شبها ز غمت بسوز من کیست؟

من دانم و شب، که روز من چیست

آسوده، که با فراغ دل زیست

او کی داند که سوز من چیست!

غافل که همیشه بی‌خبر زیست،

او را چه خبر که بی‌دلی چیست؟!

گفتی: دم اوست مرده رازیست،

آن زان ویست، زان تو چیست؟!

میخانهٔ دل طرب سرائیست

خوش بارگهی و خوب جائیست

گویند سرخوشیست در وی

هر دم او را ز نو نوائیست

آراسته اند خلوت دل

[...]

دانست که کار و بار او چیست

معشوقه کدام و یار او کیست

گفتی چون است و حال او چیست

نظارگی جمال او کیست

دانست پدر که حال او چیست

بر روی نهاد دست و بگریست

زنجیر دگر به پای من چیست

زنجیر بر بلای من کیست

سر بر قدمش نهاد و بگریست

کز دوست جدا نه خوش توان زیست

معلوم نشد که حال او چیست

در چنگل باز مرد یا زیست

جان داد به درد و جاودان زیست

آن کو ندهد به درد جان کیست

دانست یقین که حال او چیست

بنشست و به های های بگریست

گفتم این طفل بوالعجب چیست

وین طرفه‌گهر ز لجه کیست؟

اکنون بندانم این نوا چیست

من نیستم این نواسرا کیست؟

ما را با دوست آشنائیست

از دل روش روشنائیست

در صورت اگر چه بس حقیریم

ما را بر دو کون پادشاهیست

آنکس که ز شهر ماست داند

[...]

در پردهٔ حسن دلربا کیست

این رشته بدست شاهدان نیست

من بیخبرم زخویش و او مست

هشیار میان ما و او کیست

معشوق که عشق چیست یا رب

[...]

این طرفه «سفینه »یی که در وی

کشتی کشتی قماش معنیست

گیرند بکف، چو اهل فضلش

چون کشتی نوح و، کوه جودیست

هر سوی ز اهل قال، بحثی

[...]

داراییِ کوی آب و گل چیست؟

در خورد سگانش، ملک دل نیست

این پرده سرود خسروی نیست

ای بی ادب، این سبک روی چیست؟