عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
لطف گهر عتاب بشکست
دل رایت اضطراب بشکست
بد مست من آستین بر افشاند
پیمانه ی آفتاب بشکست
زلفت به جهان فکنده آشوب
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
هجران شب تار ما ندارد
غم عقدهٔ کار ما ندارد
تا جان به هوای گل فشانیم
گل میل کنار ما ندارد
گر عزم سفر کند خوشش باد
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱
چون سنگ وفا به دست گیرد
بس شیشهٔ دل شکست گیرد
بد مست شدم ، مگو که واعظ
آهنگ ترانه پست گیرد
از محتسب آمد این که در خلد
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲
آن را که مراد حال باشد
کی رغبت قیل و قال باشد
آن جرعه که دُرد شکوه دارد
در ساغر من زلال باشد
از شغل غمی که گفتنی نیست
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴
گفتم نکنم ز کین فراموش
در حشر مکن همین فراموش
کو زخم کرشمه ای که از ذوق
بر لب شود آفرین فراموش
خون جوش نمی زند ز خاکم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶
از دل غم او دریغ داریم
این می ز سبو دریغ داریم
تا در سر کوی تو بلغزند
پای از لب جو دریغ داریم
دوزیم ز چاک سینه مرهم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷
امشب که به سر شراب داری
مشکن دل ما که تاب داری
تقصیر نکرده در هلاکم
با غمزه چرا عتاب داری
آشوب قیامتش غباریست
[...]