گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

سوخت دل از عشق دوست دوست دمی در نساخت

خواند مرا وز دو لب ما حضری بر نساخت

من به وفا سوختم پرده دل گرچه او

راه جفا زد چنانک پرده دیگر نساخت

شکر کنم گرچه شد شکر من زهر او

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

با که گشایم نفس کاهل صفایی نماند؟

در همه روی زمین بسته گشایی نماند

بر چمن روزگار پی چه نهم کاندرو؟

نوش نهالی نرست مهر گیایی نماند

قافله خرمی زان سوی عالم گذشت

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

بی تو مرا یار کیست جان ستم سوخته؟

در گذر از دل که هست ز آتش غم سوخته

عود و شکر سوختن هر دو بهم عادت است

دارم از آن جان و دل هر دو بهم سوخته

شمع روان روی تست پس من بیدل چرا؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode