امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - پیام پدر
کز پدر اول برسانش سلام
وآخرش آئین دعا کن تمام
کای خلف! از راه مخالف بتاب!
تیغ بیفگن که منم آفتاب!
از پدرم کی رسد این فن به تو
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۱ - جواب پسر
گفت به حاجب که بشه باز پوی
خدمت من گوی و پس آنگه بگوی
با منت از بهر تمنای ملک
خام بود پختن سودای ملک
پختهای آخر ! دم خامان مزن
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - پیام پدر
ای سر از آئین وفا تافته !
وز تو دلم تافتگی یافته !
گر چه به غیبت شدئی کینه توز
رنجه چهداری به حضورم هنوز
با چو منی ، دور کن از سر منی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - جواب پسر
داد جوابی ادب آمیخته
تعبیههای عجب آمیخته
کای به رخم چشم جفا کرده باز
دیدهٔ مهر تو برویم فراز
گر گهر صلح پذیرد نظام
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۴ - پیام پدر
ای ز نسب گشته سزای سریر
ور پسری ، همچو پدر بی نظیر
چشم منی !هیچ غباری میار
دیده نشاید که بود پرغبار
تاتو ندانی که درین جستجوی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۵ - جواب پسر
ای شهٔ مشرق شده چون آفتاب
وز تو جهان در حد مغرب بتاب
گر همه بر ماه رسد افسرم
هم به ته پای تو باشد سرم
رو تو چو خورشید زمشرق برآی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - (ناصرالدین محمود فرزند کهتر خود کیکاوس را با تحایف فرستاد)
پادشه شرق، که آن مژده یافت
روش ، چو خورشید زمشرق، بتافت
روی به کاووس کی آورد و گفت
تا شود آن ماه بخورشید جفت
سوی برادر شود آراسته
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۷ - (کیقباد از دیدن برادر خود کیکاوس شادمان شد)
شاه به رویش چو نظر کرد چست
دید دران آئینه خود را درست
گرم فرو جست ز تخت بلند
کرد به آگوش تن ارجمند
داشت به آغوش خودش تا به دیر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - ملاقات پدر و پسر لحظهٔ قران السعدین
روز چو آخر شد و گرما گذشت
چشمه خور خواست ز دریا گذشت
تاجور شرق برآهنگ آب
کرد طلب کشتی گردون رکاب
کشتی شه تیز تر از تیر گشت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۹ - (اندرز پدر به پسر)
چون به سخن رفت بسی داوری
دور درآمد به نصیحتگری
داد نخستش به دعایی پناه
کایزدت از حادثه دارد نگاه!
ریخت پس آن گاه به مهر تمام
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - (وداع پدر و پسر )
شب چو وداع مه و سیاره کرد
صبح دم از مهر قبا پاره کرد
کوکبهٔ شرق سوی شرق تافت
لشکر مغرب سوی مغرب شتافت
سرور مشرق به وداع پسر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - (بازگشتن کیقباد بسوی دهلی )
کرد چو ره در سرطان آفتاب
چشمهٔ خورشید فرو شد به آب
ابر سرا پرده به بالا کشید
سبزه صف خویش به صحرا کشید
تندی سیلاب ز بالای کوه
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۲ - ( رسیدن کیقباد به دهلی )
رخش طلب کرد شه کام گار
شد بگهٔ چاشت به دولت سوار
از روش پیل کران تا کران
سر به سر اندام زمین شد گران
صف سیاه از علم سرخ و زرد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۳ - صفت دهلی
حضرت دهلی کنف دین و داد
جنت عدن ست که آباد باد
هست چو ذات ارم اندر صفات
حرسها الله عن الحادثات
از سه حصارش دو جهان یک مقام
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴ - صفت مسجد جامع
مسجد جامع که ز فیض اله
زمزمهٔ خطبهٔ او تا به ماه
آمده دردی زسپهر کبود
فیض ز یک خواندن قرآن فرود
غلغل تسبیح بگنبد درون
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۵ - صفت مناره
شکل مناره چو ستونی ز سنگ
از پی سقف فلک شیشه رنگ
آن که ز زر بر سرش افسرشده است
سنگ ز نزدیکی خور زر شده است
سنجر سنگین که ستون سپهر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶ - صفت حوض
در کمر سنگ میان دو کوه
آب گهر صفوة و دریا شکوه
ساخته سلطان سکندر صفات
در سد کوه ، آیینه ز آب حیات
شهر گر از وی نبود آب کش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷ - صفت مردم شهر
مردم او جمله فرشته سرشت
خوش دل و خوش خوی چو اهل بهشت
هر چه ز صنعت به همه عالم است
هست در ایشان و زیادت هم است
بیشتراز علم و ادب بهره مند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸ - در صفت موسم گرمای هند
خانه چو خورشید به جوزا گرفت
رفت در آن خانه درون جا گرفت
رفت در آن خانهٔ تیر از مسیر
محرق ازآتش خورشید تیر
باد ز جوزا شده آتش ز مهر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹ - در وصف کشتی هندی
ساخته از حکمت کار آگهان
خانهٔ گردنده بگرد جهان
نادرهٔ حکم خدای حکیم
خانه روان ، خانگیانش مقیم
اهل سفر را همه بروی گذر
[...]