینم و لمس میکنم، تمام وجودم به چشم تبدیل میشود و همهی چشمهایم به دست تبدیل میشوند.
هوش مصنوعی: منتظر باش تا به جهانی برسی که رنج بشریت در آن وجود نداشته باشد. آنچه را که باید بگویم، خودم با تو در میان میگذارم. در دنیای الفاظ نمیتوان بیشتر از این بیان کرد. چه زمانی میتوانیم از مشکلات خود رهایی یابیم؟! و هنوز زمان زیادی باقی مانده است، اما امیدوارم به زودی این امر محقق شود: "اگر روی برگردانند، بگو: خدای من کافی است. معبودی جز او نیست. بر او اعتماد کردهام و او پروردگار عرش بزرگ است."
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۷۹
نه من منم نه تو توی نه تو منی
هم من منم هم تو توی هم تو منی
نی من منم و نی تو توی نی تو منی
هم من منم و هم تو توی هم تو منی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.