جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - نامه نوشتن لیلی به مجنون و عذر خواستن که شوهر کردن نه اختیار وی بلکه تکلیف مادر و پدر بود
دردانه فروش درج این درج
این گوهر حرف را کند خرج
کان از صدف شرف مهین در
وان نه صدف از فروغ او پر
آن بانوی حجله نکویی
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۲ - رسانیدن قاصد نامه لیلی را به مجنون و خواندن وی آن نامه را
نی باد و ز باد گرم روتر
نی سیل و ز سیل تیزدوتر
ننهاده هنوز چشم بر هم
پیوست چو کعبه رو به زمزم
دامن ز غبار ره برافشاند
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۳ - جواب نوشتن مجنون نامه لیلی را
مجنون چو به نامه در قلم زد
در اول نامه این رقم زد
دیباچه نامه امانی
عنوان صحیفه معانی
جز نام مسببی نشاید
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - بیمار شدن شوهر لیلی و وفات یافتن وی با داغ محرومی از وصال لیلی
نیرنگ زن بیاض این راز
صورتگری اینچنین کند ساز
کان کعبه بی نظیر منظر
چون صورت چین بدیع پیکر
یعنی لیلی مه حصاری
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - خبر وفات شوهر لیلی به مجنون رسیدن و گریستن وی از آن خبر و سبب پرسیدن قاصد از آن گریه
آن رفته ز قید عقل بیرون
کامد روزی به سوی مجنون
وز لیلی و عقد او خبر گفت
وان شیفته را ز نو برآشفت
می خواست ز تار مهربافی
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۶ - رفتن مجنون به حوالی دیار لیلی و ملاقات و مقالات وی با سگی که در کوی وی دیده بود
گوهر کش سلک این حکایت
در قصه چنین کند روایت
کان داده درین محیط مواج
سرمایه عقل و دین به تاراج
آن کشتی عافیت شکسته
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۷ - پوست پوشیدن مجنون و به میان گوسفندان لیلی درآمدن و به حوالی خیمه گاه وی رفتن
آن پوست و مغز قصه اش نغز
از پوست چنین برون دهد مغز
کان پوست شناس مغز دیده
از پوست به مغز آن رسیده
چون شد به دیار یار نزدیک
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۸ - رفتن مجنون به طفیل گدایان به خیمه گاه لیلی و شکستن لیلی کاسه وی را و رقص کردن مجنون از ذوق آن
شیرین سخن شکر فسانه
کین قصه نهاد در میانه
افسانه پوست چون فرو خواند
از پوست برون چنین سخن راند
کان خورده چو دف طپانچه بر پوست
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۹ - ملاقات کردن مجنون با لیلی در یکی از راهها و در انتظار مراجعت او در مقام حیرت ایستادن و شیان کردن مرغ بر سر وی
رامشگر این ترانه خوش
دستان زن این سرود دلکش
بر عود سخن چنین کشد تار
کان مانده به چنگ غم گرفتار
چون شادی کاسه اش ز سر رفت
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۰ - خبر یافتن اعرابی از حال مجنون و به زیارت وی رفتن و چند روز با وی بودن و اشعار یاد گرفتن
محمل بند عروس این راز
آهنگ حدی چنین کند ساز
کز بر عرب یکی عرابی
مقبول خرد به خرده یابی
در عرصه عشق پاکبازی
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۱ - مراجعت کردن اعرابی بار دیگر به زیارت مجنون و بعد از جست و جوی بسیار وی را یافتن که غزالی را در آغوش گرفته و هر دو جان داده
طغراکش این فراقنامه
این رشحه برون دهد ز خامه
کان حله نشین عرابی راد
در ربع و دمن رئیس و استاد
یکچند چو در دیار خود بود
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۲ - در بیان حال مجنون که وی از صورت مجاز به معنی حقیقت رسیده بود و از جام صورت شراب معنی چشیده
مستیش ز باده بود نز جام
از جام رمیده شد سرانجام
بشکفت به بوستان رازش
گلهای حقیقت از مجازش
چشمه ز شکاف سنگ جوشید
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۳ - رفتن آن اعرابی به دیار لیلی و خبر وفات مجنون را به وی رساندن و اظهار کردن لیلی آن معنی را پیش از گفتن اعرابی
فهرست نویس این جریده
بر خاتمت این رقم کشیده
کان اعرابی حریف موزون
چون شد فارغ ز دفن مجنون
بر آهویی تک جمازه بنشست
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۴ - بیمار شدن لیلی از خبر وفات مجنون و نصیحت کردن دوستان مر او را و جواب دادن وی مر ایشان را
لیلی چو ز داغ مرگ مجنون
چون لاله نشست غرقه در خون
شد عرصه دهر بر دلش تنگ
زد ساغر عیش خویش بر سنگ
افتاد در آن کشاکش درد
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۵ - صفت خزان و فرو ریختن برگ جمال لیلی از شاخسار حیات و وصیت کردن که وی را در زیر پای مجنون به خاک کنند
چون از نفس خزان درختان
گشتند به باد داده رختان
از خلعت سبز عور ماندند
وز برگ و بهار دور ماندند
گلزار ز هر گل و گیاهی
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۶ - در بی وفایی عالم و سرعت زوال حیات فانی
گیتی که نشیمن زوال است
آسوده دلی در او محال است
ماتمکده ایست تیره و تنگ
در وی ز وفا نه بوی نی رنگ
هر گل که برآید از گل او
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۷ - در نصیحت فرزند ارجمند رزقه الله تعالی سعادالدارین و اوصله من مضیق خیر العلم الی فسح مشاهد العین
از فضل و ادب دهد قبولت
دارد نگه از ره فضولت
شغلی که نباید و نشاید
از پاکی جوهرت نیاید
در کسب کمال بایدت جهد
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۵۸ - در ختم کتاب و خاتمه خطاب
هر چند چو بحر تلخکامی
این کام تو را بس است جامی
کز موج معانیات ز سینه
افتاد به ساحل این سفینه
فرخندهتر از سفینهٔ نوح
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ای با تو ز گل فراغ ما را
گل بی تو به سینه داغ ما را
در باغ گل از تو می برد بوی
بوی تو برد به باغ ما را
دارد شب هجر شعله آه
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
خال و خط جانفزاست اینها
یا آفت جان ماست اینها
صبر و خرد از دلم چه جویی
در دور تو خود کراست اینها
چشم تو هزار فتنه انگیخت
[...]