گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵

 

راز دگر نیوش گرت گوش دل بجاست

از سر غیر ضال که آن نکته رضاست

یعنی رضای حق ز تو در مسلک رضاست

پس این صراط راست که گفتم تراکجاست

صفی علیشاه
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

خوش میرود بناز و صدش دیده در قفاست

قامت نه، این قیامت و بالا نه، این بلاست

اندر شرار روی چه جانهاش مستمند

واندر شکنج موی چه دلهاش مبتلاست

او خود به عشوه راه رود در میان خلق

[...]

افسر کرمانی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۵۳ - لوای ماتم

 

ای کشته ای که مقتل تو دشت کربلاست!

وی تشنه ای که خون تو را خونبها خداست

بگذشته قرن ها ز زمان شهادتت

اما لوای ماتم تو ابد بپاست

گریم به پیکر تو که افتاده بر زمین

[...]

ترکی شیرازی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی

 

باز این عزای کیست؟ که صاحب عزا خداست

شور فغان و ولوله در عرش کبریاست

باز این عزای کیست؟ که از شرق تا به غرب

در هر کجا که می نگرم ماتمی بپاست

باز این عزای کیست؟کزین تیره خاکدان

[...]

ترکی شیرازی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۲ - دوازده بند ولایی و عاشورایی

 

ماه صفر، چو ماه محرم، مه عزاست

هرجا که رو کنیم بساط عزا بپاست

ترکی شیرازی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در منقبت حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

امروز باز گیتی در نشو و در نماست

حشرست اینکه در بنه بوستان بپاست

اجساد سر زدند باشکال مختلف

با تا الف قیامت موعود گشت راست

سر زد ز خاک سبزه بشکل زبان مار

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط بهاریه در نعت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه فرماید

 

ای جامع لطیف که در هر دلیت جاست

در دل نشسته‌ای تو و دل خانه خداست

یک کشور و دو سلطان در عهده خطاست

حق را دویی نگنجد این مسلک صفاست

صفای اصفهانی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳ - درد بی دوا

 

گفتم به یار غمزه چشم تو دلرباست

لعل تو شکر است کلام تو جان فزاست

زلف تو عنبر است ز کوتش به ما رواست

ای نازنین صنم دل تو مایل جفاست

حاجب شیرازی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۰ - الملک ﷲ

 

طارق چو بر کناررهٔ اندلس سفینه سوخت

گفتند کار تو به نگاه خرد خطاست

دوریم از سواد وطن باز چون رسیم

ترک سبب ز روی شریعت کجا رواست

خندید و دست خویش بشمشیر برد و گفت

[...]

اقبال لاهوری
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۸۰ - تاریخ درب آستان ملایک پاسبان خامس آل‌عبا حضرت اباعبدالله علیه‌السلام

 

این بارگه که مدفن مظلوم نینواست

برتر هزار مرتبه از عرش کبریاست

خون خدا و کشتهٔ راه خدا حسین

کورا خدا ز مرتبت و جاه خونبهاست

پوشیده چشم ز اکبر و اصغر براه دوست

[...]

صغیر اصفهانی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست

وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد

همدوش مرغ دولت و همعرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

[...]

پروین اعتصامی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۵ - اشک یتیم

 

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

[...]

پروین اعتصامی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۰۰ - عیبجو

 

زاغی به طرف باغ، به طاووس طعنه زد

کین مرغ زشت روی چه خودخواه و خودنماست

این خط و خال را نتوان گفت دلکش است

این زیب و رنگ را نتوان گفت دلرباست

پایش کج است و زشت، از آن کج رود به راه

[...]

پروین اعتصامی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۰۶ - قائد تقدیر

 

کرد آسیا ز آب، سحرگاه باز خواست

کای خودپسند، با منت این بدسری چراست

از چیره‌دستی تو، مرا صبر و تاب رفت

از خیره گشتن تو، مرا وزن و قدر کاست

هر روز، قسمتی ز تنم خاک میشود

[...]

پروین اعتصامی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۷ - قطعه

 

ما نیز در دیار حقیقت، توانگریم

کالای ما چو وقت رسد، کارهای ماست

ما روی خود ز راه سعادت نتافتیم

پیران ره، بما ننمودند راه راست

پروین اعتصامی
 

رهی معیری » منظومه‌ها » سنگریزه

 

حیف آیدم ز حلقه زرین که این نگین

ناچیز و خوارمایه و بی‌قدر و بی‌بهاست

شایان دست مردم گوهرشناس نیست

در زیر پا فکن که بر انگشتری خطاست

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » سنگریزه

 

گفتم به خشم زرگر ظاهرپرست را

کای خواجه لعل نیز از آغوش سنگ خاست

زآن رو گران‌بهاست که همتای آن کم است

آری هرآنچه نیست فراوان گران‌بهاست

رهی معیری
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode