گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

عاشقِ یکرنگ را یارِ وفادار هست

بندهٔ شایسته نیست ورنه خریدار هست

می‌رسدت ای پسر بر همه‌کس ناز کن

حسن و جمالِ تو را نازِ تو در کار هست

گرچه لبت می‌دهد مژدهٔ حلوای صبح

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست

خوبی و فرخندگی جمله در این فال هست

حال نکو بگذرد، بخت مددها کند

طالع خود دیده‌ام، شاهد این حال هست

داد منجم نوید، گفت که با اخترت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

سد حشر جان ز پی یکه سواری رسید

خنجر پرخون به دست شیر شکاری رسید

بیهده ابرش نتاخت این‌طرف آن ترک مست

تیغ به دست این‌چنین از پی کاری رسید

رخش‌دوانی ز پیش، اشک‌فشانی ز پی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

هجر خدایا بس است زود وصالی بده

شوق مده اینهمه یا پر و بالی بده

خوبی خود را بگیر از دلم اندازه‌ای

آینه آورده‌ام عرض جمالی بده

ای دل وحشت گریز اینهمه دهشت چرا

[...]

وحشی بافقی
 
 
sunny dark_mode