خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
در عشق داستانم و بر تو به نیم جو
بازیچهٔ جهانم و بر تو به نیم جو
گهگه شده است صبرم و بر تو به نیم گه
جوجو شداست جانم و بر تو به نیم جو
بر طارم وصالت نارفته دست هجر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
از زلف هر کجا گرهی برگشادهای
بر هر دلی هزار گره برنهادهای
در روی من ز غمزه کمانها کشیدهای
بر جان من ز طره کمینها گشادهای
بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹
زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی
خود را به آستان عدم باز بستمی
گر راه بر دمی سوی این خیمهٔ کبود
آنگه نشستمی که طنابش گسستمی
ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶
ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی
وی ماه روز وش ز شبستان کیستی
با لعل نیم ذرهٔ خندان چو آفتاب
سایه نشین دیدهٔ گریان کیستی
ای آیتی که سجده کنم چون رسم به تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷
ای ترک دلستان ز شبستان کیستی
خوش دلبری، ندانم جانان کیستی
بس نادره نگاری، بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی
ای آنکه در صحیفهٔ حسن آیتی شدی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶
باز از کرشمه زخمهٔ نو در فزودهای
درد نوم به درد کهن برفزودهای
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پارهٔ دگرش در فزودهای
در ساز ناز بود تو را نغمههای خوش
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷
تا حلقههای زلف به هم برشکستهای
بس توبههای ما که بهم درشکستهای
گاه از ستیزه گوش فلک برکشیدهای
گاه از کرشمه دیدهٔ اختر شکستهای
دانم که مه جبینی ای آسمان شکن
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵
خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
جان منی مرا مکش اکنون به دوستی
ای تازه گل که چون ملی از تلخی و خوشی
چند از درون به خصمی و بیرون به دوستی
مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱
صید توام فکندی و در خون گذاشتی
صیدی ز خون و خاک چرا برنداشتی
وصلت چو دست سوخته میداشتی مرا
در پای هجر سوخته دل چون گذاشتی
میداشتی چو مهرهٔ مارم به دوستی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵
هرگز بود به شوخی چشم تو عبهری
یا راستتر ز قد تو باشد صنوبری
یا داشت خوبتر ز تو معشوق، عاشقی
یا زاد شوختر ز تو فرزند، مادری
گر بگذرم به کوی تو روزی هزار بار
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶
گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری
انصاف ده که کار ز انصاف میبری
خود نیست نیم ذره محابای کس تو را
فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری
هر صبح و شام عادت گردون گرفتهای
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰
دشوار عشق بر دلم آسان نمیکنی
درد مرا به بوسی درمان نمیکنی
بسیار گفتمت که زیان دلم مخواه
گفتن چه سود با تو که فرمان نمیکنی
هجر توام ز خون جگر طعمه میدهد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵
با هیچ دوست دست به پیمان نمیدهی
کار شکستگان را سامان نمیدهی
آنجا که زخم کردی مرهم نمیکنی
آنجا که درد دادی درمان نمیدهی
همچون فلک که بر سر خوان قبول ورد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰
ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری
چون نور دل نماند برون راه چون بری
اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی
تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بری
هجران یار بر جگرت زخم مار زد
[...]