اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ای اختری، که شاه کواکب غلام توست
این رجعت تو، حاصل صد انتقام توست
قدرت بلند باد، که بر قدر روزگار
اقبال تو بهینه لباس کرام توست
شاید، اگر نهیم بشکرانه درمیان
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
طبیب درد بیدرمان کدام است
رفیق راه بی پایان کدام است
همی دانم وثاق اوست جانی
اگر دانستمی کان جان کدام است
گر این عقل است پس دایوانگی چیست
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
رخسار آن نگارین یارب چه شاهداست
و آن زلف وخال مشکین یارب چه شاهداست
مخمور نرگسش را در بزم نیکوئی
سنبل حریف و نسرین یارب چه شاهداست
ترکانه چشم مستش بگشاده است کفر
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست
و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست
عمری است تا چو شمع به امید یک سخن
موقوفپرور دهن تنگبار اوست
تا کی به خندهای سردندان کند سپید
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
از تو هر آنچه برمن درویش میرود
راضی شدم چو برهمه، زین بیش میرود
منشین بجور در پس افلاک چون مهت
بر سر گرفته غاشیه در پیش میرود
ای تشنه جمال تو چشمم، بیاد آر
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
وصلش مرا قرین سعادت نمیکند
چون بیند التفات زیادت نمیکند
خوی زمانه دارد از آن در ره وفا
بسیار می بکوشم و عادت نمیکند
بیمار اوست دل نه بدین است نالشم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
دست ار، همه بتان بجمال و وفا برند
پس بیوفا جمال تهی را کجا برند؟
گوئی جمال هست و وفا نیست، گو مباش
ما را همین بده که وفا را زما برند
خوبی و، لیک خوی بدت زشت میکند
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
دل بر امید وصل تو جان را همی زند
مردانه وار سود و زیان را همی زند
با هجر تو حریف سه یک نقش خوش
وان پاکباز هر دو جهان را همی زند
مائیم و نیم جانی در پای صد بلا
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
دردی است در دیار که درمان نمیبرد
هر دل که در فتاد بدو جان نمی برد
گفتم زطیبت او را، چندین عتاب چیست
آهسته آ. بکار که چندان نمی برد
من در نصیحت دل از آنجا که راستی است
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
کو محرمی که قصه تو در میان نهم
گوش سخن بگیرم و در یک کران نهم
صد، به نیوش وصل بیک رمز سر بمُهر
از دست دل برآرم و در دست جان نهم
یک ره، اجازت کرمم ده ز بندگی
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
با آنکه در میان دل آتش همی زنم
چون عود، در میان نفس خوش همی زنم
بر من زمانه همچو قفس گشت جرمم آنک
بلبل نهاد، زخمه دلکش همی زنم
گویم مگر، برون جهم از روزن عدم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
آنم که زین بر اسب تمنا نهادهام
تا لاجرم، چو باد سوار و پیادهام
افتادهام چو مشک بر آتش به جرم آنک
در بر هزار نافه خاطر گشادهام
لرزندهام ز جنبش هر باد و بر حقم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
ساقی من از خمار شبانه مشوشم
وقت است اگر به باده باقی کنی خوشم
آن آب هم طویله آتش به من رسان
باشم که یک زمان زنی آبی بر آتشم
الا به دست باده دوشین دواش نیست
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
ای سعی کرده عشق تو در خون و جان من
تیر بلای تو، نه بشست و کمان من
این دوستی بود، که چو من سوخته دلی
بگذاری و بسازی، با دشمنان من
از آن جمال و چهره ی زیبا که آن توست
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
ای بر گشاده دست به بیداد عاشقان
بر چرخ میرود ز تو فریاد عاشقان
سلطان محنت تو، خرابی همی کند
در دل، کدام دل، ستم آباد عاشقان
هان، تا من غریب فراموش کی شوم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
جانم فدای توست، که جانان من توئی
شمع وثاق و تازه گلستان من توئی
هستند شاهدان شکر لب بعهد تو
لیکن از آنمیانه بدندان من توئی
جان بر سر غم تو نهم، وزمن این سخن
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
ای بنده ی لب تو، لب آبدار می
گلگونه کرده عکس رخت بر عذار می
تخت هوس نهاده رخت بر بساط گل
رخت خرد فکنده لبت، در جوارمی
چون صبح جامه چاک زده، غنچه حباب
[...]