گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

گر به سخن درآورم عشق سخن سرای را

بر بر و دوش سردهی گریه های و های را

گل به خزان شکفته شد وین دل بسته وانشد

در بن ناخن است نی بخت گره گشای را

نی ز رهی خبر دهم نی به دلی اثر کنم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

کس ننمود جرعه‌ای کز جگرم گزک نخواست

بی‌نمکی نگفت کس کز سخنم نمک نخواست

هرکه زیاده دادمش عربده بیشتر نمود

پر ترکش نساختم کاسه که پر ترک نخواست

آمده نقش بازیم ورنه فراز دیده ام

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

صبح چو دم برآورد همرهی صبا کنم

در خم زلف او روم عقده به عقده واکنم

دل ز گشاد ابرویش رفته به چاه غبغبش

چنگ به چین زلف او گر نزنم خطا کنم

کی شود این کمان به زه؟ ره گر هست بر گره

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

همنفسی به جان خرم قافله تتار کو؟

مردی ازان زمین کجا؟ گردی ازان دیار کو؟

جادوی او به خواب خوش غارت صبر می کند

گریه شب رو مرا شورش کارزار کو؟

فایده ای نمی دهد داروی تلخ ناصحان

[...]

نظیری نیشابوری