مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲
از بستر غم که جای بدخواه تو باد
برخیز سبک ورنه جهان برخیزد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۱۰
تالله لو سال المکارم سائل
بوما و حملها السؤل الی الغد
من افضل الثقلین بعد محمد
قولی لقالت افضل بن محمد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
دلبند سمنبرست گلرفتارا
شیرین سخنا ماه شکر گفتارا!
هر چند که هیچ یاد ناری ما را
روز تو خجسته باد یارب یارا!
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
تا سایه فگند سرو آزاد بر آب
تا عکس گل شکفته افتاد بر آب
آب از هوس بهار دیوانه بماند
زنجیر نهاد ازین سبب باد بر آب
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
آن دل که همیشه در طرب داشت شتاب
وان دیده که بد رخ تو وی را محراب
در هجر تو ای نوش لب تلخ جواب
پروانه آتشست و پیمانه آب
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
اکنون که شد از دست من . . .
وصل تو که جان من بدو یافت طرب
جان من و تیمار فراقت همه روز
دست من و دامان خیالت همه شب
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
مه مژده دهد به عمر جاوید امشب
بربط بنهد ز دست ناهید امشب
العیش که بی زحمت مریخ و زحل
مهمان عطاردست خورشید امشب
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
در بزم تو گل با می سوری در ساخت
با باده و گل نرد طرب باید باخت
می بود گل از آه حسود تو فسرد
گل بود می از آتش تیغ تو گداخت
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
مرا اندیشه ات خون در جگر سوخت
تمنای وصالت مغز سر سوخت
خیالت آتشی در جام افروخت
که هست و نیستم در یکدگر سوخت
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
گل صبحدم از باد برآشفت و بریخت
با باد صبا حکایتی گفت و بریخت
بد عهدی عمر بین که گل در ده روز
سر بر زد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
دوش از چشمم سرشگ خون افزون ریخت
وین طرفه که درجام می گلگون ریخت
می خواست که خون به خون شوید چشمم
بنگر که بهانه کرد و خون در خون ریخت
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
ساقی ز صراحی می گلگون می ریخت
مطرب گه زخمه در مکنون می ریخت
فصاد و طبیب گشته بودند بهم
این نبض همی گرفت و آن خون می ریخت
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
کار دو جهان از دو محمد شد راست
وز سایه هر دو ملت و ملک بجاست
از دعوت او ضلالت و کفر بکاست
وز هیبت این، ظلم ز عالم برخاست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
ای دل بنشین که یار بر خواهد خاست
در کار تو دوست وار بر خواهد خاست
از راه غباری که میان من و اوست
خوش باش که چون غبار بر خواهد خاست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
بر من ز فراقت ار چه بیدادیهاست
دل را به شب از خیالت آزادیهاست
شاگردی تو مایه استادیهاست
شادم به غمت که در غمت شادیهاست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
تن در غم تو همچو زه از کاستی است
واندر تو چو دامن همه ناراستی است
بر بسته شد از تو چو گریبان غم آنک
در عشق تو سر گشاده چون آستی است
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
شاها! تویی آنکه آسمان پایه تست
دین داری و شرع پروری مایه تست
ای سایه حق تو به عالم کس نیست
آسایش هر که هست در سایه تست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
زین بیش مکن ریش که شد کارت سست
وین سستی کار تو ز فعل بد تست
گفتی غم من خور که تویی عاشق من
من عاشق تو نیم شرطم بفرست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
دوش از چشمم سرشگ گلگون ره جست
در جام شراب ریخت صد قطره نخست
زان ریختن سرشگ خون اندر جام
معلومم شد که خون به خون خواهد شست
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
هر کو دل و جان به خدمتت پروردست
با نعمت و ناز جفت وز غم فردست
نرگس زر و سیم از آن به دست آوردست
کو نیز شبی خدمت بزمت کردست