گنجور

 
عرفی

هجران شب تار ما ندارد

غم عقدهٔ کار ما ندارد

تا جان به هوای گل فشانیم

گل میل کنار ما ندارد

گر عزم سفر کند خوشش باد

جان طاقت بار ما ندارد

فردوس شراب دارد اما

پیمانه گُسار ما ندارد

ساقی می ناب دارد، اما

در خورد خمار ما ندارد

هر کس که رهین حرف و صوت است

پیغام-نگار ما ندارد

از بس که رمیده ایم و ترسان

غم ذوق شکار ما ندارد

عرفی نه ز دوست-دشمنان است

اما غم کار ما ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

این قافله بار ما ندارد

از آتش‌ِ یار‌ِ ما ندارد

هر‌چند درخت‌های سبز‌ند

بویی ز بهار ما ندارد

جان تو چو گلشن است لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی

گل رنگ نگار ما ندارد

بوی خوش یار ما ندارد

ماییم و دیار بی نشانی

کس میل دیار ما ندارد

ما کار به کار کس نداریم

[...]

جلال عضد

گل رنگ نگار ما ندارد

بوی خوش یار ما ندارد

ماییم و دیار بی نشانی

کس میل دیار ما ندارد

ما کار به کار کس نداریم

[...]

نظیری نیشابوری

بزمت غم بار ما ندارد

عیش تو غبار ما ندارد

ما چهره به خون کنیم گلگون

مشاطه نگار ما ندارد

چون شعله ز سوز سینه روییم

[...]

حکیم سبزواری

گل رنگ نگار ما ندارد

بوی خوش یار ما ندارد

زیباست چمن ولی صفائی

بی لاله عذار ما ندارد

در در صدف نگوئی این بحر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه