گنجور

 
جامی

ای با تو ز گل فراغ ما را

گل بی تو به سینه داغ ما را

در باغ گل از تو می برد بوی

بوی تو برد به باغ ما را

دارد شب هجر شعله آه

در عشق تو بر چراغ ما را

گنجی و ز مفلسی خیالت

جا ساخته در دماغ ما را

دل رفت و نشان ز هر که پرسم

سوی تو دهد سراغ ما را

ماییم و صفیر عندلیبان

خوش نیست نفیر زاغ ما را

مشغولی عشق داد جامی

از شغل جهان فراغ ما را