جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
نز هجر توأم بجان امانی هست
نه وصل ترا بدل نشانی هست
جانم بگداخت در فراق آری
جانی اگرم امید جانی هست؟
چونان شده ام که گر مرا بینی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ایندل که ببند زلف در بستست
بس جان که بتیغ خشم خود خستست
بستست نقاب مشگ بر رویت
زان ماه طلسم خویش بشکستست
دل باغم تو در آمدست از پای
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
دل درد تو در میان جان بستست
جان در طلب تو بر میان بستست
عشق تو ز دست در دلم آتش
زان چشم من آب در جهان بستست
صد چشمه خون گشاده ام بر رخ
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
پشتم ز غم فراق خم دارد
رویم ز سرشک دیده نم دارد
من عشق ترا نهفته چون دارم
کم آب دودیده متهم دارد
در زیر گلیم چون توان زد طبل
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
دل را همه آن ز دست برخیزد
کانگه که ز پا نشست برخیزد
از هجر تو دل درآمدست از پای
تا خود بکدام دست برخیزد
کس با تو شبی ز پای ننشیند
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
هر کس که بعشق تو کمر بندد
بس طرف که از رخ تو بر بندد
عشق تو ز رخ نقاب بگشاید
تا عقل در فضول در بندد
آن نرگس تو بجادوئی از دور
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
خشمت آمد که من ترا گفتم
که ترا عاشقم خطا گفتم
شاید ارخون شود دلم تامن
بتو ناگفتنی چرا گفتم
من ز دست زبان برنج درم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
هر جور که من ز یار می بینم
از نامه روزگار می بینم
عیشی نه بکام دل همیرانم
رنجی نه باختیار می بینم
خون ریزی وعده های او دیدم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
عشق تو و محنتی ز سر تازه
در شهر فکنده باز آوازه
سبحان الله که هر غمی کاید
چون پای برون نهد ز دروازه
یکسر سوی دل همیرود گویم
[...]