سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
ای سرور کرده پادشاهت
اوج فلکست پایگاهت
تا بخت به پیش تو میان بست
سوی رفعت گشاد راهت
برحق باشد که سعد افلاک
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
دل کار هوات می بسازد
جان برگ عنات می بسازد
بد سازتر ازستم چه باشد
وین هم ز قضات می بسازد
یکتا دل من نساخت با خود
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
دل چون ز لبت شراب خواهد
درد از جگرم کباب خواهد
درآب دو دیده غرقه گردد
هر تشنه که از تو آب خواهد
گنج تو درین دل خرابم
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
حسن تو به گفت هم نیاید
نقش تو ز هر قلم نیاید
عیسی شده مگر که جانها
در دام تو جز به دم نیاید
جز بهر نظاره تو خورشید
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
آرام دل مرا بخوانید
بر مردم چشم من نشانید
آوازه عشق من شنیدید
اندازه حسن او بدانید
چون صورت روی او بدیدید
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
از صبر نکرده بازگشتم
وز دیده سوز ساز گشتم
چون میل تو سوی جور دیدم
غم جوی و ستم نواز گشتم
بی دل نالان و پوستی خشک
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
ای چهره تو بهار جانم
وی از تو شکفته بوستانم
نقش تو برسته پیش چشمم
نام تو بمانده برزبانم
راز تو بگو که با که گویم
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
ای کرده همه بدی به جایم
دریاب که شد ز جای پایم
نزد تو کجا برآید ای جان
گر من به طفیل تو برایم
انگشت نمای خلق گشتم
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ای صاحب آن دو زلف کوتاه
شب پوش منه تو بر رخ ماه
منمای به آفتاب رویت
کز رشک مباد گم کند راه
منگر به ستاره تا ستاره
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ای مونس جان من کجائی
از دیده من چرا جدائی
چون دل دهدت که هر زمانی
صد باره به نزد من نیائی
در دل شغب و دغا چه داری
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
خه خه که چو بوالعجب نگاری
یارب که چه دلفریب یاری
در بزم چو کبک در خرامی
در رزم چو باز در شکاری
در میدان است گوی حسنت
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
ای چشمه آب زندگانی
وی شعله آتش جوانی
ای تابش حسنت آفتابی
وز گردش طاق آسمانی
گر خر گه مه شود منقش
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
جانا تو به دیگران چه مانی
کاسایش جان یک جهانی
چون یوسف توتیای چشمی
چون عیسی کیمیای جانی
تا چند بود چو گل دو روئی
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
ای گوهر کیمیای شاهی
آرایش تخت و بارگاهی
بهرام زمین توئی که در رزم
بهرام سپهر را پناهی
خندان ز تو باغ شهریاری
[...]